فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴ماجرای دهکده ای در فرانسه که همه اهالی آن مسلمان شده و به مذهب شیعه گرویده اند و منتظر ظهور امام زمان (عج) هستند.😍😭
#مهدویت
خواص سویق :
💠 امام صادق علیه السلام:
سویق گوشت می رویاند و استخوان را محکم می کند.
به کودکانتان در خردسالی سویق بدهید، چرا که گوشت را می رویاند و استخوان را محکم می سازد.
▫️حتی نوزادان تازه متولد شده
▪️مفید برای خانم باردار
▫️بهترین جایگزین فولیک اسید و قرص آهن
🍪 سَویق را جزو واجبات منزل خود کنید(البته هر کس با توجه به طبع ومزاجش)😍👏
💠درمانخانه اسلامی
💠سنگر جنگ تغذیه☝️
مـــن بـــا تـــو
✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے
#قــســمــت:پانزدهم
کتاب رو گذاشتم تو کیفم، نمی تونستم درس بخونم،تو شوک رفتار دیروز امین و عاطفه بودم! نمیخواستم
فکر و خیال کنم،مشغول سالاد درست کردن شدم،مادرم وارد خونه شد همونطور که چادرش رو آویزون
می کرد گفت:هانیه بلا، چرا به من نگفتی؟
با تعجب نگاهش کردم.
_چیو نگفتم مامان؟
رو به روم ایستاد
_قضیه امین!
بدنم بی حس شد، به زور آب دهنم رو قورت دادم، زل زدم به چشم هاش.
_چه قضیه ای؟!
_یعنی تو خبر نداشتی؟
_نمیفهمم چی میگی مامان!
_قضیه خواستگاری دیگه!
نفسم بند اومد،خواستگاری چه صیغه ای بود؟!
به زور گفتم:چه خواستگاری ای؟!
_امشب خواستگاری امین ہ!
خواستگاری؟امین؟کلمات برام قابل هضم نبود، برای قلب بی تابم غریبه بودن،قلبی که به عشق امین می
طپید، با صدای امین جون میگرفت، مگه دوستم نداشت؟مگه نگفت هانیه؟ هانیه ای که چاشنیش یک دنیا
عشق بود؟غیر ممکن بود!
_هانیه دستتو چیکار کردی؟! انقدر وجودم بی حس شدہ بود که نفهمیدم دستم رو بریدم! اما این دستم نبود
که بریدہ شد این رشته عشق من به امین بود که پارہ شدہ بود، باید مطمئن میشدم، با سردرگمی و قدم های
لرزون رفتم سمت ظرف شویی تا آب سرد بگیرم به قلب آتیش گرفتم پس انگشتم رو گرفتم زیر آب!
_ام... چیزہ... حالا خاله فاطمه کی رو در نظر گرفته؟
_فاطمه خودشم تعجب کردہ بود، امین خودش دخترہ رو معرفی کردہ از هم دانشگاهیاشه!
قلبم افتاد،شکست،خورد شد!
لبم رو بہ دندون گرفتم تا اشک هام سرازیر نشه،داشتم خفه میشدم!
حضور مادرم رو کنارم احساس کردم.
_هانیه خوبی؟رنگ به رو نداری! چیزی نگفتم با حرف بعدیش انگار یک سطل آب سرد ریختن رو سرم!
_فکرکردم دلبستگی دورہ نوجوونیت تموم شدہ!
از مادر کی نزدیک تر؟!
ساکت رفتم سمت اتاقم، میدونستم مادرم صبر می کنه تا حالم بهتر بشه بعد بیاد آرومم کنه!
تمام بدنم سست شدہ بود،طبق عادت همیشگی حیاطشون رو نگاہ کردم و دیدمش با...
با کت و شلوار....
چقدر بهش میومد!نگاهم همراہ شد با بالا اومدن سرش و چشم تو چشم شدنمون،نگاهش سرد نبود اما با
احساس هم نبود بلکه شکی بود بین عشق و چیزی که نمیتونستم بفهمم!
این صحنه رو دیدہ بودم تو خوابم،سرکلاس،موقع غذا خوردن اما قرار بود شب خواستگاری مون باشه،من
با خجالت از پشت پنجرہ برم کنار،امین سرش رو بندازہ پایین و لبخندی از جنس عشق و خجالت و
خوشحالی بزنه،بیان خونه مون همونطور ڪہ سر به زی ر دسته گل رو بدہ دستم بعد....
دیگه نتونستم طاقت بیارم زانو زدم داشتم خفه میشدم احساس می کردم تو وجودم آتیش روشن کردن،به
پهنای تمام عاشقانه هام گریه کردم گریه ای از عمق وجود دخترانه ام در حالی که دستم روی قلبم بود و با
هق هق ناله کردم:آخ قلبم__
🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃
مـــن بـــا تـــو
✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے
#قــســمــت:شانزدهم
مادرم ڪہ از اتاق بیرون رفت،سریع از روے تخت خواب بلند شدم،ساعت دہ بود هنوز برنگشتہ
بودن،خدایا روزے هزارتا صلوات میفرستم ماہ رمضون و ماہ محرم بہ فقرا غذا میدم بهش جواب رد بدن!
با گفتن این جملہ قطرہ اشڪے از گوشہ ے چشمم چڪید،تبم پایین نمے اومد داشتم میسوختم.
با گفتن این جملہ قطرہ اشڪے از گوشہ ے چشمم چڪید،تبم پایین نمے اومد داشتم میسوختم.
همونطور زل زدہ بودم بہ حیاطشون،چند دقیقہ گذشت نمیدونم چند دقیقہ ولے گذشت!
خالہ فاطمہ و عمو حسین وارد حیاط شدن پشت سرشون عاطفہ و امین وارد شدن،نفسم بند اومد ڪاش
میفهمیدم چے شدہ؟!
همہ رفتن داخل خونہ اما امین نشست روے تخت!
ڪتش رو درآورد و گذاشت ڪنارش،انگار ناراحت بود خدایا یعنے بهش جواب منفے دادن؟!
بے اختیار آروم خندیدم،نیم رخش رو میدیدم،با اخم بہ زمین زل زدہ بود دستے بہ ریشش ڪشید و ڪلافہ
سرش رو بلند ڪرد اما بہ رو بہ رو خیرہ شد!
چشماش رو بست و سرش رو تڪیہ داد بہ دیوار،زیر لب چیزایے میگفت!
از خوشحالے نمیدونستم چے ڪار ڪنم حتما جواب رد دادن ڪہ حالش خوب نیست!
خدایا عاشقتم،یعنے میشہ؟!
قلبم تند تند میزد،دستم رو گذاشتم روش اما دستم تندتر میلرزید!
دستم رو مشت ڪردم و نفس عمیقے ڪشیدم،هانیہ آروم باش هانیہ چیزے نیست!
نمیخواستم منو ببینہ اما پاهام اجازہ نمیدادن از ڪنار پنجرہ برم،چشم هام میخ شدہ بودن روش!
چشم هاش رو باز ڪرد و بے حال برگشت سمتم یادم رفت نفس بڪشم!
لبم رو گاز گرفتم،هانیہ چرا ایستادے؟تا ڪے میخواے ڪوچیڪ بشے؟!
ساڪت من دوستش دارم!
اما امین با دیدنم تعجب نڪرد!
از روے تخت بلند شد و رفت داخل خونہ!
قلبم گرفت،این چہ رفتارے بود؟!
چند لحظہ بعد دوبارہ برگشت،صداے موبایلم باعث شد از ڪنار پنجرہ فرار ڪنم!
با تعجب بہ صفحہ موبایلم ڪہ شمارہ عاطفہ روش افتادہ بود نگاہ ڪردم با تردید جواب دادم:بلہ!
جوابے نداد صداے نفس ڪشیدنش مے اومد،صداے نفس ڪشیدن امین!
با تعجب رفتم جلوے پنجرہ،ایستادہ بود نزدیڪ دیوارمون و موبایل رو بہ گوشش چسبوندہ بود!
صداش پیچید:نڪن هانیہ نڪن!
سرش رو بلند ڪرد و نگاهم ڪرد،باعجلہ رفت داخل خونہ!
چرا اینطورے میڪنہ خدایا؟!
صداے قلبم قطع نمیشد!موبایل روے با وسواس گذاشتم تو ڪشو!بوے صداے امینم رو میداد!
🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃
منتظران ظهور
#ولایت 35 🔷 یکی از باورهای بسیار مهم در اعتقادات دینی ما، باور به دوزخ و جهنم هست. ⭕️ سخته آدم باو
#ولایت 36
🌷👌 این یه نمونۀ کمیاب هست که خدا می فرماید: «ای پیامبرم برای اینکه اینا معتقد بشن ، قسم بخور».
🔸 اتفاقاً یه جای دیگۀ قرآن هم که خدا همچین قسمی خورده،
👈 اونجایی هست که میفرماید به خدا قسم اینا ایمان ندارند.....
✅ ما باید اینا رو باور کنیم.....
✔️ ما باید باور کنیم که بعضی ها خیلی رذل و #پلید هستند.....
و "عذاب همیشگیِ الهی" شامل اینا میشه
و اصلاً هم اشکالی نداره. 🔥🔥🔥
⭕️ مخصوصا برای #بچه_مثبتها باور این موضوع خیلی سخته.... 😒
🚫 معمولا آدم خوبا باورشون نمیشه که بعضیا ممکنه خیلی کثیف باشن....
🏴
#ولایت 37
🔷 معمولا آدم خوبا باورشون نمیشه که "بعضیا ممکنه خیلی کثیف باشن...."🚫
🎴👈 مثلاً به بعضیا میگی که #صهیونیستها "حتی برای غذای تو" هم نقشه میکشن تا تو رو نابود کنن!🍟🍕🍔
🔺میگه نه بابا مگه میشه؟!🤔🙄
🔺اونا هم دارن زندگیشون رو میکنن!
🔺شما زیادی مشکوک هستی!😌
‼️❕‼️
✅ باورش سخته اما خب برای رسیدن به #جامعۀ_امامزمانی باید این موضوع رو باور کنی بعد رد بشی....👌
🚸🔴 اگه باور نکردی، جنایت کارا و #تروریستا و #داعشیها انقدر جنایت میکنن تا باور کنی
و کسی نیاز نباشه برات قسم بخوره...!
😒
🌺
#ولایت 38
-- آقا اینا رو گول زدن!😌
🔷 ای بابا این چه حرفیه؟!😒
چرا باور نمیکنی که بعضیا خیلی پست هستن؟؟ چرا هی توجیه میکنی!!❌⚠️
😕 این که گول خورده، اون یکی که نظرشه، اون یکی که اشتباهی شده و...!
ببخشید پس جهنم برای کی ساخته شده؟!😒
🔥🔥♨️🔥🔥
✔️✔️ بشریت تا باور نکنه #رذالتهایی رو که ممکنه در دلِ افرادی وجود داشته باشه
🖇👈 و این که بعضی از انسان ها به شدت "مستحق عذاب جاودانه" هستند، به ظهور حضرت ولی عصر (عج) نمیرسه......
🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجاب عجیب زنان اشراف در زمان قدیم!
قابل توجه زنانی که اینقدر دغدغه بی حجاب شدن دارند! ببینید حجاب و سوء استفاده جنسی چقدر در زمان قدیم برای زنان اشراف مهم بوده ! و مانع حجاب زنان عادی میشدنند
بسم الله الرحمن الرحیم
#کلام_استاد
یکی از ویژگی های انتظار این است که یک پیوستگی شکل میگیرد بین انسان هایی که یکدیگر را ندیده اند!
کسانی که کوهنوردی در برف میروند میدانند که وقتی مثلاً ۲۰۰ نفر باهم دارند میروند و اونجا هم مه گرفته است، نفر اول پا میکوبه رو برف و راه را باز میکنه که جلودار گفته میشود و نفر دوم پاشو میذاره جا پای نفر اول. نفرِ ۹۰ اُم هم پاشو میذاره جا پای نفر اول امّا اصلاً او را ندیده است.
بعضی مواقع اونقدر مه زیاد میشه و فضا غبار آلود میشه که امروزیشو بگیم : فتنه ها زیاد میشه که اصلاً یک متری جلوی چشمت رو نمیبینی!
شما اميرالمؤمنين (ع)دیدی؟ ندیدی!
امام حسن (ع) را درک کردی؟ نه !
ولی امروز در این کورانِ حوادثِ دنیا، شما جا پاتو میذاری جا پای حسین بن علی (ع) !
و به تمام بچه هات هم درسِ کوهنوردی را تو هیئت یاد میدی که راه شناس باشن !
اساساً شیعه یعنی همین...
استاد #رائفی_پور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢از حضرت فاطمه سلام الله علیها تا ظهور...
✨تفسیر سوره ی قدر
🔴 تهدید به استعفا توسط ناکارآمدهای خسارتآفرین!
🔹🔸شنیده شده چندتن از وزرای دولت بنفش پس از شکست در همسونمودن مردم و نظام با پروژه خسارتبار جدید خود، با ارسال نامهای به #امام_خامنه_ای درصدد تحمیل #fatf برآمده و برای پیشبرد برنامهی عجیب خود، تهدید به استعفا در صورت عدم تصویب آن، کردهاند.
🔸این افراد که کشور را در چالهی #برجام انداخته و اکنون بدون هیچ پاسخی به ملت، ژستی طلبکارانه نیز به خود گرفتهاند، ظاهرا در جدیدترین ماموریت خود موظف به انداختن کشور در چاه #fatf شدهاند.
آنان باید بدانند استعفای وزرا که هیچ، بلکه طرح عدم کفایت روحانی امروز مطالبه حداکثری تودههای مختلف مردم است اما صرفا بنابر نظر ولی امر مسلمین که بر مصالح عالیه نظام اسلامی منطبق است، از پیگیری حقوقی و میدانی این مطالبه چشمپوشی کردهاند.
🔹حالا اگر به دلیل بنبست در توخالی بودن شعارها، دنبال بهانهای برای شانهخالیکردن از پذیرش مسوولیت آنچه بر سر کشور آوردهاند، هستند، بدانند مردم از استعفای این جماعت خرسند خواهند شد.
مَرد و حرفش!
#فتنه_اکبر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️برنامه دشمن برای فتنه ۹۸ از زبان حسن عباسی
5% اختیارات کشور دست #رهبری است❗️
#منتشر_کنید
#فتنه_اکبر
1_45299625.mp3
2.31M
🌷☑️ زبان حال امیرالمومنین در شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها....
هستی ام بودی... رفتی از دستم...
تو چرا رفتی.... من چرا هستم...
#فاطمیه
#استادپناهیان
مـــن بـــا تـــو
✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے
#قــســمــت:هفدهم
عصبے پاهام رو تڪون میدادم،چند دقیقہ بعد شهریار اومد و سوار ماشین شد،بے حرف ماشین رو،روشن
ڪرد! رسیدیم سر خیابون ڪہ ماشین پدر امین رو دیدم،چندتا ماشین هم پشت سرشون مے اومد!
سریع سرم رو برگردوندم،شهریار سرعتش رو بیشتر ڪرد.
نفس عمیقے ڪشیدم،مثلا براے رفع خستگے امتحان ها داشتم میرفتم باغ عمہ تو ڪرج،داشتم فرار
میڪردم! اولین بار ڪہ مادرم این پیشنهاد رو داد قبول نڪردم،تحمل شلوغے رو نداشتم حتے دوست
نداشتم خونہ باشم!
دلم میخواست یہ جاے تاریڪ تنها تنهاے باشم!
ڪار این روزهام شدہ بود یا آهنگ گوش دادن بہ قدرے ڪہ قلبم درد بگیرہ یا تو خونہ راہ رفتن تا پاهام
خستہ بشن!
بے قرارے میڪردم،عصبے میشدم بهونہ میگرفتم اما باز آروم نمیشدم از همہ بدتر این تب لعنتے بود
ڪہ دست از سرم برنمیداشت!
شیشہ ماشین رو دادم پایین و سرم رو بردم بیرون بلڪہ باد بهمن ماہ آتیشم رو سرد ڪنہ! شهریار با
مهربونے گفت:هانیہ سرتو ندہ بیرون خطرناڪہ! چیزے نگفتم و شیشہ رو دادم بالا! با این همہ حال بد
فقط خجالتم ڪم بود!
مادر و پدرم فهمیدہ بودن و از همہ مهمتر شهریار! وقتے دید ساڪتم بہ شوخے گفت:اہ جمع ڪن بساط
لوسے بازے رو دخترہ ے لوس!
اما باز چیزے نگفتم!
برگشت سمتم و با ناراحتے نگاهم ڪرد،دستش رو گذاشت روے پیشونیم!
با نگرانے گفت:هانیہ چقدر داغے!
آب دهنم رو قورت دادم و آروم گفتم:چیزیم نیست حتما سرما خوردم!
دروغ گفتم،من عشق خوردہ بودم! با بے طاقتے گفتم:شهریار میشہ شیشہ رو بدم پایین؟
بہ نشونہ مثبت سرش رو تڪون داد.
دوبارہ شیشہ رو دادم پایین،نگاهے بہ چادرم انداختم و بہ زور درش آوردم شهریار با تعجب نگاهم ڪرد
اما چیزے نگفت!
چادرم رو از پنجرہ دادم بیرون و سپردم بہ دست باد! امروز عقد امین بود!
من بندہ ے امین بودم نہ خدا! دیگہ امینے نبود ڪہ بخوام بندگے ڪنم!
پس دلیل اون رفتارهاش چے بود؟!مطمئن بودم اشتباہ برداشت نڪردم اصلا همہ ش رو اشتباہ برداشت
ڪردہ باشم هانیہ گفتن هاش چے؟!شب خواستگاریش ڪہ بهم زنگ زد چے؟!
با فڪر رفتار ضد و نقیضش قلبم وحشیانہ مے طپید! دوبارہ اشڪ هام بہ سمت چشمم هجوم آوردن،چشم
هام رو بستم تا سرازیر نشن،این مردے ڪہ ڪنارم نشستہ بود،برادرم بود و اشڪ هاے من شاهرگش!
مهم نبود جسم و روحم خفہ میشہ!
#ادامه دارد...
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
مـــن بـــا تـــو
✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے
#قــســمــت:هیجدهم
بے حال وارد ڪوچہ شدم،عادت ڪردہ بودم چادر سر نڪنم،سہ هفتہ خودم رو حبس ڪردہ بودم تا
نبینمش!تا بیشتر خورد نشم!حال جسمم بہ هم ریختہ بود مثل روحم!
شهریار بازوم رو گرفت،برادرم شدہ بود خواهر روزاے سختے!
شروع ڪرد بہ قلقلڪ دادن گلوم،لبخند ڪم رنگے زدم با خندہ گفت:دارے حوصلہ مو سر مے برے
خانم ڪوچولو! وقتے با مادرم صحبت میڪرد صداش رو شنیدم ڪہ گفت خیلے حساس و وابستہ ام باید
با سختے ها رو بہ رو بشم!
دستش رو از بازوم جدا ڪردم و گفتم:میتونم راہ بیام! رسیدیم سر ڪوچہ،عاطفہ با خندہ همراہ دخترے
مے اومد پشت سرشون امین لبخند بہ لب اومد و دست دختر رو گرفت! نمیدونم چطور ایستادہ بودم،فقط
صداے جیغ قلبم رو شنیدم!
تن تبدارم یخ بست،شهریار دستم رو گرفت با تعجب گفت:هانیہ تب ندارے!یخے،دارے مے لرزے! نفس
عمیقے ڪشیدم.
_من خوبم داداش بریم!
تا ڪے میخواستم فرار ڪنم؟!
قدم برداشتم،محڪم ترین قدم عمرم!
عاطفہ نگاهمون ڪرد،لبخندش محو شد! رابطہ م با عاطفہ بهم خوردہ بود،با امید دادن هاش تو شڪستم
شریڪ بود!
شهریار بلند سلام ڪرد،هر سہ شون نگاهمون ڪردن ولے من فقط دختر محجبہ اے رو میدیدم ڪہ با
صورت نمڪین و لبخند ملایمش ڪنار مر د من بود!
هر سہ باهم جواب دادن،انگار تازہ میخواستم حرف بزنم بہ زور گفتم:سلام دختر دستش رو آورد
جلو،نمیدونست حاظرم دستش رو بشڪنم،باهاش دست دادم و سریع دستش رو رها ڪردم! با تعجب
نگاهم ڪرد!
_عزیزم چقدر یخے!
عصبے شدم اما خودم رو ڪنترل ڪردم امین آروم و سر بہ زیر ڪنارش بود!
_نشد تبریڪ بگم،خوشبخت بشید! مطمئنم دعا براے دشمن بدتر از نفرینہ!
با لبخند ملیحے نگاهم ڪرد:ممنون خانمے قسمت خودت بشہ.
بہ امین نگاہ ڪرد و دستش رو فشرد،چندبار خواب دیدہ بودم با امین دست تو دستیم؟!
حالم داشت بد میشد و دماے بدنم سردتر،اگر یڪ دقیقہ دیگہ مے ایستادم حتما مے مردم! دست شهریار
رو گرفتم. شهریار لبخند زد و گفت:بہ همہ سلام برسونید خدانگهدار!
سریع خداحافظے ڪردیم و راہ افتادیم،با دستم،دست شهریار رو فشار میدادم! رسیدیم سر خیابون،چشم
هام رو بستم امین و دخترہ دست تو دست هم داشتن میخندیدن!
اون دخترہ بود نہ همسرش! احساس ڪردم روح دارہ از بدنم خارج میشہ،چشم هام رو باز ڪردم پشت
سرم رو نگاہ ڪردم،امین و دخترہ جلوے در داشتن باهم حرف میزدن،حتما عاطفہ سر بہ سرشون گذاشتہ
بہ ڪوچہ پناہ آوردن تا راحت باشن!
زیر لب گفتم:دخترہ بہ جاے من خیلے دوستش داشتہ باش!
#ادامه دارد...
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
منتظران ظهور
#ولایت 38 -- آقا اینا رو گول زدن!😌 🔷 ای بابا این چه حرفیه؟!😒 چرا باور نمیکنی که بعضیا خیلی پست هست
#ولایت 39
💢 جالبه که در زمان ظهور باز هم یه عده ای غُر میزنن! 😒
🔺میگن آقا جان این همه آدم کشتن برای چیه؟😤 اونا هم ممکنه آدمای خوبی باشن!
🌺🌷 حضرت با آدم های پست خیلی شدید برخورد میکنن.
چرا؟
👈 چون قبل #ظهور شخصی به نام "سفیانی"، جنایت ها و سفاکی های وحشتناکی خواهد کرد که روی همۀ جنایتکاران ، سفید خواهد شد!
🚫 در طول تاریخ چنین جنایت هایی نمیشه....
🌐
#ولایت 40
⭕️ خیلی بد هست که یه حرفی رو که آدم میتونه با عمق معرفتیِ خودش بفهمه
ولی بخواد با جنایتِ جنایتکارها بفهمه و بهش برسه.....⚠️
🌹 در این زمینه حضرت امام خمینی رحمت الله علیه تعبیرات شدیدی رو به کار میبرن.
✅ " ایشون محکم ترین کلمات خودشون رو برای کسانی استفاده میکنن که
👈 با سادگی شون جاده صاف کن دشمنان هستند هرچند مذهبی باشند....."⛔️
🌐
#ولایت 41
🌺 امام صادق (ع) میفرماید:
✨«در روز قیامت خدا به بعضیها نگاه نمیکند و با آنها حرف نمیزند ، اینها سه گروه هستند :
⭕️1⃣ کسانی که جایگاه امامت را غصب کردهاند.
🚫2⃣ کسانی که در مقابل اولیاء خدا ایستادهاند و یا جنگیدهاند. ⚔🗡
⭕️3⃣ کسانی که برای دو گروه اول «یک ذره سهم از اسلام» قائل شدهاند....
{ ثَلَاثَةٌ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ
مَنِ ادَّعَى إِمَامَةً مِنَ اللَّهِ لَیْسَتْ لَهُ
وَ مَنْ جَحَدَ إِمَاماً مِنَ اللَّهِ
وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لَهُمَا فِی الْإِسْلَامِ نَصِیباً } ✨
📚 اصول کافی/ ج۲ ، ص ۲۰۰
✅ برای این سه گروه بدترین عذاب ها هست.
حالا گروه اول و دوم رو میشه حق داد اما گروه سوم واقعا بدبختند...🔥🔥🔥
🌹
مـــن بـــا تـــو
✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے
#قــســمــت:نوزدهم
ماشین سرخیابون ایستاد،رو بہ بنیامین گفتم:ممنون خدافظے!
دستم رو گرفت،عادت ڪردہ بودم!
_فردا بیام دنبالت باهم بریم دانشگاہ؟
بے حس دستم رو از دستش ڪشیدم بیرون.
_با،بابا میرم باے!
مثل بچہ ها گفت:دلم تنگ میشہ خب!
حسے بهش نداشتم منتظر فرصت بودم تا باهاش بهم بزنم!
بہ لبخند ڪم رنگے اڪتفا ڪردم و پیادہ شدم!
بوق زد،نفسم رو با حرص دادم بیرون،برگشتم سمتش و براش دست تڪون دادم،با لبخند دستش رو برد
بالا و رفت!
آخیشے گفتم،با دستمال ڪاغذے برق لبم رو پاڪ ڪردم و راہ افتادم سمت خونہ،جدے رو بہ روم،رو
نگاہ میڪردم و محڪم قدم برمیداشتم!
مریم همونطور ڪہ داشت چادرش رو مرتب میڪرد بہ سمتم مے اومد،نگاهم ڪرد،با لبخند گفت:سلام
هانیہ خوبے؟
دستم رو بہ سمتش دراز ڪردم و گفتم:سلام ممنون تو خوبے؟
همونطور ڪہ دستم رو میگرفت گفت:قوربونت.
سرڪوچہ رو نگاہ ڪرد و گفت:امین اومد من برم!
دیگہ برام مهم نبود،دیدن مریم و امین زیاد اذیتم نمے ڪرد،فقط رد زخم حماقتم بودن،ازش خداحافظے
ڪردم و وارد خونہ شدم،مادرم داشت حیاط رو میشست آروم سلام ڪردم و وارد پذیرایے شدم!
مادرم پشت سرم اومد داخل
_هانیہ!
برگشتم سمتش.
_بلہ مامان!
نشست روی مبل،بہ مبل ڪناریش اشارہ ڪرد.
_بیا بشین!
بے حرف ڪنارش نشستم.
با غصہ نگاهم ڪرد.
_قرارہ برات خواستگار بیاد!
پام رو انداختم رو پام.
_مامان جان من تازہ هیجدہ سال رو تموم ڪردم،تازہ دارم میرم دانشگاہ رو دستتون موندم؟
با اخم نگاهم ڪرد:نہ خیر!ولے بسہ این حالت!شدے عین یہ تیڪہ یخ،دوسالہ فقط ازت سلام،صبح بہ
خیر،شب بہ خیر،خستہ نباشے،خداحافظ میشنویم!هانیہ چرا این ڪار رو با خودت میڪنے؟
بے حوصلہ گفتم:نمیدونم!روانشناس هایے ڪہ میرے پیششون میگن شوڪہ!
با عصبانیت نگاهم ڪرد:بس نیست این شوڪ؟!هانیہ یادت بیارم ڪہ سال سوم همہ درس ها رو بہ زور
قبول شدے؟یادت بیارم بہ زور ڪنڪور قبول شدے ڪجا؟!دانشگاہ آزاد قم رشتہ حسابدارے،خانم
مهندس!بہ خودت بیا!
از رو مبل بلند شدم.
_چشم بہ خودم میام،بہ در و دیوار ڪہ نمیام!
همونطور ڪہ میرفتم سمت اتاقم گفتم:خواستگار بیاد فقط سنگ رو یخ میشید من از این اتاق تڪون
نمیخورم!
_شهریار چرا باید پاے تو بسوزہ؟!
با تعجب برگشتم سمتش!
_مگہ شهریار رو چے ڪار ڪردم؟!
جدے نگاهم ڪرد.
_شهریار عاطفہ رو دوست دارہ بخاطرہ تو....
نذاشتم ادامہ بدہ سریع اما با خونسردے گفتم:میدونم مامان جان اما لطفا ڪسے براے من فداڪارے
نڪنہ!نگران نباشید عاطفہ رو ترور نمیڪنم،قرار خواستگارے رو بذار!
در اتاق رو بستم،بدون اینڪہ لباس هام رو عوض ڪنم نشستم روے تختم و بہ حیاطمون خیرہ
شدم،دوسال پیش اولین ڪارے ڪہ ڪردم اتاقم رو با شهریار عوض ڪردم!
#ادامه دارد...
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃