eitaa logo
⚘️بهار عالمیان⚘️
970 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
101 فایل
کانال بنیاد مهدویت عجل الله فرجه شهرستان اردکان ارتباط با ما https://eitaa.com/alishefai شماره حساب متعلق به بنیاد مهدویت باتشکر از نگاه خیرانه شما مهدی یاوران کارت : 6063-7312-2129-4946 حساب : 7615-11-18410082-1 شبا: Ir:670600761501118410082001
مشاهده در ایتا
دانلود
طبق قرار یکشنبه ها بریم سراغ ادامه رمانمون👇
⛅️🪐 🔺ادامه...🔻 بسم‌ربّ‌المهدی 🌕 🔘لقمه حرام🍂 معلم‌مون خیلی آروم وارد کلاس شد. بدون توجه به ما وسایلش رو گذاشت روی میز و رفت سمت تخته👨‍🏫 رسم بود زنگ ریاضی، صورت تمرین‌ها رو مبصر کلاس روی تخته می‌نوشت تا وقت کلاس گرفته نشه. بی‌توجه به مسأله‌ها، تخته‌پاک‌کن رو برداشت و مشغول پاک کردن تخته شد...💢 یهو مبصر بلند شد🙋🏻‍♂ _آقا! اونها تمرین‌های امروزه...‼️ بدون اینکه برگرده سمت ما، خیلی آروم، فقط گفت: _می‌دونم❕ سکوت عمیق و بی‌سابقه‌ای کلاس رو پر کرد و ما سه نفر هنوز ایستاده بودیم👥👤 _میرزایی! _بله آقا! _پاشو برو جای قبلی فضلی(مهران) بشین. قد پیمان از تو کوتاه‌تره. بشینه پشتت تخته رو درست نمی‌بینه. بدون اینکه حتی لحظه‌ای صورتش رو بچرخونه سمت کلاس، گچ رو برداشت. 🌼《تن آدمی شریف است، به جان آدمیت •°•¤•°• نه همین لباس زیباست، نشان آدمیت 》🌾 •°•¤•°• امتحانات ثلث دوم(ترم دوم) از راه رسید. توی دفتر شُهَدام📖، از قول مادر یکی از شهدا نوشته بودم: _پسرم اعتقاد داشت بچه مسلمون همیشه باید در کار درست، اول و پیش قدم باشه؛ باید شتاب کنه و برای انجام بهترین ها پیشتاز باشه خودش همیشه همین‌طور بود؛ توی درس و دانشگاه، توی اخلاق، توی کار و نماز...😇 👆این یکی از شعارهای سرلوحه زندگی من شده بود؛ علی‌الخصوص که 2 تا شاگرد اول دیگه هم سر کلاس‌مون بودن. رسما بین ما 3 نفر، یه رقابت غیررسمی شکل گرفته بود؛ رقابتی که همه حسش می‌کردن، حتی بچه‌های بی‌خیال و همیشه خوش‌کلاس؛ رقابتی که کم‌کم باعث شد فراموش کنم اصلاً چرا شروع شده بود⁉️ سوال امتحان، یک و نیم نمره داشت. همه سوال‌ها رو نوشته بودم؛ ولی جواب اون اصلاً یادم نمی‌اومد. تقریباً همه برگه‌هاشون رو داده بودن. در حالی که واقعا اعصابم خرد شده‌بود، با نااُمیدی از جا بلند شدم😞 _خدا بهت رحم کنه مهران که غلط دیگه نداشته باشی. وَاِلّا اول و دوم که هیچ...، شاگرد سوم کلاس و پایه هم نمیشی😑 غرق در سرزنش خودم بلند می‌شدم که... چشمم افتاد روی برگه جلویی و جواب رو دیدم. مراقب اصلاً حواسش نبود♨️ هرگز تقلب نکرده بودم؛ اما حس رقابت و اول بودن، حس اول بودن بین 120 دانش‌آموز پایه چهارم، حس برتری، حسِ...! نشستم و بدون هیچ فکری، سریع جواب رو نوشتم. با غرور از جا بلند شدم. برگه‌ام رو تحویل دادم و رفتم توی حیاط😌 یهو به خودم اومدم؛ ولی دیگه کار از کار گذشته بود. یاد جمله امام جماعت افتادم:《اگر تقلب باعث ...》 روی پله ها نشستم و با ناراحتی سرم رو گرفتم توی دستم _خاک بر سرت مهران! چی کار کردی؟؟؟ کار حرام انجام دادی.!🤦🏻‍♂ هنوز آروم نشده بودم که صبحت امام جماعت محل‌مون نفت رو ریخت رو آتیش...⚡️🔥 _فردا روز، اگر با همین شرایط، یه قدم بیای جلو، بری مقاطع بالاتر و به جایی برسی؛ بری سر کار؛ اون لقمه‌ای هم که در میاری حرامه... خانواده‌ها به بچه‌هاتون تذکر بدید‼️ فردا این بچه میره سر کار حلال و با تلاش و زحمت پول در میاره؛ اما پولش حلال نیست. لقمه حرام می‌بره سر سفره زن و بچه‌اش؛ تک‌تک اون لقمه‌ها حرامه❌ گاهی یه غلط کوچیک می‌کنی؛ حتی اگر بقیه راه رو هم درست بری؛ اما سر از ناکجاآباد در میاری. می‌دونی چرا؟؟ چون توی اون پیچ، از مسیر زدی بیرون...🚧 حالا بقیه مسیر رو هم مستقیم بری؛ نتیجه؟؟ باید پیچ رو برگردی... حالا برید ببینید اثرات لقمه حرام رو. چه بلایی سر نسل و آدم‌ها و آینده میاره...🌪 •°•¤•°•🌱🪖 🌸بهار عالمیان🌸 🌸کانال تخصصی مهدوی🌸 @mahdi255noor
⛅️🪐 🔺ادامه...🔻 🔘اعتراف✅ کلمات و جملاتش، پشت سرهم به یادم می‌اومد و هر لحظه حالم خراب تر می‌شد...😖 بچه‌ها همه رفته بودن؛ اما من پای رفتن نداشتم. توی حیاط مدرسه بالا و پایین می‌رفتم؛ نه می تونستم برم، نه می‌تونستم...💔 از یه طرف راه می‌رفتم و گریه می‌کردم، که خدایا من رو ببخش؛ از یه طرف دیگه شیطان وسوسه‌ام می‌کرد. _حالا مگه چی شده؟ همش 1/5 نمره بود. تو که بالاخره قبول می‌شدی. این نمره که توی نتیجه قبولی تاثیری نداشت... ⚠️ بالاخره تصمیمم رو گرفتم! _خدایا! من می‌خواستم برای تو شهید بشم... قصدم مسیر تو بود...؛ اما حالا. من رو ببخش!🥺💔 عزمم رو جزم کردم و رفتم سمت دفتر. پشت در ایستادم. _خدایا! خودت توی قرآن گفتی خدا به هر که بخواد عزت میده؛ به هر کی نخواد، نه. عزت من از تو بود. من رو ببخش که به عزت تو خیانت کردم و با چشم‌هام دزدی کردم. تو، من رو همه‌جا عزیز کردی و این تاوان خیانت من به عزت توئه...😢 و در زدم... رفتم داخل دفتر. معلم‌ها دور هم نشسته بودن؛ چایی می‌خوردن و برگه تصحیح می‌کردن. با صدای در، سرشون رو آوردن بالا.👤 _تو هنوز اینجایی فضلی؟! چرا نرفتی خونه⁉️ _آقای غیور ببخشید! میشه یه لحظه بیاید دم در؟ سرش رو انداخت پایین...😕 _کار دارم فضلی! اگه کارت واجب نیست برو فردا بیا. اگرم واجبه از همون‌جا بگو... داریم برگه صحیح می‌کنیم؛ نمیشه بیای تو. بغض گلوم رو گرفت، جلوی همه. به خودم گفتم: _برو فردا بیا! امروز با فردا چه فرقی می‌کنه؟! جلوی همه بگی، اون وقت...➿ اما بعدش ترسیدم!! _(اگر شیطان نذاره فردا بیای چی⁉️) _آقا نمیشه یه لحظه بیاید دم در؟ کارمون واجبه!〽️ معلوم بود خسته و بی‌حوصله است... _یا بگو یا در رو ببند و برو. سرده، سوز میاد❄️ چند لحظه مکث کردم: _مهران! خودت گند زدی و باید درستش کنی. تا اینجا اومدن تاوان گناهت بود!❎ نیومدن آقای غیور امتحان خداست. امتحان خدا؟ یا امتحان علوم؟ _آقا ما تقلب کردیم‼️ یهو سر همه معلم‌ها باهم اومد بالا. چشم‌هاشون گرد شده بود؛ علی‌الخصوص مدیر و ناظم که توی زاویه در تا اون لحظه ندیده بودم‌شون😳❕ _برو فضلی! مسخره‌بازی درنیار. تو شاگرد اول مدرسه‌ای...😒 چرخیدم سمت مدیر. _سلام آقا! به خدا جدی میگیم. من سوال سوم رو یادم نمی‌اومد. بلند شدم برگه‌ام رو بدم، چشمم افتاد به برگه جلویی. بعدشم دیگه...💢 آقای رحمانی، یکی از معلم‌های پایه پنجم، بدجور خنده‌اش گرفت. _همین یه سوال؟ همچین گفتی آقا ما تقلب کردیم؛ که الان گفتم کل برگه‌ات رو با تقلب نوشتی. برو بچه جون!!!🤣🚶🏻‍♂ همه فکر کردن شوخی می‌کنم؛ اما گم ‌کم با دیدن حالت من، معلوم شد اصلاً شوخی نیست. خیلی جدی دوباره به معلم‌مون نگاه کردم:😶 _آقا اجازه! لطفا سوال سوم رو به ما صفر بدید!! از ما گفتن بود آقا. از اینجا گناهی گردن ما نیست؛ ولی اگر شما باور نکنید و خطش نزنید، حق‌الناس گردن هر دوی ماست😔 _عجب پررویی هم هست‌ها... قد دهنت حرف بزن بچه!!😐 سرم رو انداختم پایین. حتی دلم نمی‌خواست ببینم کدوم یکی از معلم‌ها بود. _با خودت فکر نکردی اگر فکر کنم همه‌اش رو تقلب کردی و کلاً بهت صفر بدم چی❓ •°•¤•°•🌱🪖 🌸بهار عالمیان🌸 🌸کانال تخصصی مهدوی🌸 @mahdi255noor
⛅️🪐 🔺ادامه...🔻 🔘پایان التهاب🌀 ترسیدم جواب بدم، دوباره یکی یه چیز دیگه بگه؛ اما سکوت عمیقی فضا رو پر کرد✨ یهو یاد حرف حضرت علی افتادم که روی دیوار مدرسه نوشته بودن. بعد گفتم: _آقا ما اونقدر از شما، چیزهای بااَرزش یاد گرفتیم که بنده شما بشیم، حقی از ما وسط نیست. نمره علوم رو ثلث آخر هم میشه جبران کرد اما... دیگه نتونستم حرفم رو ادامه بدم و سرم رو انداختم پایین😔 دوباره دفتر ساکت شد. _برو! در رو هم پشت سرت ببند! کارنامه‌ها رو که دادن، علوم 20 شده‌بودم. اولین‌بار بود که از دیدن نمره 20 اصلاً خوشحال نشدم🙁. کارنامه‌ام رو برداشتم و رفتم مسجد. نماز که تموم شد؛ رفتم جلو. نشستم کنار امام جماعت: _حاج آقا یه سوال داشتم. از حالت جدی من خنده‌اش گرفت:) _بگو پسرم! _حاج آقا! من سر امتحان علوم تقلب کردم؛ بعد یاد حرف شما افتادم که از قول امام گفتید این کار حق‌الناس و حرامه و بعداً لقمه رو حرام می کنه. منم رفتم گفتم؛ اما معلم‌مون بازم بهم 20 داده. الان من هنوز گناهکارم یا نه؟ پولم حروم میشه یا نه؟؟🤕 خنده‌اش محو شد. مات و متحیر مونده بود چه جوابی به یه بچه بده😦. همیشه می‌گفت: _به جای ترسوندن بچه‌ها از جهنم و عذاب، از لطف و رحمت و محبت خدا در گوششون بگید. برای بعضی چیزها باید بزرگ‌تر بشن و...🌱 حالا یه بچه اومده و چنین سوالی می‌پرسه! همین‌طور دونه‌های تسبیحش رو توی دستش بالا و پایین می کرد...📿 _سوال سختیه! اینکه شما با این کار، چشمت مال یکی دیگه رو دزدیده و حق‌الناس گردنت بوده، توش شکی نیست؛ اما علم من در این حد نیست که بدونم آینده شما چی میشه... آیا توی آینده‌تون تاثیر می‌گذاره و لقمه‌ات رو حرام می‌کنه یا نه❔🤔 اما فکر کنم وظیفه از شما ساقط شده؛ چون شما گفتی که این کار رو کردی و در صَدَدِ جبران براومدی... ناخودآگاه در حالی که سرم رو تکان می‌دادم، انداختمش پایین😞 _ممنون حاج آقا؛ ولی نامه عمل رو با فکر کنم و حدس میزنم و اما و اگر و شاید نمی‌نویسن❗️ و بلند شدم و رفتم. تا شنبه دل توی دلم نبود. سر نماز از خدا خجالت می‌کشیدم. چنان حس عذابی بهم دست داده بود که حس می‌کردم اگر الان عذاب نازل بشه سبک‌تر از حال و روز منه🌪 شنبه زودتر از همیشه از خونه اومدم بیرون. کارنامه به دست و امضا شده. رفتم جلوی دفتر، در زدم و رفتم تو. تا چشمم به آقای غیور افتاد، بی‌مقدمه گفتم: _آقا اجازه! چرا به ما 20 دادید؟! ما که گفتیم تقلب کردیم. آقا به خدا حق‌الناسه. ما غلط کردیم. تو رو خدا درستش کنید!😩 خنده‌اش گرفت...😂 _علیک سلام. صبح شنبه شما هم بخیر. سرم رو انداختم پایین😬 _ببخشید آقا! سلام! صبح‌تون بخیر! از جاش بلند شد، رفت سمت کمد دفاتر...🗄 _روز اول گفتم هر کی فعالیت کلاسیش رو کامل انجام بده و مستمرش رو 20 بشه، دو نمره به نمره اون ثلثش اضافه می‌کنم✅ حس آرامش عمیقی وجودم رو پر کرد. التهاب این دو روز تموم شده بود. با خوشحالی گفتم: _آقا یعنی 20، نمره خودمون بود؟؟!😃 دفتر نمرات رو باز کرد، داد دستم.📒 _میری سر کلاس، این روهم با خودت ببر. توی راه هم می‌تونی نمره مستمرت رو ببینی. دلم می‌خواست ببینمش اما دفتر رو بستم. _نمره بقیه هم توشه چشممون می‌افته. ممنون آقا که بهمون 20 دادید!☺️💟 •°•¤•°•🌱🪖 🌸بهار عالمیان🌸 🌸کانال تخصصی مهدوی🌸 @mahdi255noor
⚘️بهار عالمیان⚘️
☘☘☘☘ ☘ ☘ ⭕️مراتب معرفت به امام عصر(عج) الف: بُعد اعتقادی (شناخت امام زمان، به طوری که این شناخت،س
☘☘☘☘ ☘ ☘ ⭕️مراتب معرفت به امام عصر(عج) الف: بُعد اعتقادی (شناخت امام زمان، به طوری که این شناخت،سلمان را برتر از لقمان حکیم می کند) ✔️حاضر و ناظر دیدن امام: کسی که خود را در محضر امام زمان ببیند، نمی تواند بر خلاف رضای ایشان عمل کند و دیگر نیاز به هیچ نصیحتی ندارد و این احساس حضور بالاترین واعظ و هادی اوست. « اگر گمان می کنید که برای ما چشمانی نظاره گر و گوش هایی شنوا همراه شما نیست،چه بد گمانی دارید به خدا قسم ،هیچ چیزی از اعمال شما بر ما مخفی نمی شود پس ما را به نیکی حاضر بدانید و خود را بر کار خیر عادت دهید و از اهل خیر باشید تا به آن شناخته شوید. همانا من فرزندانم و شیعیانم را به این کارها دستور می دهم.» ( الخرائج و الحرائج، ج۲، ص۵۹۶) منتظر ادامه مطلب در چهارشنبه ها باشید... 📚 حضرت حجت/آیت الله محمدتقی بهجت / ص ۵۵،۵۶ 🌸بهار عالمیان🌸 🌸کانال تخصصی مهدوی🌸 @mahdi255noor
5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ حاج محمود کریمی: چرا به جای صدا زدن حاج قاسم، امام زمان رو صدا نمی‌زنیم؛ اگر خود حاج‌قاسم هم بود همین کار رو می‌کرد... 📌آیا وقت آن نرسیده که خیلی جدی‌تر و مصرانه‌تر از خدا بخواهیم ظهور منجی را؟
بسم رب بنات المهدی (عج) 🕊 نشست صمیمانه گروه جمعه ۱۲ آبانماه ، باحضور استاد گرانقدر حجت الاسلام والمسلمین کمال مروتی همراه با حضور گرما بخش مسئول بنیاد حضرت مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف با موضوع حوادث فلسطین وارتباط آن با مهدویت برگزارشد. ✅گروه با مدیریت مربیان مهدویت از اعتکاف رمضان سال ۱۴۰۲ شروع به فعالیت کرده است وهرهفته برنامه های تفریحی،علمی، اعتقادی،فرهنگی،آموزشی برای معتکفین نوجوان دارد. 🌹منتظر خبرهای بعدی ماباشید... 🌸بهار عالمیان🌸 🌸کانال تخصصی مهدوی🌸 @mahdi255noor
امیدوارم که ان‌شاءاللّه آن روزی را که شماها در قدس نماز جماعت میخوانید، ببینید و ببینیم ان‌شاءاللّه؛  ما معتقدیم که این ‌روز خواهد آمد. ممکن است شخص این حقیر یا امثال ما نباشند، امّا این روز خواهد آمد و دیر هم نخواهد شد... مقام معظم رهبری 💥 بزرگ کتابخوانی از کتاب کوچک و خواندنی "فقط برای تو" چهارده خاطره شهدا و حدیث و احکام در مورد نماز جماعت ✅ 🎁جوایز؛ ۴ عدد انگشتر هر کدام به ارزش ۵ میلیون ریال 😍 ۷۲ کارت هدیه ۵۰۰ هزار ریالی😍 قیمت کتاب؛ ۲۸ هزار ت با تخفیف ویژه؛ ۱۰ هزار ت😍 تقدیم می شود✅ مسابقه بصورت حضوری؛ روز جمعه ۲۶ آبان ۱۴۰۲ ساعت ۱۰ صبح مکان؛ مصلی امام خمینی رحمه الله اردکان (شرکت برای عموم آزاد است) تهیه کتاب؛ اردکان 🔸بوستان انتظار(میدان امام حسین علیه السلام) 🔸بوستان یاس(جنب مسجد جعفر زاده) 🔸کتابشهر( جنب شهرداری اردکان) 🔸مدارس منتخب متوسطه اول پسرانه و دخترانه اردکان 🔸مساجد منتخب با عضویت در کانال 👇 @Reading_competition اطلاع از روش تهیه کتاب و اخبار و برندگان مسابقه کسب کنید
حال و احوال گرفتار تماشا دارد گریه ی عبـد گنـه کار تماشا دارد آمدم گریه کنم تا که نگاهی بکنی چون ستاره به شب تـار تماشا دارد هر چه شد بین من و تـو ز همه پوشاندی آبروداریِ ستـّار تماشا دارد بـارها زیـر همه قـول و قـرارم زده ام دست گیریِ تـو هـر بـار تماشا دارد مهربـانی بـه گنـهکار بُــَود عادت تو کـَرم سفرۀ غفـّار تماشا دارد عاشق نیمه شب صحن و سرایِ نـجفـم حـرم حیـدر کـرّار تماشا دارد همۀ یک سحر کرب و بلاست شب حـرم یـار تماشا دارد مادری دست به پـهلو پـسری پـاره گلو گـریـه ها لحظۀ دیـدار تماشا دارد روضـۀ قحطی آب و لبِ عـطشان حسین گـوشۀ صـحن علمـدار تماشا دارد خاک ری را به بـهای سـر آقـا دادند زین جهت گریۀ بسیار تماشا دارد کـاش امسال شـود سال دلبـر پـرچم خیمۀ تماشا دارد 🔸🔸🔸 "بهار عالمیان" کانال تخصصی مهدوی @mahdi255noor
7.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 ✋سلام بچه های خوب😊 🌸سوال❓ کی می‌دونه در دوران غیبت امام زمانمون برای سلامتی ایشون چه کارهایی میتونیم انجام بدیم؟🤔 🦋 یکی از این کارهای خوب صدقه دادن برای سلامتی امام زمانه... 🦋 یکی دیگه از کارهای خوبمون دعا برای سلامتی ایشونه... 🌸بچه های گل🌸 👈شما برای سلامتی و ظهور امام زمان چه کارهایی رو می تونید انجام بدید؟ 🌸بهار عالمیان🌸 🌸کانال تخصصی مهدوی🌸 @mahdi255noor
⚘️بهار عالمیان⚘️
⛅️🪐 #نوجووون #کتاب_خون #بخش۱۲_نسل‌سوخته 🔺ادامه...🔻 🔘پایان التهاب🌀 ترسیدم جواب بدم، دوباره یکی یه
⛅️🪐 🔺ادامه...🔻 بسم‌ربّ‌المهدی🔆 🔘إنَّ الله تعزّ مَن تشاء🌿 از خوشحالی، پله‌ها رو دو تا یکی تا کلاس دویدم. پشت در کلاس که رسیدم؛ یهو حواسم جمع شد‼️ _خب اگه الان من با این برم تو، بچه‌ها مثل مور و ملخ می‌ریزن سرش تا ببینن توش چیه...🤔 اون وقت نمره ی هم‌دیگه رو هم می‌بینن! دفتر رو کردم زیر کاپشنم و همون‌جا پشت در ایستادم تا معلم‌مون اومد. دفتر رو دراوردم و دادم دستش: _آقا امانت‌تون! صحیح و سالم😊 خنده‌اش گرفت.😄 زنگ تفریح، از بلندگوی دفتر اسمم رو صدا زدن!! _مهران فضلی، پایه چهارم الف! سریع بیاد دفتر...🗣 با عجله، پله‌ها رو دو تا یکی، دو طبقه رو دویدم پایین؛ رفتم دفتر. مدیر باهام کار داشت: _ببین فضلی! از هر پایه سه کلاس، پونصد و خرده‌ای دانش‌آموز اینجاست. یه ریز هم کار کپی و پرینت و غیره است و کادر هم سرشون خیلی شلوغه😓. تمام کپی‌های مدرسه و پرینت‌ها اونجاست؛ از هر کپی ساده‌ای تا سوالات امتحانی همه پایه ها. از امروز تو مسئول اتاق کپی هستی👨‍💻. کلید رو گذاشت روی میز... _هر روز قبل رفتن بیا تحویل خودم یا یکی از ناظم‌ها بده. مواظب باش برگه هم اسراف نشه؛ بیت‌الماله💢 از دفتر اومدم بیرون. مات و مبهوت به کلید نگاه می‌کردم. باورم نمی‌شد تا این حد بهم اعتماد کرده باشن...😦🍃 همین‌طور که به کلید نگاه می‌کردم یاد اون روز افتادم؛ اون روز که به خاطر خدا، برای تاوان و جبران اشتباهم برگشتم دفتر؛ و خدا نگذاشت راحت اشتباهم رو جبران کنم. در کنار تاوان گناهم، یه امتحان خیلی سخت هم ازم گرفت و اون چند روز، بار هر دوتاش رو به دوش کشیدم!! اشک توی چشم‌هام جمع شده بود🥲: •°♡إنَّ الله تعزّ مَن تشاء و تذلّ مَن تشاء°•• خدا به هرکه بخواهد عزت عطا می‌کند...✨ من سعی می‌کردم با همه تیپ و اخلاقی دوست بشم. بعضی رفتارها خیلی برام آزاردهنده بود؛ اما به همه چیز، به چشم تمرین نگاه می‌کردم🧩. تمرین برای برقراری ارتباط، تمرین برای قرارگرفتن در موقعیت‌های مختلف و برخوردهای متفاوت، تمرین برای صبر، تمرین برای مدیریت دنیایی که کم‌کم وسعتش برام بیشتر می‌شد⚠️ شناخت شخصیت‌ها و منشأ رفتارها برام جالب بود. اگرچه اولش با این فکر شروع شد: _چرا بعضی‌ها دست به گناه🔥 میزنن؟ چه چیزی باعث تفاوت فکر و انتخاب انسان‌ها، حتی در شرایط مشابه میشه؟🤔 و بیشترین سوال‌ها رو هم، تفاوت رفتاری و شخصیتی من با پدرم برام درست کرده‌بود. خیلی دلم می‌خواست بفهمم به چی فکر می کنه و...🧐 من خیلی راحت با احسان دوست شده‌بودم. برای یه عده سخت بود که اون به وسایل‌شون دست بزنه. مادر احسان، گاهی براش ساندویچ‌های کوچیکی درست می‌کرد🫔. ما خوراکی‌هامون رو باهم تقسیم می‌کردیم و بعضی‌ها من رو سرزنش می‌کردن📛 حرف‌هاشون از سر دوستی بود اما همین تفاوت‌های رفتاری، بیشتر من رو به فکر می برد🧠 •°•¤•°•🌱🪖 🌸بهار عالمیان🌸 🌸کانال تخصصی مهدوی🌸 @mahdi255noor