سلام ودرود به محضر علاقمندان به معارف قرآنی
باتوفیقات الهی جلسه شرح وتفسیر سوره قصص را آغاز میکنیم باهفتمین آیه این سوره مبارک
القصص ، آیه هفتم:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
وَأَوْحَيْنَا إِلَىٰ أُمِّ مُوسَىٰ أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ
ﻭ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻮﺳﻲ ﺍﻟﻬﺎم ﻛﺮﺩﻳﻢ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺷﻴﺮ ﺑﺪﻩ ، ﭘﺲ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ [ ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﻓﺮﻋﻮﻧﻴﺎﻥ ] ﺑﺮ ﺍﻭ ﺑﺘﺮسی ﺑﻪ ﺩﺭﻳﺎﻳﺶ ﺍﻧﺪﺍﺯ ، ﻭ ﻣﺘﺮﺱ ﻭ ﻏﻤﮕﻴﻦ ﻣﺒﺎﺵ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺣﺘﻤﺎً ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺯ ﻣﻰ ﮔﺮﺩﺍﻧﻴﻢ ، ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻰ ﺩﻫﻴﻢ
شرح لغوی کلمات :
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
کلمه (اوحینا) صیغه متکلم مع الغیر از فعل ماضی باب (ایحاء) است که به معنای گفتگوی پنهانی است، و در قرآن کریم در سخن گفتن خدای تعالی با بعضی از مخلوقاتش استعمال میشود که: یا به طور الهام و افکندن مطلبی به دل کسی صورت میگیرد، همچنان که در آیه: (بان ربک اوحی لها) و آیه (و اوحی ربک الی النحل)، و آیه (و اوحینا الی ام موسی) به این معنا آمده، و یا به طور دیگر، نظیر وحی به انبیاء و فرستادگان خدا و وحی در غیر خدای تعالی از قبیل شیطان نیز استعمال میشود، که به دوستان خود وحی میکند و قرآن در آن باره میفرماید: (ان الشیاطین لیوحون الی اولیائهم). «همانا شیاطین وحی میکنند به دوستانشان»
کلمه (القاء) به معنای طرح و افکندن است، کلمه (یم) به معنای دریا و نهر بزرگ است. و در این جمله که فرمود: (و اوحینا الی ام موسی) با حذف قسمتی از کلمات، ایجاز (و مختصر گویی) به کار رفته، و تقدیر کلام چنین است: (حبلت ام موسی به و وضعته و اوحینا الیها...) یعنی در حالی که شدت و بیچارگی بنی اسرائیل به این حد رسیده بود، مادر موسی به وی حامله شد، (و کسی نفهمید)، و او را زایید (باز کسی نفهمید) و ما به مادر او وحی کردیم که.....
پس جمله (انا رادوه الیک) تعلیل نهی در (لا تحزنی) است، همچنان که جمله (فرددناه الی امه کی تقر عینها و لا تحزن) نیز شاهد بر این تعلیل است. و فرق بین (خوف) و (حزن) از نظر مورد این است که: خوف در جایی است که احتمال وقوع مکروهی در بین باشد، ولی حزن در جایی است که وقوع آن قطعی باشد، نه احتمالی.
تفسیر آیه هفتم :
ــــــــــــــــــــــــــــ
درآغوش فرعون !
ــــــــــــــــــــــــــ
از اينجا قرآن مجيد، براى ترسيم نمونه زنده اى از پيروزى مستضعفان بر مستكبران وارد شرح داستان موسى و فرعون مى شود، و مخصوصا به بخشهائى مى پردازد كه موسى را در ضـعـيـفـترين حالات و فرعون را در نيرومندترين شرايط نشان مى دهد، تا پيروزى مشية الله را بر اراده جباران به عاليترين وجه مجسم نمايد.
نخست مى گويد: ما به مادر موسى وحى فرستاديم (و الهام كرديم ) كه موسى را شير ده و هنگامى كه بر او ترسيدى او را در دريا بيفكن ! (و اوحينا الى ام موسى ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فى اليم ).
و ترس و اندوهى به خود راه مده (و لا تخافى و لا تحزنى ).
چـرا كـه مـا قـطـعا او را به تو باز مى گردانيم ، و او را از رسولان قرار خواهيم داد (انا رادوه اليك و جاعلوه من المرسلين ).
اين آيه كوتاه مشتمل بر دو امر، و دو نهى ، و دو بشارت است كه مجموعا خلاصه اى است از يك داستان بزرگ و پر ماجرا كه فشرده اش چنين است :
دسـتـگـاه فـرعـون بـرنـامـه وسـيـعـى بـراى كـشـتـن نـوزادان پـسـر از بـنـى اسـرائيـل تـرتیب داده بـود، و حـتـى قـابـله هـاى فـرعـونـى مـراقـب زنـان بـاردار بـنـى اسرائيل بودند.
هـنـگـامـى كـه موسى تولد يافت از چشمان او نور عجیبی درخشيد، چنانكه بدن قابله به لرزه درآمـد، و بـرقـى از محبت در اعماق قلب او فرو نشست ، و تمام زواياى دلش را روشن ساخت .
زن قابله رو به مادر موسى كرد و گفت : من در نظر داشتم ماجراى تولد اين نوزاد را به دسـتـگـاه حـكـومـت خـبـر دهـم ، تـا جـلادان بـيـايـنـد و ايـن پـسـر را بـه قـتـل رسـانـند (و من جايزه خود را بگيرم ) ولى چكنم كه عشق شديدى از اين نوزاد در درون قلبم احساس مى كنم ! حتى راضى نيستم موئى از سر او كم شود، با دقت از او حفاظت كن ، من فكر مى كنم دشمن نهائى ما سرانجام او باشد!.
برای فهم دقیق این آیات ناچاریم داستان سراسر اعجاز دوران جنینی وولادت ورها شدن حضرت موسی در رود نیل ونحوه راه یافتنش به قصر فرعون و.....راهمانگونه که در قصص انبیاء آورده شده بیان نمائیم
تقریبا دراکثر تفسیرها این داستان با اندک اختلافی در نحوه بیان ، بصورت مبسوط ، با ذکر جزئیات آمده است .
که در ادامه این داستان را نقل مینمائیم
👇👇
قـابـله از خـانـه مادر موسى بيرون آمد، بعضى از جاسوسان حكومت او را ديدند و تصميم گرفتند وارد خانه شوند، خواهر موسى ماجرا را به مادر خبر داد مادر دستپاچه شد آنچنان كه نميدانست چه كند؟
در مـيـان ايـن وحـشـت شديد كه هوش از سرش برده بود نوزاد را در پارچه اى پيچيد و در تـنـور انـداخـت ، مـامـورين وارد شدند در آنجا چيزى جز تنور آتش نديدند!، تحقيقات را از مادر موسى شروع كردند، گفتند: اين زن قابله در اينجا چه مى كرد؟ گفت : او دوست من است براى ديدار آمده بود، مامورين مايوس شدند و بيرون رفتند.
در مـيـان قـابـله هـا فرعونی ، یکی از آنها بـا مـادر مـوسـى (ع) دوسـتـى داشـت ، (حـمـل مـوسـى مـخـفـيـانـه صـورت گـرفـت و چـنـدان آثـارى از حمل در مادر نمايان نبود) هنگامى كه احساس كرد تولد نوزاد نزديك شده به سراغ قابله دوسـتـش فـرسـتـاد و گـفـت : مـاجـراى مـن چنين است فرزندى در رحم دارم و امروز به محبت و دوستى تو نيازمندم .
مـادر مـوسـى بـه هـوش آمـد و به خواهر موسى گفت نوزاد كجا است ؟ او اظهار بى اطلاعى كـرد، نـاگـهـان صداى گريه اى از درون تنور برخاست مادر به سوى تنور دويد، ديد خـداونـد آتـش را بـراى او بـرداٌ و سـلاما كـرده است (همان خدائى كه آتش نمرودى را براى ابراهيم سرد و سالم ساخت ) دست كرد و نوزادش را سالم بيرون آورد.
امـا بـاز مـادر در امـان نـبود، چرا كه ماموران چپ و راست در حركت و جستجو بودند، و شنيدن صداى يك نوزاد كافى بود كه خطر بزرگى واقع شود.
در ايـنـجـا يـك الهـام الهـى قـلب مـادر را روشـن ساخت ، الهامى است كه ظاهرا او را به كار خطرناكى دعوت مى كند، ولى با اينحال از آن احساس آرامش مى نمايد.
این يك ماموريت الهى است كه به هر حال بايد انجام شود، و تصميم گرفت به اين الهام لباس عمل بپوشاند و نوزاد خويش را به نيل بسپارد!.
بـه سـراغ يـك نـجـار مـصـرى آمـد (نـجارى كه نيز او از قبطيان و فرعونيان بود!) از او درخواست كرد صندوق كوچكى براى او بسازد.
نـجـار گـفـت : بـا اين اوصاف كه مى گوئى صندوق را براى چه مى خواهى ؟! مادرى كه زبـانـش عـادت بـه دروغ نـداشـت نـتـوانـسـت در اينجا سخنى جز اين بگويد كه من از بنى اسرائيلم ، نوزاد پسرى دارم ، و مى خواهم نوزادم را در آن مخفى كنم .
اما نجار قبطى تصميم گرفت اين خبر را به جلادان برساند، به سراغ آنها آمد، اما چنان وحـشـتى بر قلب او مستولى شد كه زبانش باز ايستاد، تنها با دست اشاره مى كرد و مى خواست با علائم مطلب را بازگو كند، مامورين كه گويا از حركات او يك جور تمسخر و استهزاء برداشت كردند او را زدند و بيرون كردند.
هنگامى كه بيرون آمد حال عادى خود را باز يافت ، اين ماجرا به نقل از تاریخ ، سه بار تكرار شد، و در نتيجه نجار فهميد در ايـنـجـا يـك سـر الهـى نـهـفـتـه اسـت ، صـنـدوق را سـاخـت و بـه مـادر مـوسـى تحويل داد.
شـايـد صبحگاهانى بود كه هنوز چشم مردم مصر در خواب ، هوا كمى روشن شده بود، مادر نوزاد خود را همراه صندوق به كنار نيل آورد، پستان در دهان نوزاد گذاشت ، و آخرين شير را بـه او داد، سـپس او را در آن صندوق مخصوص كه همچون يك كشتى كوچك قادر بود بر روى آب حركت كند گذاشت و آن را روى امواج نهاد.
امواج خروشان نيل صندوق را به زودى از ساحل دور كرده ، مادر در كنار ايستاده بود و اين منظره را تماشا مى نمود، در يك لحظه احساس كرد قلبش از او جدا شده و روى امواج حركت مـى كـنـد، اگـر لطـف الهى قلب او را آرام نكرده بود، فرياد مى كشيد و همه چيز فاش مى شد!.
هيچكس نمى تواند دقيقا حالات اين مادر را در آن لحظات حساس ترسيم كند، ولى شاعره فـارسـى زبان و فهیم ، بانو پروین اعتصامی ، بسیار زیبا وعارفانه ، اين صحنه را در اشعار زيبا و با روحش مجسم ساخته است ، مى گويد:
👇👇👇👇👇
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتهٔ رب جلیل
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت کای فرزند خرد بیگناه
گر فراموشت کند لطف خدای
چون رهی زین کشتی بی ناخدای
گر نیارد ایزد پاکت بیاد
آب خاکت را دهد ناگه بباد
وحی آمد کاین چه فکر باطل است
رهرو ما اینک اندر منزل است
پردهٔ شک را برانداز از میان
تا ببینی سود کردی یا زیان
ما گرفتیم آنچه را انداختی
دست حق را دیدی و نشناختی
در تو، تنها عشق و مهر مادری است
شیوهٔ ما، عدل و بنده پروری است
نیست بازی کار حق، خود را مباز
آنچه بردیم از تو، باز آریم باز
سطح آب از گاهوارش خوشتر است
دایهاش سیلاب و موجش مادر است
رودها از خود نه طغیان میکنند
آنچه میگوئیم ما، آن میکنند
ما، بدریا حکم طوفان میدهیم
ما، بسیل و موج فرمان میدهیم
نسبت نسیان بذات حق مده
بار کفر است این، بدوش خود منه
نقش هستی نقشی از ایوان ماست
خاک وباد وآب سرگردان ماست
به که برگردی به ما بسپاریش
کی تو از ما دوست تر می داریش
این سخن، پروین، نه از روی هوی ست
هر کجا نوری است، ز انوار خداست
این اشعار قصیده بلند وپر معنایی است که ما چکیده وگزیده ابیات را در اینجا آورده ایم ، علاقمندان را توصیه میکنیم که قصیده کامل را در دیوان بانوی روانشاد شعر وادب فارسی ، پروین اعتصامی مطالعه نمایند
اینها همه يكسو،اما ببينيم در كاخ فرعون چه خبر؟ در اخبار آمده :
فرعون دخترى داشت و تنها فرزندش همو بود، او از بيمارى شديدى رنج ميبرد، دست به دامن اطباء زد نتيجه اى نگرفت ، به كاهنان متوسل شد آنها گفتند كه اى فرعون ما پيشبينى مى كنيم كه از درون اين دريا انسانى به اين كاخ گام مينهد كه اگر از آب دهانش به بدن اين بيمار بمالند بهبودى مى يابد!
فرعون و همسرش آسيه در انتظار چنين ماجرائى بودند كه ناگهان روزى صندوقچه اى را كـه بـر امـواج در حـركـت بـود، نظر آنها را جلب كرد، دستور داد مامورين فورا به سراغ صندوق بروند، و آن را از آب بگيرند، تا در آن چه باشد؟
صـنـدوق مـرمـوز در برابر فرعون قرار گرفت ، ديگران نتوانستند، در آن را بگشايند، آرى مـى بـايـسـت در صـندوق نجات موسى بدست خود فرعون گشوده شود و گشوده شد! هـنـگامى كه چشم همسر فرعون به چشم كودك افتاد، برقى از آن جستن كرد و اعماق قلبش را روشـن سـاخـت و هـمـگـى - مـخـصـوصـا هـمـسـر فـرعـون - مـهـر او را بـه دل گـرفـتـنـد، و هـنـگـامـى كـه آب دهـان اين نوزاد مايه شفاى بيمار شد اين محبت فزونى گرفت .
این قسمت از روایت «ابن عباس» که در تفسیر «فخررازی» ج ۲۴ ص۲۲۷ آمده
وروایت دیگری که درتفسیر « ابوالفتوح و «مجمع البیان» آمده ست وما سعی کردیم مشترکات تفاسیر گوناگون را نقل کنیم