فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥در آخر الزمان ایمان نگهداشتن مثل آتش کف دست است.
#استاد_علی_اکبر_رائفی_پور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 موج سواری بر رنج
📹 تعریفی دقیق و متفاوت از انسانیت که به ما آرامش میدهد
#تصویری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرالزمان (قسمت پنجم)
⚠️ بلاهای وحشتناک در انتظار ماست،
اگر همه باهم، حرکت جدی رو شروع نکنیم!
🔸راهکار های اهلبیت برای رسیدن به منجی چیست؟
منتظران ظهور
#ثروت_در_اسلام 5 یه سوال ساده از شما بزرگواران میپرسم؟ اگه مومنین برای کسب ثروت و تولید و کار بیشت
#ثروت_در_اسلام 6
🔷 پیامبر اکرم فرمود: هر کسی #جهاد برای زندگی اش رو کنار بذاره، خدا یه ذلت و خواری در نفسش قرار خواهد داد و خدا #فقیرش خواهد کرد و دینش رو محو میکنه...
✅ خداوند این امت اسلام رو به سم اسب هایشان و نوک تیز نیزه هایشان عزت بخشیده هست...
🔸 امالی شیخ صدوق
☢ منظور از سم اسب ها همون هیبتی هست که وسایل جنگی مومنین برای دشمن دارن. مثلا به زمان ما میشه شنی تانک ها.
و برای نوک تیز نیزه ها هم مثلا در زمان ما #موشک هامون طبق حدیث پیامبر میشن مایه عزت مسلمین.
⭕️ اگه کسی #جهاد رو ترک کنه خدا یه لباس #ذلتی بهش میپوشونه.
⭕️ این ذلت باعث میشه که حاضر بشه از همه توسری بخوره. ضمن این آدم جنایتکار خواهد شد!
💢 نسبت به آدم زورگو ترسو و نسبت به زیردستش درنده خو و وحشی خواهد بود..
🚷 اینکه میبینید افراد #غربزده در دولت و بین مردم، انقدر از دشمن #میترسن ولی نسبت به انقلابیون خشن و وحشی هستن علتش اینه.
💢 همین ذلتی که به خاطر ترک جهاد خدا بهشون داده...
😒
💢 اگه دیدید کسی گفت عزت ما به #موشک هامون نیست و اون ها رو بدید به آمریکایی ها، این خیلی احمق یا خبیث و خائن هست.😒
⭕️ چرا انقدر دشمن اصرار داره مراکز انرژی هسته ای ما رو ببینه؟
✔️ برای اینکه مثل چی میترسن..
⭕️ میخوان مطمئن بشن که ما چیزی نداریم و بعد بهمون حمله کنن
همون کاری که با #عراق و #لیبی کردند...
👈 جالبه با اینکه آمریکایی ها تمام عراق دستشون بود ولی قبل از حمله به عراق رفتن و تمام مخازن و جاهای عراق رو گشتن تا مطمئن بشن میتونن پیروز بشن بعد حمله کردن!🙄
❌ لیبی هم همینطور. حتی رفتن موشک هاشون رو با اره بریدن تا مطمئن بشن که میتونن لیبی رو بزنن!
برای چی انقدر اصرار میکنن که بیان کشور ما رو بگردن؟ هر روز چهار نفر نفوذی و #جاسوس رو در قالب "ماموران سازمان ملل" میفرستن تا هر طور شده جاهای مختلف رو بگردن!
برای اینکه مثل سگ میترسن... انقدر اینا بدبخت و ترسو هستن😒
💢 اونوقت مقابل این ترسو ها که پخ بکنی خودشون رو خیس میکنن
🚷 یه عده ای ذلیل و خاک بر سر از سر ترس، رفتن پیشنهاد #مذاکره دادن...
✅ بابا خدا اهل حق رو قدرتمند قرار داده.
🚷🚷 و وااااااای بر کسی که در جبهه حق باشه، قدرت خدا پشتش باشه بعد بخواد از #زندگی خودش کوتاه بیاد!😒
❌ خدا بیچاره میکنه اون مردم رو...
شما فکر میکنید مشکلات شدیدی که الان وجود داره برای چیه؟
⭕️ خدا خیییلی بدش اومد که یه عده ای خاک بر سر رفتن مذاکره کردن و انرژی هسته ای این ملت رو دادن به دشمن رفت...
تو به چه حقی از حق زندگی مردمت گذشتی؟😒
⭕️ واقعا اگه این رهبر الهی در کشور ما حضور نداشت و برخی از اولیای الهی، خدا این ملت رو آتیش میزد که چرا از حقشون گذشتند...
🔷 ببینید ما اصلا حرف از فروش انقلاب نزدیما!
اون که غلط میکنه کسی در موردش بخواد حرفی بزنه.😒
⭕️ ما داریم میگیم فروش یه بخشی از زندگی مردم به دشمن به وسیله مذاکره!
❌ در واقع بعضیا به دروغ گفتن که هر کی زندگی میخواد به ما رای بده
❌ هر کی بندگی میخواد به انقلابیون رای بده!
کی گفته ما انقلابیون دنبال #زندگی نیستیم؟ اصلا چون دنبال #زندگی هستیم میریم براش جون میدیم.
💢 شمایی که بچه هاتون توی اروپا و آمریکا هستن و حتی یکشون هم برای کشور #شهید نشدن معلومه که #زندگی مردم براتون مهم نیست
✔️🇮🇷 انقلابیون برای چی انقدر دارن روشنگری میکنن. انقدر تلاش میکنن برای آبادی مملکت؟ چرا میرن خون میدن برای اینکه یک وجب از این کشور به دست دشمن نیفته؟
چون #زندگی انسان ها براشون مهمه...
⭕️ یادتون باشه که هر کسی گفت من میخوام با #مذاکره کردن، براتون رونق اقتصادی بیارم یه شیاد و کلاهبردار هست....
🚫 هر مذاکره ای با دشمن حکم عقب موندگی و بدبختی زندگی این مردم رو خواهد داشت...
مـــن بـــا تـــو
✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے
#قــســمــت:چهل وسوم
از تاڪسے پیادہ شدم همونطور ڪہ بہ سمت خونہ مے رفتم گفتم:عجب اشتباهے ڪردم رفتم!
مادرم با خندہ گفت:از بیمارستان تا اینجا مخمو خوردے هانیہ،عین پیرزناے هفتاد سالہ،غر غر!
پشت چشمے براے مادرم نازڪ ڪردم و گفتم:دستت درد نڪنہ مامان خانم!
خواستم در رو باز ڪنم ڪہ در خونہ ے عاطفہ اینا باز شد،خالہ فاطمہ با لبخند نگاهے بہ من و مادرم
انداخت:چقدر حلال زادہ!داشتم مے اومدم خونہ تون!
سلام ڪردم و دوبارہ قصد ڪردم براے باز ڪردن در ڪہ صداے خالہ فاطمہ مانع شد:هانیہ جون
عصرونہ بیاید خونہ ے ما،من و عاطفہ ام تنهاییم!
با شیطنت نگاهش ڪردم و دستش رو گرفتم:قوربونت برم عاطفہ ڪہ شهریارو دارہ،شمام ڪہ عمو
حسین رو دادے بلا خانم!
خندید،بعداز سہ ماہ!
همونطور با خندہ گفت:نمیرے دختر،ناهید دخترت شنگولہ ها!
مادرم بے تعارف وارد خونہ شون شد و گفت:چشمش نزن فاطمہ،مخمو خورد از بس غر زد!
با خالہ فاطمہ وارد شدیم،چادرم رو محڪم گرفتہ بودم ڪہ خالہ فاطمہ گفت:راحت باش هانے جان امین
سرڪارہ!
همونطور ڪہ چادرم رو در مے آوردم گفتم:شمام آپدیت شدے،هانے!
خالہ فاطمہ جارو،رو برداشت همونطور ڪہ بہ سمتم مے اومد گفت:یعنے میگے من قدیمے ام؟چیزے
حالیم نیست؟
با چشم هاے گرد شدہ و خندہ گفتم:خالہ چرا حرف تو دهنم میذارے؟
جارو،رو گرفت سمتم:یڪم ڪتڪ بخورے حالت جا میاد!
جدے اومد سمتم جیغے ڪشیدم و چادرم رو مثل بغچہ زیر بغلم زدم و وارد خونہ شدم!
عاطفہ با تعجب نگاهم ڪرد،پشتش پناہ گرفتم و گفتم:تو رو خدا عاطے مامانت قصد جونمو ڪردہ!
خالہ فاطمہ و مادرم با خندہ وارد شدن،بعداز سہ ماہ صداے خندہ توے این خونہ پیچید!
مادرم چادر و روسریش رو درآورد،عاطفہ رفت بہ سمتش و باهاش روبوسے ڪرد،بہ شوخے گفتم:اَہ
مامان توام ڪہ چپ میرے راست میرے این عروستو بوس میڪنے بسہ دیگہ!
عاطفہ مادرم رو بغل ڪرد و گفت:حسود!
مادرم عاطفہ رو محڪم بہ خودش فشرد و گفت:خواهر شوهر بازے درنیار دختر!
ازشون رو گرفتم،بہ خالہ فاطمہ گفتم:خالہ احیانا اینجا یہ مظلوم نمیبینے؟
و بہ خودم اشارہ ڪردم،خالہ با لبخند بغلم ڪرد و گونہ م رو بوسید.
زبونم رو بہ سمت مادرم و عاطفہ دراز ڪردم!
صداے گریہ ے هستے اومد،خالہ سریع ازم جدا شد و با گفتن بلند جانم جانم بہ سمت اتاق امین رفت!
چند لحظہ بعد درحالے ڪہ هستے بغلش بود و لب هاش رو غنچہ ڪردہ بود برگشت بہ پذیرایے!
مادرم با دیدن هستے گفت:اے جانم خدا نگاش ڪن،روز بہ روز شبیہ امین میشہ!
صداے باز و بستہ شدن در اومد،مادرم سریع روسریش رو سر ڪرد،امین یااللہ گویان وارد شد!
سریع چادرم رو سر ڪردم!
سلام ڪرد و رفت بہ سمت خالہ فاطمہ،با لبخند هستے رو از بغل خالہ فاطمہ گرفت و چندبار گونہ و
پیشونیش رو بوسید!
هستے هم با دیدن امین میخندید و بہ زبون خودش حرف میزد!
امین نشست روے مبل و هستے رو گرفت بالا،هستے غش غش میخندید!
دلم براش رفت،رو بہ مادرم گفتم:اگہ جاے شهریار یہ دختر بدنیا میاوردے الان منم خالہ شدہ بودم با بچہ
هاش بازے میڪردم!
عاطفہ با اخم مصنوعے گفت:ببینم این شوهر منو ازم میگیرے!
همہ شروع ڪردن بہ خندیدن،امین از روے مبل بلند شد و اومد بہ سمتم!
روے مبل ڪمے خودم رو جا بہ ڪردم!
هستے رو گرفت رو بہ رم و در گوشش گفت:میرے بغل خالہ؟
هستے بهم زل زد و محڪم بہ پدرش چسبید.
امین زل زد توے چشم هام،سریع از روے مبل بلند شدم و همونطور ڪہ بہ سمت در میرفتم گفتم:من برم
یہ دوش بگیرم،احساس میڪنم بوے بیمارستانو گرفتم!
امین صاف ایستاد و با لبخند عجیبے نگاهم ڪرد!
اشتباہ ڪردم،هنوز هم میتونست خطرناڪ باشہ!
خواستم برم ڪہ امین گفت:عاطفہ زنگ بزن بہ شهریار بریم پارڪ!
خالہ فاطمہ گفت:میخوایم عصرونہ بخوریم!
امین نگاهے بہ خالہ انداخت و گفت:شام بذار،میریم یڪم هواخورے،زود میایم!
عاطفہ با خوشحالے اومد ڪنارم و گفت:هانے بعدا دوش میگیرے!
آرومتر اضافہ ڪرد:امروز امینم حالش خوبہ تو رو خدا بیا بریم!
نگاهے بہ جمع انداختم و بالاجبار برگشتم سرجام!
عاطفہ با خوشحالے بدو بدو بہ سمت اتاقش رفت،امین با صداے بلند گفت:عاطفہ لباس مشڪے نپوشیا!
من و مادرم و خالہ فاطمہ نگاهے بهم انداختیم و چیزے نگفتیم!
امین هم رفت سمت اتاقش!
خالہ فاطمہ با تعجب گفت:یهو چقدر عوض شد،خدایا خودت ختم بہ خیر ڪن!
#ادامه دارد...
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
مـــن بـــا تـــو
✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے
#قــســمــت:چهل وچهار
چند دقیقہ بعد امین از اتاق اومد بیرون،شلوار ورزشے و بلوز مشڪے رنگ پوشیدہ بود!
خالہ فاطہ با تردید گفت:پس چرا بہ عاطفہ میگے مشڪے نپوش؟!
همونطور ڪہ لباس هستے رو درست مے ڪرد گفت:من با عاطفہ فرق دارم!
عاطفہ اومد ڪنارمون و گفت:شهریار الان میرسہ بدویید حاضر شید!
خالہ فاطمہ نگاهے بہ مادرم انداخت:میرے ناهید؟
مادرم با خستگے گفت:نہ خیلے خستہ ام،بچہ ها برن،یہ روز دیگہ همگے میریم!
خالہ فاطمہ سرش رو تڪون داد و چیزے نگفت،عاطفہ اومد بہ سمت من و گفت:خب تو پاشو دیگہ!
بہ زور لبخند زدم و گفتم:شما برید خوش بگذرہ،جمع بہ من نمیخورہ!
عاطفہ دهنش رو برام ڪج ڪرد:لوس نشو!
بازوم رو ڪشید،مادرم معنادار نگاهم ڪرد و با مهربونے رو بہ عاطفہ گفت:عاطفہ جون تو با
شهریارے،امینم ڪہ با هستے،هانیہ این وسط تنهاس!
دوبارہ نگاهے بهم انداخت و ادامہ داد:بذار متاهل بشہ هرچقدر دوست داشتید برید بیرون،حالام دخترمو
بدہ بہ خودم میبرید دل بچہ مو آب میڪنید!
با لبخند مادرم رو نگاہ ڪردم و چشم هام رو باز و بستہ ڪردم،یعنے ممنون!
عاطفہ اصرار ڪرد:مامان ناهید،نمیشہ ڪہ!امین و شهریار باهم منو هانیہ ام باهم!
هستے رو از امین گرفت همونطور ڪہ لپش رو میبوسید گفت:جیگر عمہ هم نخودے!
خالہ فاطمہ بہ مادرم گفت:بذار برہ،فڪر ڪردے عاطفہ و هانیہ بزرگ شدن؟
من و عاطفہ هم زمان گفتیم:عہ!
مادرم و خالہ خندیدن،مادرم شونہ هاش رو انداخت بالا:خودش میدونہ!
خواستم حرف بزنم ڪہ عاطفہ انگشت اشارہ ش رو گرفت سمتم:پاشو،ناز نڪن دیدے ڪہ نازت خریدار
دارہ!
نفسے ڪشیدم و بلند شدم،رفتم سمت حیاط.
_مامان منم میرم!
ارڪ خلوت بود،هانیہ روے یڪے از تاب ها نشست،با خجالت گفت:شهریار هلم میدے؟
شهریار با لبخند رفت سمتش و گفت:عزیزم اینجا خوب نیست!
عاطفہ با ناز گفت:ڪسے نیست ڪہ! یہ ڪوچولو!
بہ تاب خالے ڪنارش اشارہ ڪرد و رو بہ من ادامہ داد:بیا دیگہ چرا وایسادے؟
بہ امین اشارہ ڪردم و گفتم:تو تاب بازے ڪن زن داداش!
براش دست تڪون دادم و روے نیمڪتے نشستم،هوا خنڪ بود و همہ جا ساڪت!
دستم رو گذاشتم زیر چونہ م و بہ منظرہ پارڪ خیرہ شدم!
شهریار عاطفہ رو آروم هل میداد،میدونستم از امین خجالت میڪشہ ڪہ شیطنت نمیڪنہ!
وگرنہ مگہ مے شد شهریار و عاطفہ آروم باشن؟!
امین هم هستے رو میذاشت روے سرسرہ و آروم میاورد پایین!
باهاش حرف میزد و هستے مے خندید!
دلم گرفت،نمیدونم چرا،شاید بخاطرہ جاے خالے مریم،شاید هم بخاطرہ خودم!
امین همونطور ڪہ هستے رو،روے سرسرہ مے ڪشید پایین نگاهش افتاد بہ من!
نگاهم رو ازشون گرفتم و خیرہ شدم بہ درخت هاے لخت!
صداے قدم هاش اومد،توجهے نڪردم!
هستے رو بہ سمتم گرفت و گفت:میخوام بدوام مراقبش هستے؟
خواستم بگم راضے نیستم از این فعل هاے مفرد اما بدون اینڪہ نگاهش ڪنم زل زدم بہ صورت هستے
و دست هام رو بہ سمتش دراز ڪردم و گفتم:بیا بیینم جیگرخانم!
امین هستے رو داد تو بغلم،محڪم نگهش داشتم.
منتظر بودم برہ تا با هستے بازے ڪنم اما همونطور ایستادہ بود!
چند لحظہ بعد با فاصلہ از من روے نیمڪت نشست!
از ڪے روے نیمڪت مے دویدن؟!
همونطور ڪہ زل زدہ بود بہ رو بہ روش گفت:یہ لحظہ فڪر ڪردم اگہ چندسال پیش یہ تصمیم دیگہ
میگرفتم همہ چیز چقدر فرق مے ڪرد!
ڪنجڪاو شدم،اما چیزے نگفتم،با ذهنم تشویقش مے ڪردم!
بگو چرا؟!بگو دلیل رفتارهات چے بود!
تو وجودم غوغا بود و ظاهرم آروم!
وقتے دید چیزے نمیگم ادامہ داد:اگہ یہ تصمیم دیگہ میگرفتم شاید مریم الان زندہ بود،تو داشتے یڪے از
بهترین دانشگاہ هاے تهران مهندسے میخوندے،اوضاع من فرق میڪرد!
سرش رو برگردوند بہ سمت هستے و با لبخند زل زد بهش:هستے هم نبود!شاید دوسہ سال دیگہ وارد
زندگیمون مے شد!
قلبم وحشیانہ مے طپید مثل سہ سال پیش!
حق نداشت باهام بازے ڪنہ!
آروم از روے نیمڪت بلند شدم بدون توجہ بہ امین بہ هستے گفتم:بریم بازے ڪنیم!
اما نتونستم طاقت بیارم همونطور ڪہ پشتم بهش بود گفتم:دست بردار از اگہ و اما و چرا!
بگو چرا نخواستیم؟! انقدر رویاهاے دخترونہ م شیرین بود ڪہ تو واقعیتم مے دیدم؟
صداش باعث شد خون تو رگ هام یخ ببندہ و قلبم از سینہ م بزنہ بیرون!
_همیشہ دوستت داشتم!
نگاهم رو دوختم بہ هستے ڪہ داشت با ولع دستش رو میخورد ،برنگشتم سمت امین چون میدونستم از
صورتم حالم رو میفهمہ!
نفسم رو دادم بیرون:فقط دلیلشو بگو،این چراها نمیذارہ گذشتہ رو فراموش ڪنم!
شهریار سرش رو بلند ڪرد،نگاهے بهم انداخت و اخم ڪرد!
در گوش عاطفہ چیزے گفت،عاطفہ از روے تاب بلند شد!
#ادامه دارد...
🍃🍃🍃💞💞💞💞
📌لذتهای معنویِ خود را اظهار کنید تا دیگران هم ترغیب شوند
📌اهلبیت(ع) لذایذ معنوی خود را پنهان نمیکردند
💎 لذتهای_معنوی (۱)
🔸ما معمولاً دربارۀ لذتهای معنوی-مثل لذت معنویِ سحر، تلاوت قرآن و...- باهم گفتگو نمیکنیم و حتی بعضاً لذتهای معنویِ خودمان را پنهان میکنیم، درحالیکه اهلبیت(ع) لذایذ معنوی خودشان را پنهان نمیکردند.
🔸امامصادق(ع) مینشستند و به یکی از دوستان خود میفرمودند: «قرآن بخوان» او میخواند و حضرت اشک میریختند. این گریۀ حضرت، یک جلوۀ لذت معنوی است و اینطور نبود که بفرمایند: «من گریه نمیکنم تا ریا نشود!»
🔸ما باید دربارۀ لذتهای معنوی گفتگو کنیم و آن را در ذهنها، برجسته کنیم تا دیگران هم ترغیب شوند بهسمت این لذتها بیایند؛ همانطور که بعضیها، لذتهای بیخود و بیمزۀ دنیا را خیلی راحت برای هم تبلیغ میکنند!
🔸شما مؤمنین، اینقدر دربارۀ لذتهای معنوی باهم حرف بزنید که دیگران، حسرتزده بگویند: «مگر چه خبری هست؟ مگر اینها چقدر لذت میبرند!» تا آنها هم کمکم بهسمت لذتهای معنوی بیایند. کسی که لذت معنوی را تجربه کند، دیگر دستبردار نیست!
🔸لذت معنویِ «محبتِ اهلبیت(ع)» یک لذت معنویِ آشکار است. همانطور که شما این را صریحاً ابراز میکنید؛ در هئیت دورِ هم جمع میشوید و از محبت اهلبیت(ع) لذت میبرید و این را پنهان نمیکنید، دربارۀ بقیۀ لذتهای معنوی هم، اینگونه برخورد کنید.
👤علیرضا پناهیان
🚩دانشگاه امامصادق(ع)- ۹۷.۱۰.۱۸
منتظران ظهور
#ثروت_در_اسلام 6 🔷 پیامبر اکرم فرمود: هر کسی #جهاد برای زندگی اش رو کنار بذاره، خدا یه ذلت و خواری
#ثروت_در_اسلام 7
🔷 معمولا دو گروه از افراد به این بحث ایراد وارد میکنن: یکی گروهی که اهل دنیا هستن و اهل دین نیستن و مسخره میکنن.
یکی هم گروهی که اهل دین هستن و دنیا رو کنار گذاشتن.
☢ اتفاقا متاسفانه مذهبی ها طرح این بحثا رو اشرافی گری میدونن و هزار تا برچسب به آدم میزنن!
🔸ببینید ما نمیگیم دنبال ثروت اندوزی برید و هی جمع کنید!
ما میگیم شما درامد بالا داشته باش و مالت رو مدام به کار بگیر و در راه صحیح مصرف کن.
🔷 همین که آدم حتی غصه رزق و روزی خانوادش رو بخوره طبق روایت پیامبر اکرم
✅🌹 این باعث بخشیده شدن گناهان انسان و یه حجابی مقابل آتش جهنم خواهد بود...
☢ اگه دین گفته بود کاری به دنیا نداشته باش واقعا کارمون آسون بود!
✅ سختی کار و قشنگی دین به اینه که شما هم باید شدیدا دنبال پول باشی و هم اینکه باید شدیدا پول هات رو ببخشی و برای دیگران هزینه کنی.
✔️💞این یعنی دینداری قشنگ و هنرمندانه...
خدا این نوع دینداری رو میخره...😊
🔷 نکته بعد در مورد بحث دیشب هست
✅ بچه هاتون رو حتما سر یه کاری بفرستید. خصوصا توی سن دبیرستان یکی از بزرگ ترین جنایت ها در حق جوانان اینه که وقتشون الکی میگذره!
❌چهار ساعت میره سر کلاس ولی بقیش رو بیکار توی خونه یا بیرون هست.
بابا این جوان اگه بیکار باشه خودبخود خراب میشه
پدر و مادرای بزرگوار چرا با دست خودشون بچشون رو بدبخت میکنن؟😒🚫
حتما توی خونه یه مسئولیتی بهش بده. یه کاری بهش بده انجام بده. آدم حسابش کن...
✅ بچه ها رو از دبستان اهل خرید و فروش بار بیارید. مثلا ساندویج درست کن به بچت بده بره توی مدرسه بفروشه.
🔷 بشین فکر کن و کار اقتصادی براش طراحی کن. این بچه نباااااید راحت طلب و بیکار بار بیاد
✔️ خلاصه اصل مطلب رو ما گفتیم، بقیش رو دیگه بشینید فکر کنید
همش رو که ما نباید بگیم!😊
👌 البته هر کی فکر کرد و ایده مناسبی برای کار نوجوانان پیدا کرد میتونه بهمون منتقل کنه تا معرفی کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ استاد #رائفی_پور
⭕️باکلاسی و عشق خارج و #غرب_زدگی در قرآن ⁉️
🔺توی همه مون هست حتی توی حوزه ها و حزب الهی ها 😳