eitaa logo
کانال مهدوی
208 دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
28.9هزار ویدیو
173 فایل
•بسم‌اللّه. . - الحمدلله‌ الذی خَلق الحُسین (:✧ دنیا نیاز داشت‌ به یک‌ سرپناه امن ؛ اینگونه بود که کربلا آفریده‌ شد . ما را نمی‌بری به حَرم؟ یه‌تیکه‌از‌دلتنگی"
مشاهده در ایتا
دانلود
15.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عجب حرفی زد !!! نقش بی تفاوت ها با اینا میشه زمینه رو فراهم کنیم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کلیپ سخنرانی مهدوی جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج صلوات ظهور نزدیکه ان شاءالله https://eitaa.com/mahdavii12
بِرَحمَتِکَ تَعَلُّقِي‏ به مهربانی‌ات دل بسته‌ام🤍 -دعای‌ابوحمزه‌ثمالی-
خدا هرکه را نالایق بداند، به‌ حال خودش رها می‌کند و هرکه را لایق بداند، دستش را می‌گیرد. سوره فاطر / آیه۸
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین:(🤍
کانال مهدوی
السَّلامُ عَلَی رَبیعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَیَّام سلام بر تـو ای بهار خلایق و خرمی روزگار .. سلام همه ی هستی من !
حکایت مردی در نیمه‌های شب دلش گرفت و از نداری گریه کرد. دفتر و قلم به دست گرفت و شمع را روشن و برای خدا نامه‌ای نوشت. نوشت به نام خدا نامه‌ای بخدا. ازفلانی. خدایا در بازار یک باب مغازه می‌خواهم یک باب خانه در بالا شهر و یک زن خوب و زیبای مؤمن و پولدار و یک باغ بزرگ در فلان جا. دوستش که این نامه را دید گفت: «دیوانه! این نامه را به خدا نوشتی چگونه به خدا می‌خواهی برسانی؟» گفت: «خدا آدرس دارد و آدرسش مسجد است.» نامه را برد و در لای جدار چوبی مسجد گذاشت و گفت خدایا با توکل بر تو نوشتم نامه‌ات را بردار!! نامه را رها کرد و برگشت. صبح روز بعد ناصرالدین‌شاه به شکار می‌رفت که تندباد عظیمی برخاست طوری که بیابان را گرد و خاک گرفت و شاه در میان گرد و خاک گم شد. ملازمان شاه گفتند: «اعلی‌حضرت! برگردیم شکار امروز ممکن نیست. شاه هم برگشت. چون به منزل رسید میان جلیقه خود کاغذی دید و باز کرد و دید همان نامه مرد فقیر است که باد آن را در آسمان رها و در لباس شاه فرود آورده بود. شاه نامه را خواند و اشک ریخت. گفت بروید این مرد را بیاورید. رفتند کاتب نامه را آوردند. کاتب در حالی که از استرس می‌ترسید، تبسم شاه را دید اندکی آرام شد. شاه پرسید: «این نامه توست؟» فقیر گفت: «بلی ولی من به شاه ننوشته‌ام به خدایم نوشته‌ام.» شاه گفت: «خدایت حکمتی داشته که در آغوش من رهایش کرده و مرا مأمور کرده تا تمام خواسته‌هایت را به جای آورم.» شاه وزرا و تجار و بازاریان را جمع کرد و هرچه در نامه بود بجا آورد. در پایان فقیر گفت: «شکر خدا.» شاه گفت: «من دادم شکر خدا می‌کنی؟» فقیر گفت: «اگر خدا نمی‌خواست تو یک ریالم به کسی نمی‌دادی؛ اگر اهل بخششی به دیگرانی بده که نامه نداشتند.»
نیمه‌ماه‌مبارک‌بس‌شرافت‌دارد به‌یمنِ‌میلادکریــم‌آل‌الله💚 ..
تمام‌هفته‌به‌تـ¹²⁸ـوفکرمیکنم‌اما ؛حسین من دوشنبه‌هانفسم‌ذکریاحسـﷻـن‌باشد . .
چه‌خوبه؛.mp3
3.8M
چ‍‌ه‍‌ خ‍‌وب‍‌ه‍‌ ک‍‌رب‍‌ل‍‌ا❤️‍🩹 https://eitaa.com/mahdavii12
اینکه میمرم برات واقعیت داره.... https://eitaa.com/mahdavii12