✅زیارت نامه ی حضرت معصومه سلام الله علیها از لسان مبارک امام رضا علیه سلام است...
👌در این زیارت نامه ،،ضمن مرور عالیترین معارف شیعه(اکنون فرصت بیان آنان نیست) هشت بار با مقام ولایت، رابطهی مستقیم برقرار میشود
که سه مورد آن پیوند با امام زمان (ارواحنافداه) است.
الف) عرض ادب و اهدای سلام
سلام در این زیارت توأم با اسراری است. زائر، با صیغه مخاطب (السلام علیک) به ساحت معصومین علیهمالسلام عرض ادب مینماید؛ ولی هنگام عرض ادب به پیشگاه پیشوای دوازدهم عجل الله تعالی فرجه الشریف با صیغه غائب (السلام علی الوصی من بعده) سلام مینماید( شاید تذکر و تدبریست که زائر از خود بپرسد امام من کجاست، ندای غربت امام حاضری که غائب است) و از خداوند درخواست میکند بر آخرین خلیفه خود، صلوات بفرستد: «اللهم صلّ علی نورک و سراجک...»
#ادامه_دارد
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
1⃣⬅️القابِ مبارکی در این زیارت نامه آمده، که حاوی نکات بسیار ارزندهای است. تنها در این زیارت نامه، لقب نورانی «سراج» برای حضرت مهدی علیهالسلام به کار برده شده است.
در هیچ دعا و زیارت نامهای، این لقب برای آن حضرت بهکار برده نشده است.
در کنار نام هر یک از ائمه علیهمالسلام وصفی قرار دادهشدهاست، مانند: «الطاهر الطهر» که توصیف امام هفتم علیهالسلام است؛
ولی در مورد امام یازدهم فقط می گوییم: دوازدهمین پیشوا، وصی و جانشین توست؛ گویا عظمتِ امام مهدی (ارواحنافداه) توصیفی برای پدر بزرگوارشان است.
لقبهای امام زمان علیهالسلام در این زیارت نامه عبارت است از:
1. «نورک»: امام مهدی علیهالسلام نور خداوند است. در دعاهای فراوانی، به این لقب آن حضرت اشارهشده است، مانند: «السلام علیک یا نورالله الذی یهتدی به المهتدون»
2. «سراجک»: یوسف زهرا سلامالله علیها در این عصر، تنها چراغ راه هدایت است. او «سراج الله» است و تاریکیها را میزداید و چشمها و دلها را به خداوند متعال متوجه مینماید. در قرآن کریم نیز آخرین پیامبر الهی صلی الله علیه و آله به «سراج» تشبیه شده است .
3. «ولی ولیک»: حضرت مهدی علیهالسلام «ولی الله الاعظم» است زائران حضرت معصومه سلامالله علیها با زمزمه این عبارت، اعتراف به پذیرش ولایتِ آخرین پیشوای آسمانی مینمایند.
4. «وصی وصیک»: امام حسن عسکری (علیه سلام)چند لحظه پیش از شهادتش، به فرزند بزرگوارش فرمود: «آبشر یا بُنی، فانتَ صاحبالزمان، و انتَ المهدی، و انتَ حجة الله علی ارضه و انتَ ولدی و وصیی؛ فرزندم، مژده باد بر تو، که صاحبالزمان هستی. تو مهدی و حجّت خدا بر روی زمین، و فرزند و جانشین من هستی».
5. «حجتک علی خلقک»: حضرت مهدی علیهالسلام «حجةالله» است. این لقب از مشهورترین لقبهای آن حضرت است و بیشتر محدثان آن را ذکر کردهاند و در بسیاری از ادعیه به چشم میخورد. از قید «علی خلقک» استفاده میشود که آن حضرت، بر تمام مخلوقات حجّت است و زمین هیچ گاه خالی از حجّت نیست و حجّت خدا در این عصر، گرچه غایب است، ولی حاضر است.
#ادامه_دارد
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
2⃣⬅️ دعا برای فرج امام زمان (ارواحنافداه)
زائران حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) از خداوند متعال میخواهند:
«اسئل الّله ان یرینا فیکم السرور و الفرج از خداوند میخواهم که سرور و گشایش شما را ببینم».
قطعاً سرور اهلبیت (علیهم سلام) روز ظهور بقیة الله ارواحنا لهُ الفداه است.
زيرا در دولت او، «عدالت در همه جا گسترده میشود» و «هر حقی به صاحب حق باز میگردد» «همه حقوق خدا، و خاندان عصمت و طهارت استيفا میشود»، «در تمام مكانها، گلبانگ توحيد و شهادت به رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه وآله) طنين انداز میشود»و «مردم را به ولايت امير مؤمنان( علیه سلام) و برائت از دشمنان آن حضرت فرامیخوانند».
#ادامه_دارد...
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
3⃣⬅️ دعا برای همراهی با معصومین علیهمالسلام در زمان ظهور یا رجعت...
🌹زائر در این حرم مقدس عرضه میدارد: «و ان یجمعنا و ایاکم فی زمرة جدکم محمّد (صلی الله علیه وآله) ما وشما در زمرهی جد بزرگوارتان حضرت محمد که درود خدا بر او و آلش باد، گردآورد».
این درخواست برای روز قیامت نیست؛ زیرا بهشت و مزایای آن در بخشهای بعدی این زیارت نامه مطرحشده است، بلکه برای ظهور امام زمان (ارواحنافداه) است. بر اساس عقیده رجعت، معصومین علیهمالسلام در زمان ظهور حضرت مهدی (ارواحنافداه) به دنیا برمی گردند.
همراه بودن با امام مهدی( ارواحنافداه) بهمنزله همراه بودن با سایر ائمه علیهمالسلام و قرار گرفتن در زمره پیروان حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) است...
#پایان
مرکز تخصصی مهدویت حوزه علمیه قم
https://eitaa.com/mahdaviat313ir
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
ebook9738[wwwtakbookcom]_230512_065454.pdf
4.77M
پی دی اف کتاب آیین انتظار. خلاصه مکیال المکارم
کتاب آیین انتظار(خلاصه مکیال المکارم )
«بازار کتاب قائمیه» را در بازار اندروید ببین:
http://cafebazaar.ir/app/?id=ir.ghbook.reader&ref=share
#کلام_اهلبیت
مهدی جان!
روزی که بیایی، حتی کودکانِ در گهواره دوست دارند از جا برخيزند و به سوی تو بيايند. 🥺😍🌸
✍🏻 امام حسن عسکری(ع)
📖 کمال الدین/ ج ۲/ ص ۴۴۹
#کارگروه_کودک_مهدویت
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
16.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فعالیت
🍀بسم رب المهدی عجل الله فرجه🍀
🎈به مناسبت تولد پدرِ امام خوبی ها🎈
مراسم قدر دانی از فرزندان مربیان مهدویت برای همکاری ۱۵ ماهه با مادرانشان جهت شرکت درجلسات آموزشی بنیاد مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف اردکان
✅ همراه با اهدای هدایایی به مهمانان جلسه توسط مجری برنامه آقای تاجی 🎁
☘بنیاد حضرت مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف اردکان .
۲ ابان ماه ۱۴۰۲
خانه شهید
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
⚘️بهار عالمیان⚘️
⛅️🪐 #نوجووون #کتاب_خون #بخش۶_نسلسوخته 🔘شروع ماجرا سینه سپر کردم و گفتم😌 _همه پسرهای هم سن و سال م
⛅️🪐
#نوجووون
#کتاب_خون
#بخش۷_نسلسوخته
🔺ادامه...🔻
بسمربّالمهدی 🦚🏞
🔘چشمهای کور من🕶
کمکم روزها کوتاهتر و هوا سردتر میشد. بارونها شدیدتر، گاهی برف تا زیر
زانوم و بالاتر می رسید. شانس میآوردیم مدارس ابتدایی تعطیل میشد؛ وَاِلّا با
اون وضع، باید گرگ و میش یا حتی خیلی زودتر میاومدم بیرون☔️🌨
توی برف سنگین یا یخزدن زمین، اتوبوسها هم دیرتر میاومدن و باید زمان
زیادی رو توی ایستگاه منتظر اتوبوس میشدی، و وای به اون روزی که بهش نمیرسیدی یا به خاطر هجوم بزرگترها حتی به زور و فشار هم نمیتونستی سوار
بشی😓
بارها تا رسیدن به مدرسه، عین موشآبکشیده میشدم؛🥶 خیسِخیس... حتی
چند بار مجبور شدم چکمههام رو در بیارم بزارم کنار بخاری؛ از بالا توش پر برف میشد ... جوراب و ساق شلوارم حسابی خیس میخورد و تا مدرسه پام یخ میزد؛ سخت بود اما...💢
سختتر زمانی بود که، همزمان با رسیدن من، پدرم هم میرسید و سعید رو سر
کوچه مدرسه پیاده میکرد.بدترین لحظه، لحظهای بود که با هم، چشم تو چشم
میشدیم👥؛ درد جای سوز سرما رو میگرفت...
اون که می رفت، بیاختیار اشک از چشمم سرازیر میشد و بعد چشم های پف کردهام رو میگذاشتم به حساب سوز سرما🥲. دروغ نمیگفتم؛ فقط در برابر حدس ها، سکوت می کردم.
•°•¤•°•
اون روز، یه ایستگاه قبل از مدرسه، اتوبوس خراب شد. چی شده بود؛ نمیدونم و
درست یادم نمیاد. همه پیاده شدن. چارهای جز پیاده رفتن نبود...🚶🏻♂
توی برفها میدویدم و خدا خدا میکردم که به موقع برسم مدرسه و در رو نبسته
باشن. دوبار هم توی راه خوردم زمین، جانانه سر خوردم و نقش زمین شدم و
حسابی زانوم پوستکن شد.😣
یه کوچه به مدرسه، یکی از بچه ها رو با پدرش دیدم. هم کلاسیم بود و من اصلا
نمیدونستم پدرش رفتگره.🧹 همیشه شغل پدرش رو مخفی میکرد. نشسته بود روی
چرخدستی پدرش و توی اون هوا، پدرش داشت هُلِش میداد. تا یه جایی که
رسید؛ سریع پیاده شد، خداحافظی کرد و رفت؛ و پدرش از همون فاصله برگشت.🚸
کلاه نقابدار داشتم.🧢 اون زمان کلاهبافتنیهایی که فقط چشمها ازش معلوم بود، خیلی بین بچهها مرسوم شده بود؛ اما ایستادم تا پدرش رفت. معلوم بود دلش
نمیخواد کسی شغل پدرش رو بفهمه. میترسیدم متوجه من بشه و نگران که
کی، اون رو با پدرش دیده⁉️
تمام مدت کلاس، حواسم اصلا به درس نبود. مدام از خودم میپرسیدم چرا از
شغل پدرش خجالت میکشه؟ پدرش که کار بدی نمیکنه و هزاران سوال دیگه مدام توی سرم میچرخید.💬➿
زنگ تفریح انگار تازه حواسم جمع شده بود؛ عین کوری که تازه بینا شده.😟 تازه
متوجه بچه هایی شدم که دستکش یا کلاه نداشتن، بعضیهاشون حتی چکمه هم نداشتن و با همون کفشهای همیشگی، توی اون برف و بارون میاومدن مدرسه...🥺💔
•°•¤•°•🌱🪖
#امام_زمان
#کارگروه_نوجوان_مهدویت
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
⛅️🪐
#نوجووون
#کتاب_خون
#بخش۸_نسلسوخته
🔺ادامه...🔻
🔘شاید هرگز...
بچهها، توی حیاط با همون وضع باهم بازی میکردن و من غرق در فکر🗯... از
خودم خجالت می کشیدم. چطور تا قبل متوجه نشده بودم؟ چطور اینقدر کور بودم؛ و ندیدم؟😣
اون روز موقع برگشتن کلاهم رو گذاشتم توی کیفم. هر چند مثل صبح، سوز نمیاومد ... اما میخواستم حس اونها رو درک کنم❗️
وقتی رسیدم خونه، مادرم تا چشمش بهم افتاد با نگرانی اومد سمتم. دستش رو
گذاشت روی گوشهام...
_کلاهت کو مهران؟؟! مثل لبو سرخ شدی!!😨
اون روز چشمهام سرخ و خیس بود؛ اما نه از سوز سرما. اون روز، برای اولینبار، از عمق وجودم، به خاطر تمام مشکلات اون ایام، خدا رو شکر کردم‼️✅
خدا رو شکر کردم... قبل از اینکه دیر بشه، چشم های من رو باز کرده بود؛ چشمهایی که خودشون باز نشده بودن... و اگر هر روز، عین همیشه، پدرم من رو به مدرسه میبرد، هیچکس نمیدونست که کِی باز میشدن؟ شاید هرگز ...🚫
از اون روز به بعد، دیگه چکمههام رو نپوشیدم... دستکش و کلاهم رو هم فقط تا
سر کوچه. میرسیدم سر کوچه، درشون میآوردم و میگذاشتم توی کیفم و همون طوری میرفتم مدرسه🚶🏻♂
آخر یه روز ناظم، من رو کشید کنار:
_مهران! راست میگن پدرت ورشکست شده؟؟
برق از سرم پرید!! مات و مبهوت بهش نگاه کردم...😳⚡️
_نه آقا...پدرمون ورشکست نشده!!
یه نگاهی بهم انداخت و دستم رو گرفت توی دستش:🤝
_مهران جان! خجالت نداره... بین خودمون میمونه. بعضی چیزها رو باید مدرسه
بدونه... منم مثل پدرت، تو هم مثل پسر خودم.🙂
از حالت نگاهش تازه متوجه منظورش شدم! خندهام گرفت!😅 دست کردم توی کیفم
و شال و کلاه و دستکشم رو درآوردم. حالا دیگه نگاه متعجب چند دقیقه پیش
من، روی صورت ناظممون نقش بسته بود!😨
_پس چرا ازشون استفاده نمیکنی🧐⁉️
سرم رو انداختم پایین...😔
_آقا شرمنده این رو می پرسیم؛ ولی از احسان هم پرسیدید چرا دستکش و شال
و کلاه نداره؟؟😢❤️🩹
چند لحظه ایستاد و بهم نگاه کرد!!
دستش رو کشید روی سرم...
_قبل از اینکه بشینی سر جات، حتما روی بخاری موهات رو خشک کن🔥
•°•¤•°•🌱🪖
#امام_زمان
#کارگروه_نوجوان_مهدویت
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
⛅️🪐
#نوجووون
#کتاب_خون
#بخش۹_نسلسوخته
🔺ادامه...🔻
🔘دست های کثیف
سر کلاس نشسته بودیم که یهو بغل دستی احسان با صدای بلند داد زد:🔊
_دستهای ک.ث.ی.فت رو به وسیلههای من نزن!!
و هُلِش داد✴️
حواس بچهها رفت سمت اونها⚡️ احسان زیرچشمی بهشون نگاه کرد. معلوم بود بغض
گلوش رو گرفته🥺؛
یهو حالتش جدی شد😐.
_کی گفته دستهای من کثیفه؟؟🤨
و پیمان بیپروا...
_تو پدرت رفتگره. صبح تا شب به آشغالها دست میزنه... بعدهم میاد توی خونهتون. مادرم گفته هرچی هم دست و لباسش رو بشوره بازم کثیفه.😑
احسان گریهاش گرفت. حمله کرد سمت پیمان و یقهاش رو گرفت...😤
_پدر من کثیف نیست!! خیلیم تمیزه...
هنوز بچهها توی شوک بودن که اونها باهم گلاویز شدن. رفتم سمتشون و از
پشت یقه پیمان رو گرفتم و کشیدمش عقب⚠️. احسان دوباره حمله کرد سمتش... رفتم وسط شون؛ پشتم رو کردم به احسان و پیمان رو هل دادم عقبتر؛ خیلی محکم توی چشمهاش زل زدم...😠
_کثیف و... کلماتی بود که از دهن تو دراومد... مشکل داری برو بشین جای
من. من، جام رو باهات عوض میکنم!😡
بیمعطلی رفتم سمت میز خودم...
همه میدونستن من اهل دعوا نیستم و با کسی درگیر نمیشم. شوک برخورد من هم، به شوک حرفهای پیمان اضافه شد.♨️
بیتوجه به همهشون، خیلی سریع وسایلم رو ریختم توی کیفم و برگشتم سمت میز
احسان.
احسان قدش از من کوتاهتر بود. پشتم رو کردم به پیمان...
_تو بشین سر میز. من بشینم پشتسریها تخته رو نمیبینن.
👤پیمان که تازه به خودش اومده بود، یهو از پشت سر، یقهام رو کشید!!
- لازم نکرده تو بشینی اینجا...😤
توی همون حالت، کیفم رو گذاشتم روی میز و نیم چرخ، چرخیدم سمتش؛
خیلی
جدی توی چشمهاش زل زدم😐؛ محکم مچش رو گرفتم و با یه ضرب، یقهام رو از
دستش کشیدم بیرون!..〽️
_بهت گفتم برو بشین جای من! :|
برای اولین بار، پِیِ یه دعوای حسابی رو به تنم مالیده بودم؛ اما پیمان کُپ کرد...😶
کلاس سکوت مطلق شده بود. عین جنگهای گلادیاتوری و فیلم های اکشن. همه
ایستاده بودن و بدون پلکزدن، منتظر سکانس بعدی بودن💀...
ضربان قلب خودمم
حسابی بالا رفته بود که یهو یکی از بچه ها داد زد:
_برپا!👤
و همه به خودشون اومدن. بچهها دویدن سمت میزهاشون و سریع نشستن؛ به جز من، پیمان و احسان...➰
ضربان قلبم بیشتر شد🫀. از یه طرف احساس غرور می کردم که اولین دعوای زندگیم
برای دفاع از مظلوم بود😎؛ از یه طرف، میترسیدم آقای غیور، ما رو بفرسته دفتر! و اونم من که تا حالا پام به دفتر باز نشده بود!!😣
•°•¤•°•🌱🪖
#امام_زمان
#کارگروه_نوجوان_مهدویت
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
👆ادامه ی رمان #نسل_سوخته عزیزانی که تابحال پارت های این رمان رو دنبال نکردند پیشنهاد میشه از این به بعد مارو همراهی کنند
مخصوصا #نوجوونای عزیز
اولین قدم جانانه ی #مهران دفاع از مظلوم