eitaa logo
❥♥مهدویت❥♥
362 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
166 فایل
#ڪلیپ_استورے_مذهبے #پست_ثامن #رمان_از_شهــــــدا #مطالب_پزشڪی #مسابقه😊 ڪپی آزاد به شرط صلوات برای سلامتی آقام امام زمان❤ @mahdavieat 🍃اللهـــــ💞ـــــم عجل لولیڪ الفرج🍃 ارتباط بامدیرکانال @Rostami987
مشاهده در ایتا
دانلود
6.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🎙حجت‌الاسلام مؤمنی 🔸روحیه‌ی انتظار... 👌کوتاه و شنیدنی 👈حتما ببینید و نشردهید http://eitaa.com/mahdavieat
🍂از عمق وجـــود بی‌قرارت هستیم وقتی که بیایی همه یارت هستیم... 🍂ما مردم کوفه نیستیم آقــــا جان تا لحظه‌ی مرگ در کنارت هستیم... تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌙 http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عزیزان بخاطر این مدت اغتشاشات زیاد اخبار به روز میزاشتم چشم فردا ادامه رمان میزارم 😊🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْقائِمُ... 🌱سلام بر تو ای مولایی که تمام حق های بر زمین مانده، قیام تو را انتظار می کشند... و دل های غمدیده به امید قیام تو می تپند. 📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸تا نغمه ی شادی از دل باغ شنفت 🍃گل بانفس بهارخندید و شکفت... 🌸میلاد امام عسکری را به همه 🍃با یک صلوات تهنیت باید گفت... 🔸باعرض سلام و تبریک و تهنیت به مناسبت سالروز میلاد با سعادت علیه السلام خدمت شما همراهان مهدوی؛ 🔸 به مناسبت این روز فرخنده ختم صلواتی هدیه به ایشان و به نیت سلامتی و تعجیل در فرج فرزند عزیزشان حضرت صاحب الزمان عجل‌الله خواهیم داشت. مثل همیشه با نفس های گرمتون همراهی بفرمائید.🌹 اجرتون با مولا صاحب الزمان عجل الله، ان‌ شاء الله همگی از مولا عیدی بگیرید🌸 🔸لطفا تعداد صلوات های خود را در ربات زیر وارد نمایید👇👇👇 https://EitaaBot.ir/counter/w2if8 با تشکر از همراهی شما بزرگواران🌹🙏 @mahdavieat
13.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌹🇮🇷🌹🍃 📌مهمترین اقدامات علیه السلام از زبان 🌸 میلاد با سعادت امام حسن عسکری علیه السلام مبارک بر همه دوستان مبارک باد🌸 🍃🌹ــــــــــــــــ http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باز دانیال را گم کردم...حتی در داستان سرایی های این دختر... و باز چشمانِ به ذات نگرانِ عثمان که حالم را جستجو میکرد.... و باز نفس گیری صوفی،محض خیالبافی هایش:(طلاق غیابی...دنیا روی سرم خراب شد... نمیتونستم باور کنم دانیال،بدون اطلاع خودم،ولم کرده بود...تا اینکه دوباره شروع به گفتن اراجیف کردن که شوهرت مرد خداست و نمیتونه تو بند باشه و اون ماموره رستگاریت بوده از طرف خدا و .....و باز خام شدم. اون روز تازه فهمیدم که زنهای زیادی مثل من هستن و باز گفتم میمونم و مبارزه میکنم...اما چه مبارزه ای؟ حتی اسلوبش را نمیدونستم... چند روزی گذشت و یکی از زنها اومد سراغم که برو فرمانده کارت داره... اولش ذوق زده شدم، فکر کردم حتما خبری از دانیال داره...اما نه...فرمانده بعد از یه ربع گفتن چرندیات خواست که منو به صیغه خودش دربیاره... و من هاج و واج مونده بودم خیره،به چشمایی که تازه نجاست و هیزی رو توشون دیده بودم.یه چیزایی از اسلام سرم میشد،گفتم زن بعد از طلاق باید چهار ماه عده نگهداره،نمیتونه ازدواج کنه... اما اون شروع کرد به گفتن احکامی عجیب که منه بیسواد هیچ جوابی براشون نداشتم...گفت تو از طرف خدا واسه این جهاد انتخاب شدی...اما باز قبول نکردم و رفتم به اتاقِ زشت و نیمه خرابه ام... ده دقیقه بعد چند زن به سراغم اومدن و شروع کردن به داستان سرایی...و باز نرم شدم.و باز خودم را انتخاب شده از طرف خدا دیدم...پس چند شبی به صیغه ی اون فرمانده کریه و شکم گنده دراومدم... بعد از چند روز پیشنهاد صیغه از طرف مردهای مختلف مطرح شد و من مانده بودم حیرون که اینجا چه خبره؟؟ مگه میشه؟؟من چند روز پیش هم بالین فرمانده ی مسلمونشون بودم...و باز زنها دورم رو گرفتن و از جهاد نکاح گفتن...و احکامی که هیچ قاعده و قانونی نداشت و اجازه چهار صیغه در هفته رو،وسط میدون جنگ صادر میکرد. تازه فهمیدم زنهای زیادی مثل من هستند و من اینجا محکومم...همین... بعد از اون،هفته ای چهار بار به صیغه مردهای مختلف درمیومدم و این تبدیل شده بود به عذاب و شکنجه...و تنها یک ذکر زیر لبم زمزمه میشد...لعنت به تو دانیال...لعنت...  حالم از خودم بهم میخورد...حس یه هرزه ی روسپی رو داشتن از لحظه شماری برای مرگ هم بدتره...هفته ای چهار بار به صیغه های شبی چندبار تبدیل شد و گاهی درگیری بین مردان برای بهم خوردن نوبتشون تو صفِ پشتِ درِ اتاق....  دیگه از لحاظ جسمی هیچ توانایی تو وجودم نبودم و این رو نمی فهمیدن! مدام  به همراه زنان و دختران جدید از منطق ای به منطقه دیگه انتقالمون میدادن.. حس وحشتناکی بود. تازه فهمیدم اون اردودگاه حکم تبلیغات رو داشته و زیادن دخترانی مثل من، که زنانگی شون هدیه شده بود از طرف شوهرانشون به سربازان داعش.. شاید باور کردنی نباشه اما خیلی از مردهایی که واسه نکاح میومدن اصلا مسلمون یا عرب نبودن!مسیحی... یهودی...بودایی...و از کشورهای فرانسه..آمریکا.. آلمان و....بودن، حتی خیلی از دخترهایی که واسه جهاد نکاح اومده بودن هم همینطور...  یادمه یه شب جشن عروسی دوتا از مبارزین با هم بود،که....) 🔴پ.ن: ببخشید اگه بعضی جاهای داستان مناسب سن بعضی از دوستان نیست! به هر حال این گفته ها، از این به بعد واسه جلو بردن داستان لازمه. معذرت🙏 ✍ ادامه دارد .... 🕊 💚🕊 🕊💚🕊 🆔👉🏻 http://eitaa.com/mahdavieat
ناگهان سکوت کرد... تا به حال، نگاهِ پر آه دیده اید؟؟ من دیدم، درست در مردمک چشمهای مشکی صوفی... چه دروغ عجیبی بود قصه گویی هایِ این زن...دروغی سراسر حقیقت که من نمی خواستمش... به صورتم زل زد:(ازدواج کردی؟؟ ) سر تکان دادم که نه... لبخند زد. چقدر لبهایش سرما داشت.. هوا زیادی سرد نبود؟؟ ابرویی بالا انداخت و پر کنایه رو به عثمان:( فکر کردم با هم نامزدین... انقدر جان فشانی واسه دختری که برادرش دانیاله و خودش تصمیم داره که همرزم داداشش بشه، زیادی زیاد نیست؟) عثمان اخم کرد...اخمی مردانه:(من دانیال نمیشناسم،اما سارا رو چرا...و این ربطی به نامزدی نداره...یادت رفته من یه مسلمونم؟؟ اسلام دینِ تماشا نیست..) رنگ نگاه صوفی پر از خشم و تمسخر شد:(اسلام؟؟ کدوم اسلام؟؟ منم قبلا یه مسلمون زاده بودم،مثل تو..ساده و بی اطلاع...اما کجای کاری؟؟ اسلام واقعی چیزیه که داعش داره اجرا میکنه...اسلام اصیله ۱۴۰۰ سال قبل، اسلامِ دانیال و فرمانده هاشه...تو چی میدونی از این دینِ، جز یه مشت چرندیات که عابدهای ترسو تو کله ات فرو کردن...اسلام واقعی یعنی خون و سربریدن..) صوفی راست میگفت...اسلام چیزی جز وحشی گری و ترس نشانم نداد... خدا،بزرگترین دروغ بشر برای دلداری به خودش بود. عثمان با لبخندی بی تفاوت، بدون حتی یک پلک زدن به چشمان صوفی زل زد:(حماقت خودتو دانیال و بقیه دوستانتو گردن اسلام ننداز...اسلام یعنی محمد(ص) که همسایه اش هرروز روده گوسفند رو سرش ریخت اما وقتی مریض شد،رفت به عیادتش.. اسلام یعنی دخترایی که به جای زنده به گوری،الان روبه روی من نشستن... اسلام یعنی،علی(ع) که تا وقتی همسایه اش گرسنه بود،روزه اشو باز نمیکرد..اسلام یعنی حسن(ع) که غذاشو با سگ گرسنه وسط بیابون تقسیم کرد...من شیعه نیستم،اما اسلام و بهتر از رفقای داعشیت میشناسم...تو مسلمونی بلد نیستی، مشکل از اسلامه؟؟) صوفی با خنده سری تکان داد:(خیلی عقبی آقا.. واسم قصه نگو.. عوضی هایی مثه تو،واسه اسلام افسانه سرایی کردن..تبلیغات میدونی چیه؟؟ دقیقا همون چرندیاتی که از مهربونی محمد و خداش تو گوش منو تو فرو کردن..چند خط از این کتاب مثلا آسمونیتون بخوون،خیلی چیزا دستت میاد..مخصوصا در مورد حقوق زنان... خدایی که تمام فکر و ذکرش جهنمه به درد من نمیخوره..پیشکش تو و احمقایی مثله تو..) پدر من هم نوعی داعشی بود...فقط اسمش فرق داشت.. مسلمانان همه شان دیوانه اند... صوفی به سرعت از جایش بلند شد... چقدر وحشت زده ام کرد؛ صدایِ جیغِ پایه ی صندلیش... و من هراسان ایستادم:(صوفی.. خواهش میکنم، نرو.. ) چرا صدایش کردم، مگر باورم نمیگفت که دروغ میگوید... اما رفت... ✍ ادامه دارد .... 🕊 💚🕊 🕊💚🕊 🆔👉🏻 http://eitaa.com/mahdavieat