6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ترامپ:
ایران دیگر از ما نمیترسد، کاری نکنید به ایران نیازمند شویم
6 تريليون دلار در عراق خرج کردیم اما مجبور بودیم چراغ خاموش وارد این کشور شویم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به امام خامنه ای می گوییم ما مردمی هستیم که نه محاصره نه تحریم،نه جنگ،نه فقر ونه گرسنگی اراده ما را سست نمی کند.ای آقای ما به خدا قسم اگر ما هزاران بار کشته شویم و سوزانده شده به خاکستر تبدیل شویم تو را ترک نمی کنیم ای پسر حسین
همون موقع که امام حسین تو صحرای کربلا فریاد "هل من ناصر ینصرنی" سر میداد، یه عده تو کوفه تو خونههاشون مشغول نماز بودند و یه عده تو مکه دور کعبه میگشتن
این موجودات بیخاصیت را متدیّن سکولار مینامند!
معجزات پیامبران را میدیدند، میگفتند این سحر و جادو است؛
بعد شما توقع دارید در مورد روایتهای زندگی پس از زندگی، نگویند خیالات است؟!
غیورمردی که پیکر شهید حججی را شناسایی کرد، آسمانی شد
🔻سردار مدافع حرم «حاجمهدی نیساری» در شب ۲۱ ماه رمضان آسمانی شد.
سردار نیساری فردی بود که برای شناسایی پیکر «شهید حججی» به مقر داعش رفت و از «سیدحسن نصرالله» لقب پهلوان مقاومت را گرفت.
ماموریت ویژه سردار نیساری برای شناسایی پیکر مطهر شهید محسن حججی
بعد از شهادت حججی تا مدتها، پیکر مطهرش در دست داعشیها بود تا اینکه قرار شد حزبالله لبنان و داعش، تبادلی انجام دهند.
بنا شد حزبالله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند. داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزبالله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزبالله را آزاد کند.
به من گفتند:
«میتوانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟»
میدانستم میروم در دل خطر و امکان دارد داعشیها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود. قبول کردم. با یکی از بچههای سوری بهنام حاج سعید از مقر حزبالله لبنان حرکت کردیم و به طرف مقر داعش رفتیم.
در دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه ما را میپایید.
پیکری متلاشی و تکهتکه را نشانمان داد و گفت:
«این همان جسدی است که دنبالش هستید!»
میخکوب شدم. از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه، خشک شدم.
رو کردم به حاج سعید و گفتم:
«من چهجوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن اربا اربا شده، این بدن قطعه قطعه شده!»
بیاختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت، اسلحهاش را مسلح کرد و کشید طرفم. داد زدم:
«پستفطرتا، مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دستهاش؟!»
حاجسعید حرفهایم را تندتند برای آن داعشی ترجمه میکرد. داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند، میگفت:
«این کار ما نبوده. کار داعش عراق بوده.»
دوباره فریاد زدم:
«کجای شریعت محمد آمده که اسیرتان را اینجور قطعه قطعه کنید؟!»
داعشی به زبان آمد و گفت:
«تقصیر خودش بود. از بس حرصمون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کردهام و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند میزد!»
هرچه میکردم پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم:
«ما باید این پیکر رو برای شناسایی دقیق با خودمون ببریم.»
اجازه نداد. با صدای کلفت و خشدارش گفت:
«فقط همینجا.»
نمیدانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، پیکر محسن نبود و داعش میخواست فریبمان بدهد.
در دلم متوسل شدم به حضرت زهرا علیهاالسلام. گفتم:
«بیبی جان! خودتون کمکمون کنید، خودتون دستمون رو بگیرید. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.»
یکباره چشمم افتاد به تکهاستخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد. خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم بههم زدن، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاجسعید اشاره کردم که برویم.
نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حزبالله. از ته دل خدا را شکر کردم که توانستم بیخبر از آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.
وقتی برگشتیم به مقر حزبالله، استخوان را دادم تا از آن آزمایش DNA بگیرند.
دیگر خیلی خسته بودم. هم جسمی و هم روحی. واقعا به استراحت نیاز داشتم.
فردای آن روز حرکت کردم سمت دمشق. همان روز خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزبالله، پیکر محسن را تحویل گرفتهاند.
به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بیبی حضرت زینب علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچهها آمد و گفت:
«پدر و همسر شهید حججی به سوریه آمدهاند. الان هم همین جا هستن، توی حرم.»
من را برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود. پدر محسن میدانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم.
تا چشمش به من افتاد، جلو آمد و مرا در بغل گرفت و گفت:
«از محسن خبر آوردی.»
نمیدانستم جوابش را چه بدهم. نمیدانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر اربا اربا را تحویل دادهاند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل دادهاند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل دادهاند؟
گفتم:
«حاجآقا، پیکر محسن مقر حزبالله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش.»
گفت:
«قَسَمَت میدم به بیبی که بگو.»
التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.
دستش را انداخت میان شبکههای ضریح حضرت زینب علیهاالسلام و گفت:
«من محسنم رو به این بیبی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تار مویش رو برام آوردی، راضیام.»
وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم:
«حاجآقا، سر که نداره! بدنش رو هم مثل علیاکبر علیهالسلام اربا اربا کردن.»
هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت:
«بیبی، این هدیه رو قبول کن.»
@mahdaviatvaramin
سی و چهارمین قرار عاشقی سه شنبه های مهدوی توسط گروه جهادی مهر مهدوی هفته هایی که بدون یار می گذرد و هنوز منتظر لبیک سیصد و سیزده..... *اللهم عجل لولیک الفرج* قرار ما هر هفته سه شنبه ها ساعت ۵و نیم بعدازظهر قرچک بین مسجد جامع و شورای شهر
باسلام
جلسه کارگروه مهدوی مدارس متوسطه اول ودوم
روز چهارشنبه ۲۵رمضان المبارک ساعت ۱۶ الی ۱۸
حضور مربیان و همکاران مقطع متوسطه اول ودوم لازم وموجب امتنان است
دستور جلسه
بررسی وتصویب سرفصل های اجرایی در متوسطه اول ودوم
همکاران پیشنهاد های قابل اجرا در سطح مدرسه ومنطقه را همراه خود داشته باشند
خداوند ظهورر مولایمان را نزدیک بگرداند
🔸بشارتی از زبور پیرامون ظهور منجی
🔹او بین مردم به انصاف داوری خواهد کرد.
آن روز آسمان شادی میکند و زمین مسرور میشود...
آن روز صحرا و هر چه در آن است به وجد میآید...
او خواهد آمد.
او برای داوری جهان خواهد آمد.
📚 کتاب مزامیر: مزمور ۹۶ بندهای ۱۰ تا ۱۳
#موعود_ادیان
رهبر معظم انقلاب در دیدار دانشجویان:
حالا صحبت مجلس شد و اعتراض به مجلس و درخواست از من که عنوان انقلابیگری را پس بگیرم از این مجلس
خب خیلی نمایندههای این مجلس همین جوانهای دیروز در جایگاه شمایند. یعنی خیلی از آنها جوانهایی هستند که چند سال قبل از این مثل شما میآمدند میایستادند انتقاد میکردند، حرف میزدند، اشکال میکردند. انقلابیاند. این جور نیست که انقلابی نباشند. البته من یکایک را که نمیشناسم. مجموعه را می بینم روی مجموعه قضاوت میکنم. مجموعه بد نیست، خوب است، هم در دولت، هم در مجلس و در بعضی از بخشهای دیگر، مجموعه خوب است. حالا ممکن است یک اشکالاتی بر بعضی از آنها وارد باشد.
رهبر معظم انقلاب در دیدار دانشجویان:
امروز دنیا در آستانهی یک نظم جدید است. این جنگ اوکراین را به نظر من باید با یک دید عمیقتری نگاه کرد. این جنگ صرفاً یک حملهی نظامی به یک کشور نیست، ریشههای این حرکتی که امروز انسان دارد در اینجا، در اروپا مشاهده میکند ریشههای عمیقی است و آیندهی پیچیده و دشواری را انسان حدس میزند که وجود داشته باشد.