eitaa logo
واحد آموزش بنیادفرهنگی حضرت مهدی موعود(عج)ورامین
503 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
190 فایل
واحد آموزش بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود عج برگزار کننده دوره ها و جلسات آموزشی در حوزه مهدویت با بهترین اساتید مهدویت مرکز تخصصی مهدویت قم و تهران ارتباط با ما: @mahdaviatvaramin_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
نصرالله پور دعای افتتاح ۲۵.m4a
8.86M
🔸شرح دعای افتتاح در سی شب (قسمت بیست و پنجم_ شب بیست و پنجم ماه رمضان) 🔻همه با هم هر شب بعد از افطار قرائت دعای افتتاح و دعا برای فرج آقا فراموش نشود 🔻زمان: ۸ دقیقه ♦️عزیزان هرشب در تمام گروهها و کانالهای ایتا و تلگرام و واتساپ ارسال بفرمایید 👈آموزشگاه مجازی مباحث معرفت مهدوی استاد نصرالله پور 👇 https://eitaa.com/joinchat/3831562376C18bdc811db
1087080_221.mp3
7.82M
🔸صوت دعای شریف افتتاح با نوای حاج مهدی سماواتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای سید حسن نصرالله برای رهبر انقلاب در شب ۲۳ ماه رمضان من نمی‌گویم که خدایا از عمر من بگیر و به عمر رهبر انقلاب اضافه کن بلکه می‌گویم بقیه عمر مرا به عمر سیدنا القائد ببخش. چرا که امروز ایشان عمود استوار خیمه مقابله با فتنه‌ها هستند.
بترسید از دنیایی که در اون اسرائیل سالانه چند صد فلسطینی رو می‌کشه ولی بخاطر کشتن اتفاقی یک پلنگ ایران رو متهم میکنه.
بترسید از دنیایی که در اون اسرائیل سالانه چند صد فلسطینی رو می‌کشه ولی بخاطر کشتن اتفاقی یک پلنگ ایران رو متهم میکنه.
6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ترامپ: ایران دیگر از ما نمی‌ترسد، کاری نکنید به‌ ایران نیازمند شویم 6 تريليون دلار در عراق خرج کردیم اما مجبور بودیم چراغ خاموش وارد این کشور شویم.
6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ترامپ: ایران دیگر از ما نمی‌ترسد، کاری نکنید به‌ ایران نیازمند شویم 6 تريليون دلار در عراق خرج کردیم اما مجبور بودیم چراغ خاموش وارد این کشور شویم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به امام خامنه ای می گوییم ما مردمی هستیم که نه محاصره نه تحریم،نه جنگ،نه فقر ونه گرسنگی اراده ما را سست نمی کند.ای آقای ما به خدا قسم اگر ما هزاران بار کشته شویم و سوزانده شده به خاکستر تبدیل شویم تو را ترک نمی کنیم ای پسر حسین
همون موقع که امام حسین تو صحرای کربلا فریاد "هل من ناصر ینصرنی" سر می‌داد، یه عده تو کوفه تو خونه‌هاشون مشغول نماز بودند و یه عده تو مکه دور کعبه می‌گشتن این موجودات بی‌خاصیت را متدیّن سکولار می‌نامند!
معجزات پیامبران را می‌دیدند، می‌گفتند این سحر و جادو است؛ بعد شما توقع دارید در مورد روایت‌های زندگی پس از زندگی، نگویند خیالات است؟!
السلام علیک یاعلی بن ابی طالب سه شنبه مهدوی ۱۴۰۱/۲/۶ نذر سلامتی حضرت حجت عج پخش قرائت زیارت عاشورا ونوحه تبلیغ مهدویت و دل نوشته هایی برای امام عصر عج پخش افطاری حلیم ،نان وحلوا ورامین ،جنب بیمارستان ۱۵ خردادمجتمع ۱۵ خرداد. (گروه منادیان منجی عج)
غیورمردی که پیکر شهید حججی را شناسایی کرد، آسمانی شد 🔻سردار مدافع حرم «حاج‌مهدی نیساری» در شب ۲۱ ماه رمضان آسمانی شد. سردار نیساری فردی بود که برای شناسایی پیکر «شهید حججی» به مقر داعش رفت و از «سیدحسن نصرالله» لقب پهلوان مقاومت را گرفت. ماموریت ویژه سردار نیساری برای شناسایی پیکر مطهر شهید‌ محسن‌ حججی بعد از شهادت حججی تا مدت‌ها، پیکر مطهرش در دست داعشی‌ها بود تا اینکه قرار شد حزب‌الله لبنان و داعش، تبادلی انجام دهند. بنا شد حزب‌الله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند. داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب‌الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب‌الله را آزاد کند. به من گفتند: «می‌توانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟» می‌دانستم می‌روم در دل خطر و امکان دارد داعشی‌ها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهم‌تر بود. قبول کردم. با یکی از بچه‌های سوری به‌نام حاج سعید از مقر حزب‌الله لبنان حرکت کردیم و به طرف مقر داعش رفتیم. در دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه ما را می‌پایید. پیکری متلاشی و تکه‌تکه را نشانمان داد و گفت: «این همان جسدی است که دنبالش هستید!» میخکوب شدم. از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه، خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: «من چه‌جوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن اربا اربا شده، این بدن قطعه قطعه شده!» بی‌اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت، اسلحه‌اش را مسلح کرد و کشید طرفم. داد زدم: «پست‌فطرتا، مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دست‌هاش؟!» حاج‌سعید حرف‌هایم را تندتند برای آن داعشی ترجمه می‌کرد. داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند، می‌گفت: «این کار ما نبوده. کار داعش عراق بوده.» دوباره فریاد زدم: «کجای شریعت محمد آمده که اسیرتان را این‌جور قطعه قطعه کنید؟!» داعشی به زبان آمد و گفت: «تقصیر خودش بود. از بس حرصمون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کرده‌ام و نه حتی کوچک‌ترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می‌زد!» هرچه می‌کردم پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم: «ما باید این پیکر رو برای شناسایی دقیق با خودمون ببریم.» اجازه نداد. با صدای کلفت و خشدارش گفت: «فقط همین‌جا.» نمی‌دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، پیکر محسن نبود و داعش می‌خواست فریبمان بدهد. در دلم متوسل شدم به حضرت زهرا علیهاالسلام. گفتم: «بی‌بی جان! خودتون کمکمون کنید، خودتون دستمون رو بگیرید. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.» یک‌باره چشمم افتاد به تکه‌استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد. خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به‌هم زدن، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاج‌سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حز‌ب‌الله. از ته دل خدا را شکر کردم که توانستم بی‌خبر از آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم. وقتی برگشتیم به مقر حزب‌الله، استخوان را دادم تا از آن آزمایش DNA بگیرند. دیگر خیلی خسته بودم. هم جسمی و هم روحی. واقعا به استراحت نیاز داشتم. فردای آن روز حرکت کردم سمت دمشق. همان روز خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب‌الله، پیکر محسن را تحویل گرفته‌اند. به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بی‌بی حضرت زینب علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچه‌ها آمد و گفت: «پدر و همسر شهید حججی به سوریه آمده‌اند. الان هم همین جا هستن، توی حرم.» من را برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود. پدر محسن می‌دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، جلو آمد و مرا در بغل گرفت و گفت: «از محسن خبر آوردی.» نمی‌دانستم جوابش را چه بدهم. نمی‌دانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر اربا اربا را تحویل داده‌اند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل داده‌اند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل داده‌اند؟ گفتم: «حاج‌آقا، پیکر محسن مقر حزب‌الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش.» گفت: «قَسَمَت می‌دم به بی‌بی که بگو.» التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست. دستش را انداخت میان شبکه‌های ضریح حضرت زینب علیهاالسلام و گفت: «من محسنم رو به این بی‌بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تار مویش رو برام آوردی، راضی‌ام.» وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: «حاج‌آقا، سر که نداره! بدنش رو هم مثل علی‌اکبر علیه‌السلام اربا اربا کردن.» هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: «بی‌بی، این هدیه رو قبول کن.» @mahdaviatvaramin