eitaa logo
❥♥مهدویت❥♥
364 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
166 فایل
#ڪلیپ_استورے_مذهبے #پست_ثامن #رمان_از_شهــــــدا #مطالب_پزشڪی #مسابقه😊 ڪپی آزاد به شرط صلوات برای سلامتی آقام امام زمان❤ @mahdavieat 🍃اللهـــــ💞ـــــم عجل لولیڪ الفرج🍃 ارتباط بامدیرکانال @Rostami987
مشاهده در ایتا
دانلود
🌐 رونمایی از واکسن «نورا»؛ محصول دانشگاه علوم پزشکی سپاه 🔻 واکسن نوترکیب دانشگاه بقیة الله (عج) و آغاز فرآیند کارآزمایی بالینی واکسن «نورا» با حضور سرلشکر سلامی فرمانده کل سپاه و سعید نمکی وزیر بهداشت درمان و علوم پزشکی صبح امروز (۶ تیرماه) در دانشگاه علوم پزشکی بقیه الله(عج) رونمایی شد. 🔻 واکسن نورا در یک فرآیند علمی و ۱۶ ماه کار تحقیقاتی به مرحله کارآزمایی بالینی رسیده است. ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ @mahdavieat
▪️حمایت از تولید ملی فقط در حدّ شعار سال نیست؛ باید مانند رهبرمان با جان و دل به دستاوردهای دانشمندان ایرانی، اعتقاد و اعتماد داشته باشیم "سرت سلامت آقا" [ : آنچه یڪ تحلیلگر بایست بداند ] ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔺اگر تحلیل راهبردے میخوانید 🔻اگر سرخط تحلیلے میخواهید 👇👇👇👇 @mahdavieat
6.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🌸 🍀 🎥 ببینید| 💠 موضوع: خاطره‌ی آیت‌الله خامنه‌ای از ترور ایشان در مسجد ابوذر 🍃🌻🍃 🗓 ۶ تیر؛ سالروز سوء قصد به جان رهبر معظم انقلاب درسال ۱۳۶۰ @mahdavieat
✅ریاست محسنی اژه ای بر قوه قضائیه قطعی شد؟ شنیده ها حاکی است ریاست غلامحسین محسنی اژه ای معاون اول قوه قضائیه تقریباً قطعی شده است و به احتمال بسیار قوی حکم ریاست دستگاه قضا احتمالا هفت تیر سالروز ترور شهید بهشتی توسط رهبر معظم انقلاب صادر خواهد شد. ═══.🍃🇮🇷🕊.════ 💠@mahdavieat
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل سوم..(قسمت سوم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 تابســتان ۱۳۵۸ بود. بعد از نماز ظهر و عصر جلوي مســجد سلمان ايستاده بوديم. داشتم با ابراهيم حرف ميزدم که يکدفعه يکي از دوستان با عجله آمدو گفت: پيام امام رو شنيديد؟!با تعجب پرسيديم: نه، مگه چي شده؟!گفت: امام دستور دادند وگفتند بچه ها و رزمندههاي کردستان را از محاصره خارج کنيد.بلافاصله محمد شاهرودي آمد و گفت: من و قاسم تشکري و ناصرکرمانيعازم کردستان هستيم. ابراهيم گفت: ما هم هستيم. بعد رفتيم تا آماده حرکت شويم.ســاعت چهارعصر بود. يازده نفر با يک ماشــين بليزر به ســمت کردستان حرکت کرديم. يک تيربار ژ۳ ،چهار قبضه اسلحه و چند نارنجک کل وسائل همراه ما بود.بســياري از جاده ها بســته بود. در چند محور مجبور شديم از جاده خاكي عبور كنيم. اما با ياري خدا، فردا ظهر رســيديم به سنندج. از همه جا بي خبر وارد شهر شديم. جلوي يك دکه روزنامه فروشي ايستاديم. ابراهيم پياده شــد که آدرس مقر ســپاه را بپرسد. يكدفعه فرياد زد: بي دين اينها چيه که ميفروشي!؟ با تعجب نگاه کردم. ديدم کنار دکه، چند رديف مشــروبات الکلي چيده شده. ابراهيم بدون مکث اسلحه را مسلح کرد و به سمت بطريها شليک کرد. بطريهاي مشــروب خرد شد و روي زمين ريخت. بعد هم بقيه را شکست و با عصبانيت رفت ســراغ جوان صاحب دکه. جوان خيلي ترسيده بود. گوشه دکه، خودش را مخفي کرد. ابراهيم به چهره او نگاه کرد. با آرامش گفت: پســر جون، مگه تو مسلمون نيســتي. اين نجاستها چيه که ميفروشــي، مگه خدا تو قرآن نميگه: اين کثافتها از طرف شيطانه، از اينها دور بشيد. جوان سرش را به علامت تأييد تكان داد. مرتب ميگفت: غلط کردم، ببخشيد.ابراهيم كمي با او صحبت كرد. بعد با هم بيرون آمدند. جوان مقر ســپاه را نشــان داد. ما هم حرکت کرديم. صداي گلوله هاي ژ۳ سکوت شهر را شکسته بود. همه در خيابان به ما نگاه ميکردند. ما هم بيخبر از همه جا در شهر ميچرخيديم. بالاخره به مقر سپاه سنندج رسيديم.جلوي تمام ديوارهاي ســپاه، گونيهاي پر از خاک چيده شده بود. آنجا به يک دژ نظامي بيشتر شباهت داشت! هيچ چيزي از ساختمان پيدا نبود.هــر چــه در زديم بيفايده بــود. هيچكس در را باز نميكرد. از پشــت در ميگفتند: شهر دست ضد انقلابه، شما هم اينجا نمانيد، برويد فرودگاه! گفتيم:ما آمديم به شما کمک کنيم. الاقل بگوئيد فرودگاه کجاست؟! يکي از بچه هاي ســپاه آمد لب ديوار و گفت: اينجــا امنيت نداره، ممکنه ماشين شما را هم بزنند. سريع از اينطرف از شهر خارج بشيد. کمي که برويدبه فرودگاه ميرسيد. نيروهاي انقلابي آنجا مستقر هستند.ما راه افتاديم و رفتيم فرودگاه. آنجا بود که فهميديم داخل سنندج چه خبر است. به جز مقر سپاه و فرودگاه همه جا دست ضد انقلا ب بود. ....🌹🍃 @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سردار سلامی، فرمانده کل سپاه پاسداران در رونمایی فاز اول کارآزمایی بالینی واکسن کرونا «نورا»: وقت آن رسیده که ما به آمریکا واکسن کرونا بدهیم @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقــــــــــــدیم بہ بانوان کاناݪ😊😊 حال دلتون خوش ایام بہ کام @mahdavieat
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل سوم..(قسمت چهارم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 ابراهيم ميگفت: اگر قرار اســت انقلاب پايدار بماند و نسلهاي بعدي هم انقلابي باشند. بايد در مــدارس فعاليت کنيم، چرا كه آينده مملکت به كســاني ســپرده ميشودکه شرايط دوران طاغوت را حس نكرده اند!وقتي ميديد اشــخاصي که اصلا انقلابي نيســتند، به عنوان معلم به مدرسه ميروند خيلي ناراحت ميشد. ميگفــت: بهترين و زبدهترين نيروهاي انقلابي بايد در مدارس و خصوصًا دبيرستانها باشند! براي همين، کاري کم دردسر را رها کرد و به سراغ کاري پر دردسر رفت، با حقوقي کمتر! امــا به تنها چيــزي که فکر نميکرد ماديات بود. ميگفــت: روزي را خداميرساند. برکت پول مهم است.کاري هم که براي خدا باشد برکت دارد.به هر حال براي تدريس در دو مدرســه مشــغول به کار شــد. دبير ورزشدبيرســتان ابوريحان منطقه۱۴ ومعلــم عربي در يکي از مــدارس راهنمائي محروم منطقه ۱۵ تهران.تدريس عربي ابراهيم زياد طوالني نشد. از اواسط همان سال ديگر به مدرسه راهنمائي نرفت! حتي نميگفت که چرا به آن مدرسه نميرود! يک روز مدير مدرسه راهنمائي پيش من آمد. با من صحبت کرد و گفت:تو رو خدا، شما که برادرآقاي هادي هستيد با ايشان صحبت کنيد که برگرددمدرسه! گفتم: مگه چي شده؟!کمي مکث کرد و گفت: حقيقتش، آقا ابراهيم از جيب خودش پول ميدادبه يکي از شاگردها تا هر روز زنگ اول براي کالس نان و پنير بگيرد!آقاي هادي نظرش اين بود که اينها بچه هاي منطقه محروم هســتند. اکثرًا سر کلاس گرسنه هستند. بچه گرسنه هم درس را نميفهمد.مدير ادامه داد: من با آقاي هادي برخورد کردم. گفتم: نظم مدرسه ما را بههم ريختي، در صورتي که هيچ مشکلي براي نظم مدرسه پيش نيامده بود. بعدهم سر ايشان داد زدم و گفتم: ديگه حق نداري اينجا از اين کارها را بکني.آقاي هادي از پيش ما رفت. بقيه ساعتهايش را در مدرسه ديگري پرکرد.حالا همه بچها و اوليا از من خواستند که ايشان را برگردانم.همه از اخلاق و تدريس ايشان تعريف ميکنند. ايشان در همين مدت كم،براي بسياري از دانش آموزان بيبضاعت و يتيم مدرسه، وسائل تهيه کرده بودکه حتي من هم خبر نداشتم.با ابراهيم صحبت کردم. حرفهاي مدير مدرسه را به او گفتم. اما فايدهاي نداشت. وقتش را جاي ديگري پر کرده بود.ابراهيم در دبيرستان ابوريحان، نه تنها معلم ورزش، بلکه معلمي براي اخلاقو رفتار بچه ها بود.دانش آموزان هم که از پهلوانيها و قهرمانيهاي معلم خودشان شنيده بودندشيفته او بودند.درآن زمان كه اكثر بچه هاي انقلابي به ظاهرشان اهميت نميدادند ابراهيم با ظاهري آراسته وكت وشلوار به مدرسه ميآمد. چهره زيبا و نوراني، کلامي گيرا و رفتاري صحيح، از او معلمي کامل ساخته بود. در کلاســداري بســيار قوي بود، به موقع مي َ خنديد. به موقع ج َذبه داشت.زنگهاي تفريح را به حياط مدرسه ميآمد.اکثر بچه ها در كنارآقاي هادي جمع ميشدند. اولين نفر به مدرسه ميآمد و آخرين نفر خارج ميشد و هميشه در اطرافش پر از دانش آموز بود.در آن زمان که جريانات سياســي فعال شده بودند، ابراهيم بهترين محل را براي خدمت به انقلاب انتخاب کرد.فرامــوش نميكنم، تعــدادي از بچه ها تحت تاثير گروههاي سياســي قرار گرفته بودند. يك شب آنها را به مسجد دعوت كرد.با حضور چند تن از دوســتان انقلابي و مســلط به مســائل، جلسه پرسش وپاســخ راه انداخت. آن شب همه سؤالات بچه ها جواب داده شد. وقتي جلسه آن شب به پايان رسيد ساعت دو نيمه شب بود! ســال تحصيلي ۵۸_۵۹ آقــاي هادي به عنوان دبير نمونه انتخاب شــد. هر چندکه سال اول و آخر تدريس او بود. اول مهر ۵۹حكم اســتخدامي ابراهيم برای منطقــه ۱۲ آموزش و پرورش تهران صادر شد، اما به خاطر شرايط جنگ ديگر نتوانست به سر كلاس برود.درآن سال مشغوليتهاي ابراهيم بسيار زياد بود؛ تدريس در مدرسه، فعاليتدر کميته، ورزش باســتاني وكشتي، مســجد و مداحي در هيئت و حضور در بســياري از برنامه هاي انقلابی و...که براي انجام هر كدام از آنها به چند نفر احتياج است! 😊 @mahdavieat👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا