برف را ببين! اگر تند و شلاقي ببارد، نمينشيند.
برف وقتي مينشيند كه آرام و نرم ببارد.
حرف هم مثل برف است؛ اگر به قول قرآن كريم نرم و لَيِّن باشد بر دل مينشيند و دلنشين خواهد شد.
به همين خاطر خداوند به موسي و هارون فرمود: حال كه پيش فرعون ميرويد با او نرم سخن بگوييد.
يعني اگر تند و خشن بگوييد او بر نميتابد، و بر دل سنگ او نخواهد نشست.
كلام و سخن حافظ چرا بر دلها مينشيند، چون نرم است، مثل مخمل و حرير.
ببين وقتي كه ميخواهد بگويد با هر كس ننشين چه لطيف و چه نرم ميگويد:
«نازنيني چو تو پاكيزهدل و پاكنهاد
بهتر آن است كه با مردم بد ننشيني»
http://eitaa.com/mahdavieat
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃
🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#نویسنده_اکرم_اسلامی
فصل ششم...( قسمت هفدهم )🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
از این دل بزرگش حظ می بردم کلی یک بار اشکم در آورد ان هم سر یک جفت کتانی اصلا عادت نداشت رخت لباس و کفش نو بپوشد هر وقت هم می گفتم محمد بریم برات لباس بگیریم حرفش یک جمله بود مگه همینا که دارم چشونه می گفتم مادر غریبه و آشنا آدم را می بینه خب چه اشکالی دارد نونوار باشی دوست نداری می گفت همین هایی که دارم خیلی هم خوبن کتانی هایش را چند بار تعمیر نمی کرد و نمی پوشید حاضر نبود کتانی نو بخرد اخر سر خودم رفتم و برایش یک جفت کتانی خریدم اولش خوشحال شد کفش ها را ما کرد و کمی توی اتاق راه رفت گفتم مبارکه مامان دیگه اون کهنه ها رو نپوش به ثانیه نکشید خنده روی لب هایش ماسید گفت مامان دست شما درد نکنه کفش هایش را از پایش در آورد و گذاشت گوشه اتاق مات و مبهوت سرم را خم کردم بلکه از چشم هایش بخوانم توی فکرش چه می گذرد نتوانستم بهانه آوردم اگر رنگش را دوست ندارد با هم برویم و عوضش کنیم لب ورچید و گفت نه خیلی هم خوبه خواست برود زیر زمین به کارهایش برسد ولی نگذاشتم گفتم خب بگو چی شده مادر چشم هایش را دوخت به قالی و گفت یاد دوستم افتادم وقتی راه می ریم کتونی هایش این قدر پاره آن که ته کفش جدا میشه ازش بابا ندارن
یخ کردم اولین جمله ای را که به فکرم رسید گفتم ایت که غصه نداره محمدم خیلیم خوبه که به فکر رفیقتی خب اون کتونی قبلی هاتو ببر بده بهش چشمش را از قالی گرفت و دوخت به من صدایش لحن سوال کردنش حتی دو دو زون مردمک چشم هایش هنوزم یادم مانده غصه دار نگاهم کرد ابروهایش زاویه دار شدند با صداقتی که ته تهش می رسید به جایی که می دانستم از من پرسید خدا راضیه به خودم امدم دیدم ای دل غافل چقدر از این بچه عقبم توی دلم گفتم سادات دیدی این بچه چه قشنگ بهت درس داد چه داشتم جواب سوالش را بدهم دستم را گذاشتم روی شانه اش و گفتم مادر این کفشا مال خودته هر کاری دوست داری باهاشون بکن به رویم خندید هم لب هایش هم چشم هایش. از فردا دوباره همان محمد بود همان کتانی های کهنه به همین راحتی کتانی ها نو را نخواسته بود کیف کردم از نخواستنش کیف کردم از بزرگ شدنش کیف کردم ولی بزرگ شدنش که متوقف نمی شود وقتی خدا روح بنده ای را برای خودش بخواهد آن قدر وسعت می گیرد که دور و بری ها متحیر می مانند مثل من مادر که گاهی دلم خالی می شد از بزرگی این بچه عادت کرده بودم وقتی سرم خلوت می شد دو تا استکان چای و یک قندان می گذاشتم داخل سینی و پله های زیر زمین را می رفتم پایین صدایش میزدم محمد مادر مشغولی تمام قد جلویم می ایستاد و می دوید تا سینی را از دستم بگیرد. می نشستم پشت چرخ سرک می کشیدم به پارچه هایش سر دوزی می کردم گاهی هم مادر و پسری حرف می زدیم از هر دری که فکرش را بکنید
#کانال_مهدویت
http://eitaa.com/mahdavieat
آیت الله بهجت(ره):
با تمام وجود گناه کردیم؛
نه نعمت هایش را از مـــا گرفت
و نه گناهانمان را فاش کرد
اگر
بندگی اش را میکـــــردیم چــه میکرد...؟🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「 𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂 」
-
خسته از سیاهیِ یکسال.😍
چشمانتظارم
تادرآغوشت،آرامبگیرم
🌙 ویژهی ماه مبارک #رمضان
-
🤍•¦➺ #استورۍ_مذهبۍ
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ•●•ـــــــــــ ـ ـ ـ ـ
http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔⃟🍃
•|آقا بیا وُ حالِ مرا رو به راه کن
•|تا عاشقانه پَر بزنم در هواے تو
#استوری
#امام_زمان
http://eitaa.com/mahdavieat