eitaa logo
نوشته‌های مهدی جمشیدی
9.7هزار دنبال‌کننده
10 عکس
3 ویدیو
2 فایل
۱. نویسنده‌ و محقق فرهنگ و دانش هستم. ۲. تنها رسانه‌ی رسمی‌ و معتبری که مواضعم در آن منتشر می‌شود، این کانال ایتایی است و رسانه‌ی دیگری ندارم. ۳. مسئولیت مواضعم، بر عهده‌ی خودم است، نه هیچ نهاد یا جریانی، و درج عناوین حقوقی را در کنار نامم تأیید نمی‌کنم.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻در محاصره‌ی جنود ابلیس ۱. دوازده آبان ۱۴۰۱. روح‌الله عجمیان. تنها در میان گله‌ی گرگ‌های مدعیِ زندگی و آزادی. هرزه‌های افسارگسیخته، با هرچه که توانستند به جانش افتادند و عقده‌ها و کینه‌های خویش را گشودند. سرشار از غضب و نفرت، آنچنان بر پیکرش زخم و جراحت نواختند که جان سپرد. از زندگی و آزادی سخن گفتند اما رذالت و انسداد به ارمغان آوردند. یک مرگ طبیعی را با دویست مرگ خونین، جبران کردند؛ این‌چنین است بازی حماقت.‌ لجن‌های فاضلاب اینستاگرام، هنری جز رکیک‌گویی و پرده‌دری و برهنگی ندارند. به روح‌الله که رسیدند، آدم‌کشی را نیز تجربه کردند؛ آشکارا در خیابان. ذره‌ذره، طعم مرگ به روح‌الله چشانیدند. ۲. اینک، همان‌ها حرفه‌ای شده‌اند در سوداگری بدن. خیابان را با عفونت‌های متعفن وجودشان، مسموم کرده‌اند. درس بی‌حیایی و بی‌شرمی آموخته‌اند و چرک‌های نفسانی‌شان را در عرصه‌ی عمومی پراکنده‌اند. به غایت، حقیر و بی‌مقدارند که بدن به چشم‌های بیگانه می‌فروشند و عفت به حراج می‌نهند. متجاهران به فسق، بسی دور هستند از رحمت الهی. جامه‌ی بندگی دریده‌اند و زنانه‌گی‌شان را به نگاه‌های حریص، فروخته‌اند. با حکم خدا، وداع کرده‌اند و دعوت ابلیس را در آغوش کشیده‌اند.‌ به اصحاب تمدن ضاله‌ی غرب پیوسته‌اند و از عهد فطری گسسته‌اند. از زن، ملعبه‌ی خیابانی ساخته‌اند؛ بدن‌بسنده و جنسی و متظاهر. در نزد اینان، زندگی یعنی لذت و اباحه‌گری و آزادی یعنی هرزگی و ولنگاری. گویا خدایی در میان نیست و اگر هست، بی‌حکم و خاموش است. حاصل چنین اوهامی می‌شود انسان خویش‌بنیاد و خودمختار. مهدی جمشیدی https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖇 دولت آمریکا، ذات فرعونی دارد و آمدن و رفتن اشخاص نیز تغییری در این سرشت تکوینی ندارد. این ساختار به‌صورت ذاتی، مصداق شیطان بزرگ در زمانۀ ماست. در عین حال، برآمدن شخصیّتی همچون ترامپ در آمریکا، نشانۀ سقوط عقل و اخلاق در این جامعه است؛ ترامپ، یک مردک ابله است، یک شارلاتان خبیث، یک قاتل کم‌عقل، یک احمق تمام‌عیار، یک دلقک زشت‌سیما، یک دستمال نجس آمریکایی. او حتّی شایستۀ پاسخ هم نیست؛ این اندازه حقیر و پَست و رذل است. ما همچنان به قصاص او فکر می‌کنیم؛ چون خاطرۀ تکه‌تکه‌شدن حاج‌قاسم را هرگز فراموش نخواهیم کرد و از خون او نخواهیم گذشت. شاید تقدیر این باشد که این پلید کودن، در قامت رئیس‌جمهورِ شیطان بزرگ، به هلاکت برسد. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
تولّد تاریخِ قدسی از متن مقاومت تمدّنی.pdf
823.3K
🔻مقاله: تولّد تاریخِ قدسی از متن مقاومت تمدّنی (ایران به‌مثابه گرانیگاه جابجاییِ ساختارشکنانه) https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻درباره‌ی اشاره‌ی رهبر معظم انقلاب ۱. اشاره‌ی رهبر انقلاب در دیدارشان با اعضای مجلس خبرگان به مسأله‌ی انتخاب رهبر، فقط تذکر به یک امر طبیعی محتمل و ممکن بود و برخلاف برخی گمانه‌زنی‌ها، ایشان مقصود خاصی نداشتند. ازاین‌رو، ایجاد فضای نگرانی درباره حیات و جان ایشان درست نیست. باید به لطف و فضل الهی امید داشت که شخص ایشان، پرچم را به دست حضرت حجت بدهند. ۲. شاید دلیل بیان این اشاره از سوی رهبر انقلاب نیز، یکی این باشد که جامعه در اثر این اتفاق محتمل و طبیعی - و نه قطعی و پیش‌بینی‌شده - دچار شوک و سرگردانی نشود و گمان نکند که انقلاب از دست رفته است؛ بلکه تأمل کند که رهبر انقلاب، پیشاپیش نسبت به آن تذکر داده بودند. ایشان بر حسب ظاهر عمل می‌کنند؛ هر چند به توفیق الهی، چنین رخدادی واقع نخواهد شد و إن‌شاء‌الله زعامت ایشان، متصل به ولایت امام معصوم بشود. ۳. و دلیل دیگر اشاره‌ی ایشان این است که تهدید پوچ و رسانه‌ای و حماقت‌بار صهیونیست‌های کثیف و پلید درباره‌ی ترور ایشان، خنثی و بی‌معنا شود و بدانند که ساختار، همچنان تداوم خواهد یافت. رهبر انقلاب، از ثبات ساختار و وابسته‌نبودن آن به اشخاص سخن گفته‌اند، نه این‌که واقعه‌ی ناگواری در پیش باشد. ایشان تصریح کرده‌اند که اگر چنان شد، خبرگان این‌چنین عمل کند؛ این یعنی حرکت انقلاب، متوقف نخواهد شد و انقلاب، آن اندازه به استحکام ساختاری دست یافته و متقن و استوار گردیده است که شخص‌محور نیست و چرخه‌ی حیات و استمرار و بازتولیدش، هرگز متوقف نخواهد شد. همین و نه بیشتر. کمترین جای نگرانی نیست و زعامت حضرت ایشان در اثر تفضل و توجه الهی، سال‌های سال به طول خواهد انجامید و به ولایت حضرت حجت، متصل خواهد شد. ۴. با این‌همه، هیچ تردیدی وجود ندارد که رهبر انقلاب، ذخیره‌ی الهی و یک شخصیت متمایز تاریخی هستند. علامه مصباح درباره‌ی ایشان گفته بودند که مقام ایشان بسیار بالاتر از سید خراسانی است؛ و در جایی دیگر نیز تصریح کرده بودند که اگر بتوان نظیری برای ایشان در تاریخ اسلام یافت، به‌سختی و با تساهل می‌توان از خواجه‌نصیرالدین طوسی نام برد؛ و همچنین افزوده بودند که گویا روح امام خمینی در ایشان حلول کرده و ایشان، نسخه‌ی بدل امام هستند؛ ‌و بارها نیز گفته بودند که ایشان، بالاترین نعمت الهی برای ما هستند و هرچه قدردان وجود ایشان باشیم، از عهده‌ی شکر نعمت وجود ایشان برنخواهیم آمد. ۵. و مگر مطابق آن رؤیای منقول و معتبر، رسول اکرم به ایشان امر نکرده‌اند که بنای ناتمام امام خمینی را به پایان برسانند؟! و مگر آن حضرت، ایشان را بر این امر دشوار، قادر و توانمند نشمرده‌اند؟! پس باید امید داشت که طرح قدسی و‌ تمدنیِ انقلاب اسلامی، به دست باکفایت آیت‌الله خامنه‌ای، به سرانجام مطلوب خواهد رسید و این انقلاب، به مقدمه‌ی ظهور حضرت حجت، تبدیل خواهد شد. چنان‌که اهل بصر و معنا گفته‌اند، تقدیر الهی این است که تاریخ این انقلاب، تاریخ متصل به عهد ظهور و متحد با صاحب ولایت کلی است. ۶. و نکته‌ی پایانی این‌که ایشان یک دهه پیش نیز چنین تذکری به مجلس خبرگان داده بودند: «در انتخاب رهبر آینده، ملاحظه‌ی خدا را بکنید. احتمال اینکه این دوره‌ای که تازه شروع خواهد شد، مبتلا بشود به این آزمایش، احتمال کمی نیست؛ آن وقتی‌که بنا است رهبر انتخاب بشود، ملاحظات و رودربایستی‌ها را کنار بگذارند؛ خدا را در نظر بگیرند، وظایف را در نظر بگیرند، نیاز کشور را در نظر بگیرند؛ بر این اساس رهبر انتخاب بشود.»(بیانات در ۱۳۹۴/۱۲/۲۰). این تعابیر، جای نگرانی بیشتری نداشت؟! https://khl.ink/f/32587 مهدی جمشیدی https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻روایت انقباض -۱ 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. در نیمه‌ی سال هزار و چهارصد، رهبر معظم انقلاب از ضرورت «بازسازی انقلابی ساختار فرهنگی» سخن گفتند و یک سال پس از آن هم توضیح دادند که مقصودشان از ساختار فرهنگی، «ذهنیت مردم» است که از ارزش‌های اصیل و اولیه‌ی انقلاب، فاصله گرفته است. این سخنان، هم در جمع دولت گفته شد و هم در جمع شورای عالی انقلاب فرهنگی. روشن است که مخاطب اصلی و کانونی این مطالبه، شورای عالی انقلاب فرهنگی است و اکنون با گذشت سه سال از این مطالبه، انتظار می‌رود که برای تحقق این امر، یک «نقشه‌ی راه» ترسیم شده باشد و در قالب مجموعه‌ای از سیاست‌های منسجم و عالی، «طرح عملیاتی» برای بازسازی ذهنیت اجتماعی، نگاشته شده باشد و حتی برای ایجاد همگرایی و زمینه‌ی گفتمانی، این طرح با اصحاب فکر و معرفت در میان نهاده شده بود و نوعی «اجماع نخبگانی» پدید آمده باشد. [دوم]. ما با تأسف باید گفت مانند همیشه و مطابق انتظار از شورای عالی انقلاب فرهنگی، این مطالبه نیز بر زمین مانده است. در همان جلسه، رهبر معظم انقلاب به اعضای شورا دستور دادند که باید روزانه، دو ساعت زمان، صرف مسائل شورا کنید و همچنین تصریح کردند که شورا در آنجایی که انتظار می‌رود کنشگر و حاضر و مؤثر باشد، نیست. روشن است که بی‌اعتنایی به طراحی نقشه‌ی راه عملیاتی و سیاستی برای بازسازی انقلابی ساختار فرهنگی، از فروعات و نتایج همین بی‌اهتمامی و انفعال و بی‌خیالی بسیاری از اعضای شورا است. مسأله‌های شورا به انتصابات و آیین‌نامه‌های اجرایی و نحوه‌ی کنکور، تقلیل پیدا کرده است. این، آن شورایی نیست که امام خمینی برای «انقلاب فرهنگی» طراحی کرده بود. در این اشخاص و سازوکارها، امکان انقلابی و بضاعت تحولی به چشم نمی‌آید. این شورا، اداری است و نه عالی، محافظه‌کار است و نه انقلابی، صوری است و نه فرهنگی. از حقیقت و مسئولیت تاریخی‌اش تهی شده و جنبه‌ی تشریفاتی یافته است. [سوم]. دوستان مؤمن و انقلابی! گذشته از دولت‌هایی نشسته در شورا که هویت لیبرالی دارند، حتی به دیگران نیز نباید امید بست. من از یکی از اعضای متفکر این شورا، درخواست ملاقات کردم تا مسائلی را با وی در میان بگذارم، اما او نپذیرفت. عضو دیگر شورا که یکی از مسئولان فرهنگی عالی در دولت قبل بود، در حد پنج دقیقه، نظرات مرا درباره‌ی سیاست‌هایی که از متن نظریه‌ی فرهنگی متفکران مسلمان می‌توان استنتاج کرد، نطلبید و نشنید. یک ماه پیش، یک متن سیصد صفحه‌ای را که درباره‌ی تدبیر حجاب نگاشته بودم، در اختیار یکی از اعضای شورا و قائم‌مقام یکی دیگر از اعضای شورا نهادم، اما تا این لحظه، هیچ خبری نشده است. و ... . بیشتر برای خویش، مخالف‌سازی و دشمن‌تراشی نکنم، اما همین قدر بدانید که شورا، رقیق است، بی‌خاصیت است، منفعل است، بی‌اراده است. در ماجرای اغتشاش، شما کنش و کاری از این شورا مشاهده کردید؟! مگر مسأله‌ی حجاب، ماهیت فرهنگی ندارد و مگر اینان سخن از راه‌حل فرهنگی نمی‌گفتند؟! و در کدام مسأله‌ی فرهنگی، اینان یقه چاک دادند و هزینه پرداختند؟! هیچ و هیچ. از آن‌که انتظار می‌رفت واکنشی نشان بدهد و فریاد برآورد، در قم به شرح اسفار سرگرم است، بی‌آن‌که خودش اهل سفر باشد؛ برحذر است از چالش. در آن جمع بالانشین و بی‌صدا، یک حسین کچویان بود که تفکر انقلابی را به صورتی آشکار، نمایندگی می‌کرد؛ که البته او را برچیدند تا آسوده‌تر بخوابند و با همگان بسازند و آداب محافظه‌کاری به‌جا آورند. [چهارم]. دل و جانم، سرشار از یاد و ذکر آقاسیدمرتضی آوینی است و بیش از همیشه، دلتنگ او هستم. کاش نبودم در زمانه‌ای که او نیست. از کسی سخن می‌گویم که در سال هفتادویک، نامه‌ای نه صفحه‌ای به رهبر معظم انقلاب نگاشت و در آن، هشدار و انذار داد که کار فرهنگ با این کارگزاران شبه‌فرهنگی، بسامان نخواهد شد و جامعه از انقلاب، دور خواهد افتاد. و مگر چنین نشد و رهبر معظم انقلاب از «واگرایی‌های دهه‌ی هفتاد» سخن نگفتند؟! باور کنید اگر قرار باشد گرهی گشوده شود، به دست همین نیروهای فکری و فرهنگی غیررسمی و میدانی خواهد بود که همانند آوینی، درد و داغ دارند و فرهنگ را می‌فهمند، و نه این کارگزاران بوروکرات و ابوالمشاغل و محافظه‌کار. اینان اگر عزم و اراده‌ای داشتند، گره از کار فروبسته‌ی حجاب می‌گشودند و با بی‌عملی‌شان، خیابان‌های ام‌القرای جهان اسلام را به بستر ظهور و تجلی نظریه‌ی لذت‌پرستی و بدن‌زدگی و خودبنیادی تبدیل نمی‌کردند. سکوت و انفعال این شورا در مسأله‌ی اغتشاش و حجاب، همه‌ی واقعیت نهفته و پشت‌پرده‌ی آن را رسوا می‌کند و نشان می‌دهد که نباید از این ساختار فرسوده و بی‌جان، کمترین توقعی داشت. سخن‌گفتن با محافظه‌کاران و خاموشان، هیچ حاصلی ندارد. باید خودمان - یعنی جریان و جبهه‌ی خودجوش فرهنگی - طریق قیام‌لِله را در پیش بگیریم و ارزش‌های فرهنگی انقلاب را احیا کنیم. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻روایت انقباض 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. شورای عالی انقلاب فرهنگی، یک موقعیّت ساختاری و رسمی است که حیات و کنشگری‌اش، وابسته به نیروهایی است که در درون آن جای می‌گیرند. این بستر ساختاری، به‌خودی‌خود و به‌طور مستقل، پیشبرنده نیست و نمی‌تواند ملتزم به غایتی باشد که انقلاب برای آن در نظر گرفته است. همه‌چیز، مشروط و مقیّد به نیروهای درونی است و اینان هستند که می‌توانند ظهورات و تجلّیّاتی در قامت و قوارۀ این شورا داشته باشد و یا آن را به زائدۀ دیوانی و اداری، تقلیل بدهند. آنچه که در دهه‌های گذشته رخ داده، این است که عاملیّت‌های انسانیِ شورا، یا فهمی از افق تاریخیِ انقلاب نداشته‌اند و بسیار سطحی و کم‌مایه بوده‌اند؛ یا آنچنان که اقتضای فرهنگ است، وضع مصلحانه و اجتماعی نداشته‌ و با عینیّت‌های فرهنگی، بیگانه بوده‌ و در وجه فکری و نظری، محدود و منحصر شده‌اند. این ترکیب و چیدمان، هیچ‌گاه نتوانسته «فاعلیّت‌های خلاّقانه» و «کنش‌های تمدّنی» داشته باشد و همچون یک «جمع پیشران»، عمل کند و پیرامون خویش، «اجماع نخبگانی» پدید آورد. همواره به آن به چشم یک مجموعۀ صوری و تقنینی و درگیر جزئیّات نگاه شده که به‌شدّت، متأثّر از دولت‌هاست و از خود، اراده و تصمیمی ندارد. این نگاه، با واقعیّت وجودیِ شورا، تناسب و تطابق داشته و حاصل بدبینی نبوده است. در هیچ‌یک از معضله‌ها و گره‌های فرهنگی، این شورا نتوانسته در مقام تشخیص و گره‌گشایی، مقدّم و جلودار باشد و اصحاب فکر و معرفت را در پی خویش به حرکت درآورد و بسیج نخبگانی پدید بیاورد. این نیروها، اغلب فاقدِ مرجعیّت فرهنگی و معرفتی بوده‌اند و جبهه و جریانی را نمایندگی نمی‌کرده‌اند، بلکه بیشتر، عنوان‌ها و منزلت‌های سازمانی، سبب‌ساز انتخاب‌شان بوده‌اند. در واقع، این جمع نتوانسته خود را به‌عنوان برآیند و برآمدِ نیروهای تاریخی در عرصۀ عمومی، تصویر کند. [دوم]. این جمع، حتی در درون خودش نیز یک «جبهه» و «جریان» نیست، بلکه تکه‌های بریده از یکدیگر هستند که بنا به ضرورت این ساختار، در کنار یکدیگر نشانده شده‌اند و هم‌اندیشی‌ها و هماهنگی‌شان، بیش از همین نشست‌های رسمی نیست. این امر به آن معنی است که ما با یک اجتماعِ معنادار و هویّت‌مند روبرو نیستیم که چیزی از قبیل خط‌های منقطع، آنها را به یکدیگر پیوند داده باشد. ماهیّت تکه‌تکۀ این شورا، مانع تحرّکات جمعی و یکدست آن می‌شود و آن را از حالت چریکی و فعّال و اثرگذار، دور می‌کند. به‌بیان‌دیگر، با یک قرارگاه روبرو نیستیم که خود را در معرکۀ جنگ بداند و بخواهد در قالب یک طرح مشترک، وارد میدان بشود و نیروها را بسیج کند. آدم‌های نچسب و ناهمخوان، در یک جمع قرار گرفته‌اند تا بر اساس «توافقات حداقلی» و «اشتراکات مرزی»، احکامی را صادر کنند، درحالی‌که تعارفات و ملاحظات، موجب می‌شود که نزاع‌ها و اختلاف‌ها پنهان نگاه داشته‌شده، آشکار نشوند، اما اگر چنین نبود، تنش‌ها و تضادهای بنیادی، عیان می‌شدند. فقر هم‌دلی و هم‌معنایی، شورا را قطعه‌قطعه کرده و کارکردهای تاریخی‌اش را به فراموشی سپرده است. این هویّت «چندتکه» و «به‌هم‌سنجاق‌شده»، حرکت و خیزش و حرارت و جنبش نمی‌آفریند. [سوم]. هر که عالم و محقّق و مدرّس و صاحب‌کرسی و نظریه‌پرداز و متفکّر و فاضل و فرهیخته و نخبه باشد، قادر نیست تنها با تکیه بر این خصوصیّت، گره‌گشا باشد. اوضاع و احوال فرهنگ، تابع کسانی با این اوصاف نیست که حضورشان در آنجا، علاج دردهای فرهنگی باشد. فرهنگ، محتاج ترکیب «متفکّر» و «مصلح» است و نه متفکّر به‌تنهایی. مطهری در آثار خویش، به‌درستی میان این دو، تمایز نهاد و نشان داد که وضع اجتماعی و تاریخی، وابسته به اصحاب تفکّر نیست و فقط آن دسته از متفکّرانی که میدان‌نشین و عینیّت‌گرا هستند و بدین سبب، مصلح خوانده می‌شوند، توان تحوّل بیرونی را دارند. این ترکیب، همان است که در شخص امام خمینی، تحقّق یافت؛ همچنان که خودِ مطهری، مصداق این سخن است. ازاین‌رو، رهبر معظم انقلاب اصرار داشتند که باید افزون بر «مطهریِ قم»، «مطهری ِتهران» نیز بود. بعضی در حوزه و دانشگاه، ساکن هستند و از عینیّت سیاسی و اجتماعی، گریزان. تدریس می‌کنند و می‌نویسند، اما نه در نسبتِ با وضع تاریخی و اجتماعی. دغدغه‌های انتزاعی دارند و در پی مراتب و درجات علمی هستند؛ بی‌آن‌که علم و فضل‌شان، نسبتی با جامعه داشته باشد. رهبر معظم انقلاب در سخنرانی اخیرشان با حوزویان، به همین آسیب اشاره کرده و از «علم» و «تبلیغ» گفتند و نشان دادند که در دورۀ کنونی، علم بر تبلیغ، ترجیح یافته و جامعه به فراموشی سپرده شده است. ازاین‌رو، روحانیّت دچار افول مرجعیّت اجتماعی و عینی شده است. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻روایت انقباض -۳ 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. چندین سال پیش، علامه مصباح -رضوان‌الله‌تعالی‌علیه - از این حقیر دعوت کردند تا در جلسه‌ای شرکت کنم. پس از آن‌که جلسه آغاز شد، ایشان گفتند فلسفۀ جلسه این است که من، شما را با دوستانی که در زمینۀ فرهنگی، دغدغه و مطالعه دارند، متصل و مرتبط کنم تا بتوانید در کنار یکدیگر، یک «طرح جامعِ فرهنگی» بنویسید. ایشان مطلع بودند که بنده در حوزۀ نظریۀ فرهنگی، در حال تحقیق هستم و یکی از نوشته‌های این حقیر را نیز مطالعه کرده و در گفتگویی دو نفری، مسائلی را دربارۀ آن نوشته مطرح نموده بودند. در این جلسه، ایشان قدری هم به تجربۀ حضورشان در شورای عالی انقلاب فرهنگی اشاره کردند و نکات تعیین‌کننده‌ای را بیان نمودند، از جمله این‌که با حالتی که توأم با تأمّل و افسوس بود، نقل کردند که در شورای عالی انقلاب فرهنگی، طرحی با عنوان دانشگاه اسلامی نگاشته شد و از من نیز برای اظهارنظر دربارۀ این طرح دعوت شد و در آن نشست، تصریح کردم که اگر موضوع طرح، دانشگاه اسلامی است، دست‌کم نام اسلام را نیز در طرح درج کنید! [دوم]. من این‌گونه فهمیدم که ایشان نسبت به «ساختارهای رسمیِ فرهنگی»، چندان نظر مساعدی ندارند و معتقدند باید دستی بیرون از این ساختارها، گره فرهنگ را بگشاید. این‌که علامه مصباح در دهۀ پایانی حیاتش و پس از اندوختن تجربه‌های معرفتی و هویّتی فراوان، به این نتیجه دست یابند که باید «طرح جامعِ فرهنگی» نگاشت و این اقدام باید بیرون از ساختارهای فرهنگیِ رسمی انجام شود، دلالت‌های بسیار مهمی دارد. نخست این‌که ایشان از وضع فرهنگیِ کنونی، ناخرسند بودند و گاه تصریح می‌کردند که نسبت به سال‌های اول انقلاب و دهۀ شصت، دچار زخم‌خوردگی فرهنگی شده‌ایم و بیش‌وکم، از ارزش‌های آغازین و اصیل، فاصله گرفته‌ایم. فرهنگ در دهه‌های گذشته، همواره مغفول و مهجور مانده و نهادهای فرهنگی، آن‌گونه که باید، گره‌گشایی نکرده و جامعه را در جهت پیشروی فرهنگی به حرکت درنیاورده‌اند. دیگر این‌که برای علاج بیماریِ مزمنِ فرهنگی، باید طرح جامع نگاشت؛ طرحی که در آن، جنبه‌های مختلف ساحت فرهنگ، در نظر گرفته شده باشد و برای دردهای فرهنگی، درمان‌های ریشه‌ای و بنیادی تعریف شود. قدم‌های موردی و بخشی، چاره‌ساز و مؤثر نیستند و نمی‌توانند فتوحات فرهنگی را رقم بزنند. دیگر این‌که این طرح باید از سوی نخبگان و متفکرانی نگاشته شود که افزون بر دغدغه‌مندی و تعهد انقلابی و حیات معنوی، بیرون از ساختارهای رسمی باشند. نیروهای تکنوکرات و بوروکرات، ساختارها را به تصرّف خود درآورده‌اند و مجال و امکانِ تحوّل و بازسازی را ربوده‌اند و با هر حرکتی که نشانه‌ای از رجوع به انقلاب در آن باشد، مخالفت و معارضه می‌کنند. این کارشکنی‌ها و تزاحم‌ها، توان نیروها را صرف پاسخگویی به این اصطکاک‌ها خواهد کرد و در نهایت، اتفاقی رخ نخواهد داد. ازاین‌رو، باید در پهنه‌ای که از دسترس آنها خارج است، روند بازسازی و تغییر، صورت‌بندی شود. [سوم]. رهبر معظم انقلاب نیز معتقد به «عقل منفصل» برای حاکمیّت هستند؛ چنان‌که تصریح کردند که در مواقعی که نهادهای فرهنگی دچار «اختلال» و «تعطیلی» می‌شوند و نمی‌تواند تصمیم و بگیرند و عمل کنند، نیروهای فرهنگیِ غیررسمی باید به‌صورت «آتش‌به‌اختیار» عمل کنند. چندی بعد نیز ایشان تعبیر «حلقه‌های میانی» را مطرح کردند و چهار خصوصیّت «نخبگی»، «جوانی»، «ساختاریافتگی» و «غیررسمی‌بودن» را برای آنها برشمردند و تأکید کردند که اگر جریان‌های حلقه‌های میانی در جامعه به راه افتند، آرمان‌های گام دوم انقلاب نیز محقّق خواهند شد. در واقع، این حلقه‌ها نسبت به حاکمیّت، نقش عقل منفصل را ایفا می‌کنند و نسبت به جامعه، نقش هدایت‌گری و پیش‌برندگی و بسیج‌گری. در اینجا، رهبر معظم انقلاب در برابر نظریه‌های «جامعۀ توده‌ای»، «تحزّب»، «میانجی‌گری روشنفکریِ سکولار» و «دولت حداکثری»، یک بدیل خلاقانه مطرح کردند. این بدیل، از متن فلسفۀ اجتماعیِ اسلام روییده و در عالَم انقلاب اسلامی نیز تا حدی و در برهه‌هایی، تجربه شده است. نه باید جامعه را حداقلی و فروبسته و مقلّد و بی‌نقش نگاه داشت؛ نه باید دل به احزاب سیاسی که معطوف به قدرت هستند و از متن جامعه برنخاسته‌اند بست؛ نه باید به کنشگران مرزی از نوع روشنفکریِ تجدّدزده امید داشت؛ نه باید جامعه را از فاعلیّت و توانمندی برکنار کرد و دولت تمامیّت‌خواه پدید آورد. نظریۀ اجتماعیِ انقلاب اسلامی، هیچ‌یک از این رویکردها نیست، بلکه وجود حلقه‌های میانی با خصوصیّاتی که اشاره شدند، می‌تواند مناسبات دولت و جامعه را بازتعریف کند و آرمان‌های انقلابی را محقّق گرداند. در حوزۀ فرهنگ و بازسازی انقلابیِ ساختار فرهنگی نیز باید از فن‌آوری حلقه‌های میانی برای بازتولید ارزش‌های هویّتی بهره گرفت. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻روایت انقباض -۴ 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. علامۀ مصباح در آخرین سخنرانی فرهنگی خویش در تاریخ ۹ آذر ۱۳۸۹ تصریح کرد: «ما در همۀ جبهه‌ها پیشرفت کرده‌ایم؛ اما در جبهه فرهنگی چطور؟! حالا یک‌وقت که نمی‌خواهیم به روی خودمان بیاوریم می‌گوییم الحمدلله کتاب‌ها، بحث‌های دینی و سخنرانی‌ها فراوان است؛ اما وقتی به دل‌های‌مان، مخصوصاً دل‌های مسئولان و فرهیختگان و دست‌اندرکاران انقلاب رجوع می‌کنیم می‌بینیم خیلی توخالی است. ... ما باید اعتراف کنیم که در زادگاه فرهنگ اسلامی، از نظر فرهنگی ضعیف هستیم ... با اینکه امام از همان روزهای اول به مسئلۀ فرهنگ اهتمام داشت ولی شرایط، آن‌گونه که بایدوشاید فراهم نشد و دیگر آن حرکت از سرعت افتاد. ... تا دیر نشده باید جهاد کرد؛ اگر چندی دیگر هم در این زمینه تنبلی کنیم معلوم نیست که دیگر قابل‌جبران باشد؛ نسل جدیدی که با این اینترنت سر کار می‌آید، دیگر معلوم نیست باوری نسبت به اسلام و انقلاب داشته باشد ... چهل سال فرصت داشتیم و کار اساسی نکردیم. جواب خدا را چه بدهیم؟! چهل سال، مدت کمی نبود؛ مثل امامی بالای سر ما بود، بعد از ایشان هم مقام معظم رهبری، سی سال سکّان‌دار این انقلاب بود؛ اما به او مجالی ندادیم؛ اگر یک‌وقت هم یک چیزی گفت از این گوش شنیدیم و از آن گوش درکردیم.» [دوم]. باید پذیرفت که وضع فرهنگی ما، دچار اختلال جدی است و فرهنگ به نقطۀ ضعف ملموس ما تبدیل شده است. تعبیر ضعف فرهنگی، روایت لطیف و محتاطانه‌ای از واقعیّت‌های فرهنگی است، اما اگر بخواهیم صراحت به خرج بدهیم، باید از تعابیر بسیار تلخی استفاده کنیم. انقلابی که همۀ ماهیّت خود را از فرهنگ، برگرفته بود و آرمان‌های فرهنگی را مساوی با حقیقت وجودی خود می‌دانست، آن‌گاه که جامۀ نظام به تن کرد، از فرهنگ غفلت کرد و اقتصاد و سیاست را بر صدر نشانید. اقتصاد و سیاست در هیچ دوره‌ای از تاریخ پساانقلاب، مجال ظهور به فرهنگ ندادند، بلکه باید گفت این دو، داشته‌ها و اندوخته‌های فرهنگ را به نفع خود، تخریب کردند و به اعتبار و وجاهت فرهنگ، گزند رسانیدند. اینک فرهنگ، به نقطۀ ضعف ما تبدیل شده و دشمن می‌‌داند که می‌تواند طرح‌های سیاسی و اقتصادی خود را با بهره‌گیری از اختلال‌های فرهنگی، پیش ببرد. دیروز بر اساس فرهنگ، انقلاب اجتماعی آفریدیم و امروز از دریچۀ فرهنگ، متزلزل می‌شویم. [سوم]. دشواری‌ها و گرفتاری‌ها در طول دهه‌های گذشته، بر روی یکدیگر انباشته شده‌اند و فرهنگ را دستخوش کلاف‌های سردرگم کرده‌اند. اینک فرهنگ، خودش به مسأله تبدیل شده و سراسر، گره و معضله و آفت است. آسیب‌ها و اختلال‌ها، خودشان را بازتولید و تکثیر کرده‌اند و در اعماق، ریشه داونیده‌اند و به بیماری‌های مزمن تبدیل شده‌اند. از هر نقطه که طرح اصلاح فرهنگی آغاز شود، نقطه‌های دیگر به مقابله برمی‌خیزند و مانع می‌آفرینند. شرایط، پیچیده شده است و دیگر انجام تغییر، به‌آسانی دهۀ شصت نیست. در شرایط پیچیدگی، شبکه‌ای از متغیّرهای منفی به هم‌افزایی می‌رسند و امکان‌ها را می‌فرسایند. و این تازه، توصیف وضع کنونی است؛ اما دربارۀ آینده، اگر مسیر و مدار فرهنگیِ کنونی ادامه یابد، قفل‌شدگی‌ها و انقباض‌ها و انسدادها، بسیار بیشتر و اراده‌سوزتر خواهند بود. تداوم غفلت به معنی این است که چالش‌های فرهنگی، سیر صعودی و فزاینده خواهد داشت و درآینده، امکان‌های گشایش از دست خواهند رفت. [چهارم]. بخش عمدۀ اختلال‌های فرهنگی در جامعه، به برخی از کارگزاران بازمی‌گردد که نسبت مستحکمی با عالَم معناییِ انقلاب ندارند. فقدان خلوصِ هویّتی در کارگزاران، در اینجا خودش را نشان می‌دهد و فجایع و مصائب فرهنگیِ رخ‌داده را آشکار می‌سازد. ذهنیّت بسیاری از کارگزاران فرهنگی، نسبتی با اصالت‌های انقلابی ندارد و بیش‌وکم، آغشتۀ به تجدّد است. حتی تصوّر این‌که در درون حاکمیّت، نیروهایی حضور داشته باشند که مایل به تجدّد هستند و اصالت‌ها را فراموش‌ کرده‌اند و دچار التقاط شده‌اند، سخت دردناک است، اما حقیقت این است که نه‌فقط نیروهای دولتی، بلکه نهادهای دیگر نیز گرفتار این آفت استحاله‌گر شده‌اند. لیبرالیسم فرهنگی به اندرونی حاکمیّت راه یافته و اصالت‌های انقلابی را رقیق کرده است. صدای التقاط فکری و ریزش هویّتی و وادادگی فرهنگی، از درون حاکمیّت شنیده می‌شود. اگر در سال‌های نخست دهۀ شصت، دیگریِ نفوذ یافته به درون حاکمیّت، نهضت آزادی بود - که البته حذف گردید – اما از دهۀ هفتاد به این سو، تکنوکرات‌ها و لیبرال‌ها، بیشترین حضور را در حاکمیّت داشته‌اند و سیاست‌های خود را به اجرا درآورده‌اند. اینان آنچنان بسط و تثبیت یافتند که اصول‌گراییِ سست‌مایه را نیز تسخیر کردند و روح معرفتی خود را در کالبدشان دمیدند. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻طرحی برای جریانِ دانشجوییِ انقلابی -۱ 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. از من دربارۀ جریانِ دانشجوییِ انقلابی و تکالیف کنونی آن پرسیدند. چون تجربۀ سال‌های اخیرم نشان می‌دهد که این جریان، برانگیخته و فعّال نخواهد شد و در دوران خواب‌آلودگی و انفعال به سر می‌برد، ترجیح دادم که به‌جای گفتگوی حضوری که زمان فراوانی را خواهد گرفت، چند سطری بنویسم. از همان برداشت نخستم آغاز کنم: دست‌کم یک دهه است که جریانِ دانشجوییِ انقلابی، دیگر پیشران و زنده و بانشاط نیست و حضور و حیاتش احساس نمی‌شود. در دهۀ هفتاد و نیمۀ نخست دهۀ هشتاد، این جریان توانست تا حد زیادی، گره‌گشا و کنشگر باشد اما به‌تدریج، در خواب زمستانی فرو رفت و به حاشیه رفت. این زمستان، همچنان ادامه یافته است. این نیز خود دلایلی دارد و از آن جمله، فقر هویّتی است. مبارزه و مقاومت و ایستادگی و مسئولیّت و کنشگری و خودآگاهی تاریخی، محتاج هویّت است و این هویّت است که آرمان‌ها را پیش می‌برد. غفلت از هویّت اسلامی و انقلابی و سرگرم‌شدن به فروعات و حواشی، جریانِ دانشجوییِ انقلابی را گرفتار توقف و ایستایی و رکود کرد. دیگر این‌که محافظه‌کاری و هراس و مصلحت‌اندیشی، به سکۀ رایج تبدیل شد و دهان‌ها را بست و فریادها را خاموش کرد. همه دچار تعارف و احتیاط و مداهنه شدیم و از عمل و اقدام و فاعلیّت بازماندیم. هنجارشدگیِ محافظه‌کاری، میدان را از دست ما ستاند و به دیگران واگذار کرد. [دوم]. این حکم و برداشت، خاص جریانِ دانشجوییِ انقلابی نیست، بلکه به‌‎طور کلی همۀ بخش‌های جریان دانشجویی، این‌چنین هستند. جریان لیبرال در دانشگاه‌ها نیز منفعل و بی‌قدرت و حاشیه‌نشین شده و صدای محکمی از آن شنیده نمی‌شود. اگر فصل انتخابات را کنار بنهیم، باید گفت شاخۀ لیبرالیِ جریان دانشجویی، در افسردگی و بی‌حالی به سر می‌برد. البته این وضع، اقتضای نظریِ آنهاست که فردگرا و خویش‌بسنده هستند، اما گذشته از این، به‌شدت دچار افول و انحطاط معرفتی شده‌اند. اگر در دهۀ هفتاد، وجه نظری داشتند و به مباحثات دانشگاهی علاقه نشان می‌دادند، اینک حتی از مقدّمات و ابتدائیاتِ مباحث نظری نیز آگاهی ندارند و گفتگو و دغدغه‌ و خواستۀ‌شان، معطوف به خودشان و لذّت‌شان و بدن‌شان است. مشارکت‌شان در جریان کثیف و خبیثِ زن، زندگی، آزادی نشان داد که هیچ سخن فاخر و مستقل و پیشبرنده‌ای ندارند و سقف مطالبات‌شان، کشف حجاب و غذاخوریِ مختلط است و زبان‌شان نیز به‌جای مفاهیم علوم انسانیِ تجدّدی، آغشته دشنام و فحاشی و رکیک‌گویی شده است. اینان، این‌چنین حقیر و بی‌مقدار شده‌اند و به قعر درۀ انحطاط اخلاقی و فکری سقوط کرده‌اند. صد رحمت به آن دوره‌ای که پادو و عملۀ احزاب اصلاح‌طلب بودند و به گروه فشارِ لیبرال‌های حزبی تبدیل شده بودند. [سوم]. اما جریان دانشجوییِ انقلابی، امکان تجدید حیات دارد و می‌تواند دوباره پرچم روشنگری و کنشگری را به دست بگیرد و آرمان فراموش‌شدۀ گام دوم انقلاب را یاری برساند. این امر، مقدور و میسّر است، اما وابسته به شروطی است که این جریان، تاکنون روی خوش به آنها نشان نداده است. مرحلۀ نخست، «خودسازی انقلابی» است؛ به این معنی که از لحاظ فکری و نظری، خود را تجهیز کند و بتواند با استدلال‌های قوی، وارد صحنۀ مواجهه شود. «بینش انقلابی»، وجه نظری دارد و این‌گونه نیست که انقلابی‌گری، متضمّن شعارها و ادعاهای میان‌تهی باشد، بلکه باید با قدرت تفکّر و خلاقیّت نظری به میدان و معرکه پا نهاد و آزاداندیشی را در فضای فسرده و خاموش کنونی، احیا کرد. انقلاب بدون «تفکّر»، راه به جایی نخواهد برد و جریان دانشجوییِ انقلابی در این باره، مسئولیت تاریخی دارد. باید به مطهری و مصباح بازگشت و از آنها آموخت. این دو، هیچ‌گاه کهنه و تکراری نخواهند شد و تاکنون، جایگزینی نیز نداشته‌اند. هیچ‌کس در قد و قامت آنها نیست و باید تأسف خورد که پس از مصباح، ما دچار فقدان پدر فکری شده‌ایم. از کسانی به‌عنوان جایگزین مصباح سخن می‌گویند ولی حقیقت این که هیچ‌یک، قابل‌مقایسه با او نیستند و بعضی نیز با اصالت‌های تفکّر انقلابی، فاصله دارند. باید همچنان به آثار مصباح مراجعه کرد و از او کمک طلبید. در لایۀ دیگر، آوینی و مددپور را دریابید. از کاروان زنده‌گان، به رحیم‌پور متصل شوید و از نوشته‌های کچویان، بهره‌ها ببرید. دربارۀ کچویان باید اضافه کنم که تفکّر او، نظیر و شبیه ندارد؛ از عمق دینی و اتقان فلسفی گرفته تا اصالت انقلابی. ما حق او را به جا نیاوردیم و از دریای نبوغ و خلوص و تعمّق او استفاده نکردیم. به‌هرحال، در این خلاء و نقصان، بیشتر محتاج خودسازی معرفتی هستیم. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
▫️فهم دینی در فلسفۀ فرهنگ ✍️ نوشتاری از ، عضو هیأت علمی گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه؛ در راستای همایش ملی فلسفه فرهنگ 🔹 فلسفۀ فرهنگ به‌عنوان یکی از حوزه‌های فلسفۀ مضاف، جوهرۀ عقلی دارد، اما این‌چنین نیست که عقل در فلسفه‌های مضاف، بی‌رنگ و صوری باشد و از اصول‌موضوعه‌ای که خاستگاهش جهان‌بینی است، اثر نپذیرد..... 🔍 متن کامل را اینجا بخوانید👇 🌐 iict.ac.ir/fahmdini سایت I ایتا I بله I آپارات I اینستاگرام 🆔 @iictchannel
🔻فهم دینی در فلسفۀ فرهنگ 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. ما به عنوان اصحاب تفکّری که در برابر تجدّد قرار دارد و می‌خواهد دوباره به شوکت و هیبت پیشین بازگردد و یکه‌تاز و پیش‌رو شود، ناچاریم که به «مبادی» بپردازیم و خویشتن فلسفی‌مان را به میدان مواجهه بیاوریم. ما در نقطۀ آغاز قرار داریم و اقتضای قرار داشتن در این نقطۀ معرفتی، پرداختن به مبادی فلسفی است. نزاع ما با تجدّد، در سطح نیست که بتوان از مبادی آن بهره گرفت و با تکیه بر این زیربناها، روبناهای دینی آفرید. ازاین‌رو، باید از نقطۀ صفرِ نظریه‌پردازی آغاز کرد و از اساس، «تفکّر دیگر»ی را ساخته‌وپرداخته کرد. آنان که تقابل اسلام با تجدّد را در پوسته و قشر می‌انگارند و در پی تلفیق سنّت با تجدّد هستند و ترقی و توسعه و جهانی‌شدن را پذیرفته‌اند، به‌حتم معتقد به ترمیم‌ها و تعدیل‌‌های موردی هستند و نمی‌خواهند زیرساخت‌های متفاوتی را تولید کنند. باورمندان به این رهیافت، علم و عقل و تمدّن غربی را دارای ماهیّت تاریخی و فرهنگی نمی‌انگارند و ریشه‌های فلسفی آن را آغشته به مادّیّت تصوّر نمی‌کنند. چنین پنداشتی دربارۀ تجدّد، ناصواب است و ما را بیش از پیش و به دست خودمان، ذیل تاریخ تجدّد می‌نشاند و اسیر و محصور اقتضاهای آن می‌کند. بدین سبب است که «علم دینیِ فرهنگ»، محتاج «فلسفۀ دینیِ فرهنگ» است و بدون این زمینه، بیش از تکه‌بندی و اقتباس ناموجّه نخواهد بود. [دوم]. فلسفۀ فرهنگ به‌عنوان یکی از حوزه‌های فلسفۀ مضاف، جوهرۀ عقلی دارد، اما این‌چنین نیست که عقل در فلسفه‌های مضاف، بی‌رنگ و صوری باشد و از اصول‌موضوعه‌ای که خاستگاهش جهان‌بینی است، اثر نپذیرد. در پشت‌صحنۀ فلسفۀ فرهنگ، «کلان‌روایت‌ها»یی قرار دارند که ربط مستقیم به «عقل این‌جهانی» یا «عقل دینی» دارند و در تناسب با آن، دلالت‌های خود را به حوزه‌های معرفتیِ پسینی، تحمیل می‌کنند. این کلان‌روایت‌ها، جنبۀ تمدّنی دارند و حاصل یک عالَم تاریخی و معرفتی هستند. هر تمدّنی، عالَم تاریخی و معرفتیِ خاص خود را دارد و در نسبت با وجودِ خویش، عقل می‌آفریند. عقل، در عین این‌که استقلال نسبی دارد و از پاره‌ای جهات، عام و جهان‌شمول هست، اما هنگامی که در عینیّت تاریخی و فعلیّت اجتماعی قرار می‌گیرد، رنگ‌پذیر و اقتضایی می‌شود. براین‌اساس، عقل ما با عقل تجدّدی، تفاوت‌های بنیادین دارد. عقل تجدّدی، دنیازده و ابزاری و جزوی است و عقل ایمانی، افزون بر این‌که معطوف به معاش است، اما از معاد، غفلت نمی‌کند. این در حالی است که تجدّد از عقل کلّی، بی‌بهره است و خود را در عقل جزوی، منحصر کرده است. ازاین‌رو، تمدّن غربی را باید تکنیکی و مادّی و کمّی دانست. آن‌‌چنان عقلی، این‌چنین اقتضایی دارد. حال باید در قلمرو فلسفۀ فرهنگ نیز، عقل ایمانی و کلّی و قدسی را به صحنه آورد و به توصیف‌ها و توصیه‌های او دربارۀ فرهنگ، تن در داد. عقل فرهنگی یا عقل تاریخی - که البته مبتنی بر مبادیِ قطعی و عام نیز هست - می‌تواند روایتی از فلسفۀ فرهنگ ارائه کند که در عین توجیه منطقی، اینجایی و بومی نیز باشد. [سوم]. شاید بتوان گفت در میان تمام حوزه‌ها و عرصه‌های فلسفۀ مضاف به امر، در هیچ‌جا همچون فلسفۀ فرهنگ، عینیّت و زیستن در متن و بافت آن، مؤثّر در نظریه‌پردازی فلسفی نیست. همچنان‌که به تعبیر مرتضی مطهری، عقل فقهی، تاریخ و جغرافیا دارد و فقه شهری، بوی شهر می‌دهد و فقه روستایی، بوی روستا، فلسفۀ مضاف نیز تابع «تجربۀ‌زیستۀ عقل» است که با قالب خاصی از هستی فردی و اجتماعی، قرین و مأنوس بوده است. به بیان دیگر، «نحوۀ بودن» در «نحوۀ فهمیدن»، مدخلیّت و حضور دارد و دریافت‌های معرفتی از بافت‌های غیرمعرفتی، استقلال مطلق ندارند. این‌همه به معنی میل به نسبیّت و تاریخیّت مطلق نیست که با بنیان فلسفۀ اسلامی، ناهمخوان است، بلکه سخن در این است باید به صورت بینابینی، چنین ربط و نسبتی را پذیرفت. همچنان‌که اشاره شد، این خویشاوندی در فلسفۀ فرهنگ، بیشتر از فلسفه‌های مضافِ دیگر، احساس می‌شود؛ چراکه فرهنگ، درهم‌تنیدۀ با وجودِ خودِ انسان است و از آن گسستنی نیست. فرهنگ در وجودِ انسان، محقّق و متجلّی می‌شود و انسان میان خود و فرهنگ، فاصله‌ای نمی‌بیند. این منِ ثانوی، هویّتی است که در عمق وجودِ انسان آشیانه می‌کند و بدین سبب، ماهیّت خاصی را به عقل انسان القا می‌کند. در قلمرو نظریه‌پردازی دینی نیز، هرچه نظریه‌پرداز بتواند به تجربۀ‌زیستۀ حیات معنوی و فرهنگ قدسیِ خویش رجوع کند و در وضع «اُنسی» و «آگاهانه» نسبت به آن قرار بگیرد و روایت‌گر حال «وجودی» و «انفسی»‌اش باشد، به فلسفۀ دینیِ فرهنگ، نزدیک‌تر می‌شود. در نقطۀ مقابل، اهتمام و اعتنای آنچنانی ما به فلسفۀ تجدّدیِ فرهنگ، امکان‌سوز و امتناع‌آفرین است. 🖇در اینجا بخوانید: http://iict.ac.ir/fahmdini
▫️رهبر معظم انقلاب و فلسفۀ فرهنگ ✍️ نوشتاری از ، عضو هیأت علمی گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه؛ در راستای همایش ملی فلسفه فرهنگ 🔹 می‌توان در گفتارهای فرهنگیِ رهبر معظم انقلاب، نشانه‌های فراوانی از جوشیدن تفکّر ایشان از خاستگاه فلسفی یافت و پذیرفت که ایشان، نسبتِ پوسته‌ای و ابزاری با فرهنگ برقرار نکرده‌ و حتی از چشم‌انداز سیاسی نیز به فرهنگ ننگریسته است... 🔍 متن کامل را اینجا بخوانید👇 🌐 iict.ac.ir/rahbari-5 سایت I ایتا I بله I آپارات I اینستاگرام 🆔 @iictchannel
🔻رهبر معظم انقلاب و فلسفۀ فرهنگ 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. می‌توان در گفتارهای فرهنگیِ رهبر معظم انقلاب، نشانه‌های فراوانی از جوشیدن تفکّر ایشان از خاستگاه فلسفی یافت. نظریۀ فرهنگیِ ایشان، بر یک بنیان فلسفی استوار است که ریشه در فلسفۀ اسلامی دارد و ایشان بر اساس امتدادبخشی به این فلسفه، سخن توصیفی و توصیه‌ای می‌گوید. ازاین‌رو، می‌توان در گزاره‌های فرهنگی ایشان، تأمّل کرد و رگه‌ها و ریشه‌های فلسفی را شناسایی نمود. از جمله، در بخش‌هایی از حکم انتصاب اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی در دورۀ جدید، ایشان چند گزارۀ جدی و تعیین‌کننده نگاشته‌ است که به‌راستی، درخور تدقیق و موشکافی است. ایشان چنین نوشته‌ است: «فرهنگ، جهت‌دهند‌ۀ همۀ اقدام‌های اساسی و زیربنایی جوامع بشری و شتاب‌دهنده یا کُندکنندۀ آن است. ... فرهنگ‌سازی در هریک از اجزاء تمدّنیِ جامعه، برترین وسیلۀ پیشرفت و موفقیت آن و بی‌نیازکننده از ابزارهای الزام‌آور و تحکّمی است. ... شاکله و آرایش عمومی فرهنگ در همۀ بخش‌های گستردۀ آن، نیازمند نظم و محتوای انقلابی است؛ این، یگانه وسیلۀ مصون‌سازی فرهنگ عمومی کشور در برابر هجوم فرهنگی و رسانه‌ایِ برنامه‌ریزی‌شدۀ بیگانگانِ بدخواه است.» [دوم]. در علوم انسانی، رویکردهای مختلف از طریق «تأکیدها» یا «اصالت‌ها»یی که در جهان انسانی تعیین می‌کنند، مشخص می‌شوند؛ چنان‌که کارل مارکس از اصالت اقتصاد سخن می‌گوید و ماکس وبر از اصالت فرهنگ. تحلیل‌های علوم انسانی، چه متقدّمان و چه متأخّران، مبتنی بر همین «تمرکزها» و «تکیه‌ها» است و این به آن معنی است که در چشم‌اندازهای تحلیلی، یک تکه از واقعیّت در جهان انسانی، برجسته و عمده می‌شود و به این ترتیب، تمایز و تشخّص نظری پدید می‌آید. طبق آنچه‌که نقل گردید، آیت‌الله خامنه‌ای از زاویۀ فلسفی، معتقد به «اصالت فرهنگ» است و آن را در میان عناصر و اجرای جهان انسانی، مولّد و زیربنا می‌شمارد. درست است که در جهان انسانی، واقعیّت‌ها نسبت به یکدیگر، تأثیر دوسویه و متقابل دارند، اما همۀ واقعیّت‌ها، وزن و مدخلیّت یکسان ندارند، بلکه برخی بر برخی دیگر، تأثیر تعیین‌کننده‌تری دارند و گویا اجزای دیگر را مشروط به خود می‌کنند. همین خصوصیّت «مشروط‌کنندگی» سبب می‌شود که نظریۀ اصالت شکل بگیرد. اصالت، حاصل مدخلیّتی از این دست است؛ وگرنه روشن است که در جهان انسانی، اجزا دارای مناسبات دوسویه هستند و همچنین بدیهی است که یک عامل، اثر مطلق و محض ندارد. [سوم]. نکتۀ دیگری که در نوشتۀ آیت‌الله خامنه‌ای، هویّت فلسفی دارد این است که فرهنگ‌سازی، بی‌نیازکننده از ابزارهای «الزام‌آور» و «تحکّمی» است. جهان انسانی، جهان «معانی» و «نمادها »و «انگیزه‌ها» و «اندیشه‌ها» است و بدین سبب، باید بر همین امور تأکید ورزید و از طریق آنها، تغییر اجتماعی را رقم زد. جهان انسانی، بر مدار زور و جبر و تحمیل نمی‌گردد؛ چنان‌که فلاسفۀ ما گفته‌اند القسر لایدوم. در این جهان، باید هویّت ایجاد کرد و معنا آفرید. منطق تدبیر در جهان انسانی، این‌چنین است و غیر از آن، امر اضطراری و فرعی و عَرَضی است. تولید معنا و هویّت، همان فرهنگ‌سازی است، بلکه باید افزود حتی تعبیر ساختن نیز دربارۀ فرهنگ، از سر تسامح است؛ چراکه فرهنگ، همانند اشیای طبیعی نیست که ساخته شود. در اینجا، فرهنگ‌سازی به همان معنایی است که در تعبیر نظریه‌سازی اراده شده است. به‌هرحال، هرچه در زمینۀ تولید معنایی و هویّتی و اندیشه‌ای، کوتاهی و اهمال صورت بگیرد، به‌ناچار باید به سراغ مقولات قهری و جبری و نامعنایی و غیراندیشه‌ای رفت و این خود موجبات تنش و تلاطم در جهان انسانی را فراهم می‌کند. [چهارم]. در بخش دیگر از این نوشته که رهبر معظم انقلاب به نظم و محتوای «انقلابیِ» بخشیدن فرهنگ اشاره می‌کند و آن را یگانه وسیلۀ مصون‌سازیِ فرهنگ عمومی می‌شمرد، پای قضاوت ارزشی ایشان به میان می‌آید؛ در تفکّر ایشان، فرهنگ‌ها در عرض یکدیگر نیستند و چنین نیست که اگر در علم، صدق و کذب راه دارد، در فرهنگ این‌گونه نباشد. بسیاری از فرهنگ‌ها، نسبی و سلیقه‌ای و بریده از واقعیّت هستند، اما برخی از فرهنگ‌ها، از واقعیّت‌ها حکایت می‌کنند و اعتباریِ محض نیستند. از جمله، فرهنگ اسلامی و انقلابی، ازآنجاکه مبتنی بر فطرت الهیِ انسان است، نسبی و دلخواهانه و بی‌بنیاد نیست. در فلسفۀ غربی، دوگانۀ «واقعیّت/ ارزش» حضور دارد؛ زیرا ارزش‌ها که درون‌مایۀ فرهنگ هستند، ریشه در حقایق ندارند و حاصل انتخاب‌های قراردادی و اجتماعی و قومی هستند. ازاین‌رو، باید در جایی که مسألۀ علم و شناخت واقعیّت در میان است، از ارزش‌ها برید. در نگاه آیت‌الله خامنه‌ای، «حق» و «باطل» در فرهنگ نیز معنا و موضوعیّت دارد و نباید حکم به تکثّر لیبرالی کرد و همۀ هویّت‌ها را به رسمیّت شناخت. 🖇در اینجا بخوانید: http://iict.ac.ir/rahbari-5
▫️فلسفۀ فرهنگ در لایۀ نهفتۀ نظریۀ فرهنگیِ آیت‌الله خامنه‌ای ✍️ نوشتاری از ، عضو هیأت علمی گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه؛ در راستای همایش ملی فلسفه فرهنگ 🔹 ایشان میان حکومت و حکمت، جمع واقعی برقرار کرده و یک حاکمِ حکیم است؛ چنان‌که «فلسفی» می‌اندیشد و «سیاستی» سخن می‌گوید. این همان نقطۀ تعادلی است که باید به آن دست یافت... 🔍 متن کامل را اینجا بخوانید👇 🌐 iict.ac.ir/rahbari-6 سایت I ایتا I بله I آپارات I اینستاگرام 🆔 @iictchannel
🔻فلسفۀ فرهنگ در لایۀ نهفتۀ نظریۀ فرهنگیِ آیت‌الله خامنه‌ای 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. نباید توقع داشت که آیت‌الله خامنه‌ای به زبان اصطلاحات فلسفی و به‌صورت صریح، دربارۀ فلسفۀ فرهنگ سخن بگوید و اگر چنین نبود، حضور فلسفۀ فرهنگ را در تفکّر ایشان منتفی دانست. مواجهۀ صحیح و صواب این است که ریشه‌ها و سرچشمه‌های فلسفیِ گفتارهای فرهنگی ایشان کشف شود و به این واسطه، مشخص شود که ایشان در این زمینه، چه رویکردی دارد. گفتارهای فرهنگی ایشان، اگر در یک هندسه و چیدمان منطقی قرار بگیرند و مفصل‌بندی بشوند، به‌حتم اندیشۀ فرهنگی و حتی نظریۀ فرهنگی هستند؛ چنان‌که در کتاب «اندیشۀ فرهنگیِ آیت‌الله خامنه‌ای»، آن گفتارها در این مسیر و مدار قرار گرفتند و در نهایت، یک رهیافت در حوزۀ نظریۀ اسلامیِ فرهنگی شکل گرفت. اما کار در زمینۀ فلسفۀ فرهنگ، دشوار است؛ چون باید گفتارهای فرهنگی ایشان را از لحاظ نظری، به عقب سوق داد و مبادیِ فلسفی را یافت. ایشان به سبب اینکه در جایگاه رهبری جامعۀ اسلامی قرار دارد، همواره می‌کوشد اندیشه را به سوی میدان و عمل و عین سوق بدهد و گفتارش جنبۀ سیاستی بیاید. ازاین‌رو، تبدیل گفتار به اندیشۀ فرهنگی و سیاست فرهنگی، آسان‌تر از تبدیل آن به فلسفۀ فرهنگ است. بااین‌حال، ایشان نه گرفتار عمل‌زدگی و گسستگی از بنیان فکری می‌شود و نه در دام انتزاعی‌اندیشی و مبادی‌بسندگی می‌افتد. نه طراحی‌های فرهنگیِ فاقد ریشه‌های فلسفی، کارساز و نافع هستند و نه تأمّلات نظریِ محض و دورافتاده از عینیّت اجتماعی. ایشان میان حکومت و حکمت، جمع واقعی برقرار کرده و یک حاکمِ حکیم است؛ چنان‌که «فلسفی» می‌اندیشد و «سیاستی» سخن می‌گوید. این همان نقطۀ تعادلی است که باید به آن دست یافت. [دوم]. برای فهم بهتر آنچه که بیان شد، باید اندکی دربارۀ فلسفۀ فرهنگ توضیح داد. فلسفۀ فرهنگ، شاخه‌ای از فلسفۀ مضاف است که معطوف به امر است. فرهنگ، امر است؛ به این معنی که یک واقعیّت و هستی است که در جهان اجتماعی، استقرار دارد. جهان اجتماعی، خواه‌ناخواه، آغشته به فرهنگ است و درون‌مایۀ آن را مجموعه‌‌ای از ارزش‌های هنجارشده تشکیل می‌دهد. پس فرهنگ، لایه‌ای از واقعیّت اجتماعی است و از نظر هستی‌شناسیِ اجتماعی، ماهیّت ساختاری دارد. فلسفۀ فرهنگ، به سلسله‌ای از پرسش‌های بنیادین پاسخ می‌دهد که در حکم اصول‌موضوعۀ علم فرهنگ یا نظریۀ فرهنگی هستند؛ همچنان‌که هر فلسفۀ مضافی، مقدّم بر علم است و پیش‌فرض‌های آن علم را تدارک می‌کند. البته فلسفۀ فرهنگ، هویّت مستقل از علم فرهنگ نیز دارد و این‌گونه نیست که بتوان آن را به فلسفۀ علمِ فرهنگ تقلیل داد، اما در عین حال، برخی پرسش‌های فلسفی دربارۀ فرهنگ وجود دارند که علم اجتماعی، قادر به پاسخگویی به آنها نیست. این پرسش‌ها در فلسفۀ فرهنگ مطرح می‌شوند و آن‌گاه، علم فرهنگ می‌تواند از این پاسخ‌ها به عنوان اصول‌موضوعۀ خویش استفاده کند. پس مسأله‌های فلسفۀ فرهنگ، در حکم اصول‌موضوعۀ علم فرهنگ هستند. براین‌اساس، معقول نیست که ایشان در گفتارهایش به‌صورت آشکار و گسترده به حوزۀ معرفتی‌ای که این‌چنین خصوصیّاتی دارد بپردازد. [سوم]. به‌طور خاص، در موقعیّت‌هایی که آیت‌الله خامنه‌ای در معرض نقد نظریه‌های فرهنگیِ برآمده از لیبرال‌دموکراسی قرار می‌گیرد، بیش از همیشه، حضور ریشه‌ها و خاستگاه‌های فلسفی در اندیشه‌اش نمایان می‌شود. در این لحظه‌ها و برهه‌هاست که ایشان باید برای ابطال رویکرد معارض، به سراغ «بنیان‌ها» برود و نشان بدهد که منطق فرهنگیِ اسلامی- انقلابی، چه ماهیّت و دلالت متفاوتی نسبت به علوم انسانیِ تجدّدی دارد. این موقعیّت، متضمّن اشاره‌هایی به «مبادیِ فلسفی» است تا تمایزها و تفاوت‌های اساسی، روشن شوند. از جمله این‌که ایشان گاهی به نظریۀ مادیّت اخلاقی (یا مادّیّت در حوزۀ جهان‌بینی و سبک زندگی) اشاره می‌کند تا نشان بدهد که فرهنگِ تجدّدی، به‌شدّت این‌جهانی و بدن‌محور است و به فراتر از حیات زیستی و حیوانی نمی‌اندیشد. فلسفۀ زندگی در عالَم تجدّد، خوش‌باشی و لذّت و اباحه‌گری است و این‌همه، دلالت بر مادّیّت اخلاقی دارد. فرهنگ تجدّدی، تجلّی نفسانیّت جمعی در این عالَم تاریخی است و به چیزی جز خویشتن مادّی و این‌جهانی دعوت نمی‌کند. روشن است که بحث در این باره، کار علم اجتماعی نیست، بلکه فلسفۀ فرهنگ باید به میدان بیاید و دربارۀ معنا و غایت زندگی، قضاوت کند. فردگرایی نیز که جوهرۀ لیبرالیسم است، به حوزۀ انسان‌شناسیِ فلسفی مربوط است که با فلسفۀ فرهنگ، تلاقی و اتصال دارد. فلسفۀ فرهنگ، در آنجا که وارد مطالعۀ نسبت انسان و فرهنگ می‌شود و می‌خواهد این مسأله از لحاظ وجودی ( یعنی عاملیّت و ساختار) و از لحاظ ارزشی (فردگرایی و جمع‌گرایی) مطالعه کند، باید در این باره موضع‌گیری نماید. چنین مطالعه‌ای، ذات فلسفی دارد. 🖇در اینجا بخوانید: http://iict.ac.ir/rahbari-6
▫️ آیت‌الله خامنه‌ای و تولد ذهنیت فلسفی نسبت به فرهنگ 🖌 نوشتاری از عضو هیات علمی گروه پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی 🔹 از جمله فضیلت‌های آیت‌الله خامنه‌ای در زمینه‌ی فلسفه‌ی فرهنگ، این است که ایشان توانسته به ، امتداد بدهد و به فلسفه‌ی مضاف، نزدیک بشود. کسانی هستند که با وجود میل به فلسفه‌ی فرهنگ، نتوانسته‌اند از قلمرو فلسفه‌ی مطلق خارج بشوند و امتدادها و دنباله‌های آن را در بیابند. 🔹 یکی از زمینه‌هایی که آیت‌الله خامنه‌ای را به تفلسف معطوف به حوزه‌ی فلسفه‌ی فرهنگ وادشت، غوطه‌وری ایشان در عینیت‌های و اجتماعی بود. ایشان به‌طور خاص در دوره‌ی پس از انقلاب، در متن تحولات عینی و چالشی قرار گرفت و با پرسش‌هایی روبرو گردید که برآمده از وجه عینی و بیرونی و ساختاری تفکر اسلامی بودند. 🔍 متن کامل را اینجا بخوانید👇 🌐 iict.ac.ir/farhangzehn سایت I ایتا I بله I آپارات I اینستاگرام 🆔 @iictchannel
🔻آیت‌الله خامنه‌ای و تولد ذهنیت فلسفی نسبت به فرهنگ 🖊مهدی جمشیدی ۱. رهبر انقلاب را به‌درستی، یک متفکر قرآنی می‌شمارند و این وجه از منبع اندیشه‌ای ایشان را برجسته و کلیدی می‌دانند، اما چنین نیست که ایشان با تفکر فلسفی، بیگانه باشد. اگر جوهر فلسفه را تفلسف بدانیم که متضمن اندیشه‌ورزی عقلانی است، روشن است که باید این روش و منطق را در گفتارهای ایشان، بسیار کانونی و پررنگ قلمداد کنیم. به‌خصوص در مواجهه با مسأله‌های نوپدید، آیت‌الله خامنه‌ای در عین اهتمام به مبادی نقلی، هرگز از اشاره به مبادی عقلی، غفلت نمی‌ورزد و این‌گونه نیست که بتوان ایشان را یک متفکر نقلی و درون‌دینی دانست. ایشان توانسته به ترکیب متوازنی از عقل و نقل در بافت معرفتی خویش دست یابد و این دو منبع معرفت را در آمیزه‌ای منطقی و دلنشین به کار بگیرد. بر این اساس است که می‌توان فلسفه‌ی فرهنگ و مسأله‌های آن را به تفکر ایشان ارجاع داد و پاسخ طلبید. این در حالی است که نقل‌بسندگی و اخباری‌اندیشی، مانع تولد فلسفه‌های مضاف است و روایت ناچیز و تنگ‌دامنه از مأخد و منابع دین دارد. ۲. از جمله فضیلت‌های آیت‌الله خامنه‌ای در زمینه‌ی فلسفه‌ی فرهنگ، این است که ایشان توانسته به عقلانیت فلسفی، امتداد بدهد و به فلسفه‌ی مضاف، نزدیک بشود. کسانی هستند که با وجود میل به فلسفه‌ی فرهنگ، نتوانسته‌اند از قلمرو فلسفه‌ی مطلق خارج بشوند و امتدادها و دنباله‌های آن را در فلسفه‌ی مضاف بیابند. چنین وضعی، سبب توقف در مبادی مطلق و بعیده و عام شده و ملالت و دلزدگی ایجاد کرده است. افزون بر این، موجب گشته که برخی معتقد شوند فلسفه‌ی اسلامی، امکان بسط و کشش از آن ساحت عالی و عام به ساحت‌های اختصاصی و مقید ندارد و در نسبت با وجودهای خاص، عقیم و علیل است. روشن است که چنین نیست و این نقصان، به اندیشه‌ورزانی بازمی‌گردد که قدرت ترجمه و تبدیل فلسفه‌ی اسلامی را ندارند؛ چراکه متفکرانی همچون مرتضی مطهری و محمدتقی مصباح نشان دادند که می‌توان فلسفه‌ی اسلامی را پی گرفت و از آن به سطوح اضافی و عینی رسید. مسأله و گره، یافتن نحوه‌ی دلالت‌گری و تجویز فلسفه‌ی اسلامی است و ما با منطق و سازوکار این اقدام معرفتی، ناآشنا هستیم. ۳. یکی از زمینه‌هایی که آیت‌الله خامنه‌ای را به تفلسف معطوف به حوزه‌ی فلسفه‌ی فرهنگ وادشت، غوطه‌وری ایشان در عینیت‌های حکمرانی و اجتماعی بود. ایشان به‌طور خاص در دوره‌ی پس از انقلاب، در متن تحولات عینی و چالشی قرار گرفت و با پرسش‌هایی روبرو گردید که برآمده از وجه عینی و بیرونی و ساختاری تفکر اسلامی بودند. ایشان باید نشان می‌داد که برگردان ملموس و خارجی تفکر اسلامی چیست و باید در مقابل نظم تجددی، چگونه نظم دینی را درافکند. این مواجهه و دست‌به‌گریبانی، بسیار مولد و مؤثر بود و ایشان را به حرکت از ذهن به عین و از مبادی مطلق به مبادی مضاف سوق داد. آنان که از تجربه‌ی‌زیسته، بی‌بهره بودند، همچنان به درس‌وبحث‌های انتزاعی و مدرسی و کلی بسنده کردند و از اقتضاها و ضرورت‌های تاریخی دوره‌ی پساانقلابی دور افتادند. تجربه‌ها و واقعیت‌‌هایی همچون انقلاب اسلامی، انقلاب فرهنگی، علوم انسانی اسلامی، دانشگاه اسلامی، تهاجم فرهنگی، رسانه و روایت، سیاست فرهنگی دینی، مهندسی فرهنگی، مردم‌سالاری دینی و ... بسیار مولد و محرک بودند و موجبات و مقدمات خلاقیت عقلی در حوزه‌ی فرهنگ را فراهم کردند. 🖇در اینجا بخوانید: http://iict.ac.ir/farhangzehn
▫️رگه‌های فلسفه‌ی فرهنگ در تفکر آیت‌الله خامنه‌ای 🖌 نوشتاری از عضو هیات علمی گروه پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی 🔹 در منطق عقلی آیت‌الله خامنه‌ای، فرهنگ همچون یک ابزار و مقدمه‌ی امر دیگر نیست، بلکه خودش غایت است؛ به این معنی که کمال انسان، مشروط و منوط به کسب مجموعه‌‌ای از ارزش‌های عالی و معنوی است که دین، آنها را ارائه کرده است. 🔹 این‌که آیت‌الله خامنه‌ای می‌گوید فرهنگ، روح جامعه و معیار تشخص و هویت آن است، از نوعی ساختاراندیشی حکایت می‌کند که معنا و باطن و هویت را بر ماده و ظاهر و پوسته ترجیح می‌دهد... 🔍 متن کامل را اینجا بخوانید👇 🌐 iict.ac.ir/ragefalsafe سایت I ایتا I بله I آپارات I اینستاگرام 🆔 @iictchannel
🔻به مناسبت همایش فلسفه‌ی فرهنگ: رگه‌ها و قطعه‌های فلسفه‌ی فرهنگ در تفکر آیت‌الله خامنه‌ای 🖊مهدی جمشیدی ۱. در منطق عقلی آیت‌الله خامنه‌ای، فرهنگ همچون یک ابزار و مقدمه‌ی امر دیگر نیست، بلکه خودش غایت است؛ به این معنی که کمال انسان، مشروط و منوط به کسب مجموعه‌‌ای از ارزش‌های عالی و معنوی است که دین، آنها را ارائه کرده است. انسانیت انسان، وابسته به همین معماری خویشتن است و اگر انسان به چنین فضایلی دست نیابد، ماهیت انسانی را در خود محقق نکرده و در وجود انسانی، متوقف مانده است. اما در انگاره‌ی توسعه، فرهنگ یک وسیله و بستر برای غیر از خودش است؛ فرهنگ، برای توسعه است و توسعه، جوهر و ذات اقتصادی دارد. در این انگاره، انسان در معاش و بدن خلاصه می‌شود و همه‌چیز، در حکم مقدمه‌ی لذت مادی فزون‌تر است. پس فرهنگ، اصالت ندارد و فرع بر غیر از خودش است. این در حالی است که در مقایسه با همه‌ی عرصه‌ها و پهنه‌های زندگی انسان، این فرهنگ است که با کمال انسان، نسبت نزدیک‌تر و مستقیم‌تر دارد و متضمن پیشرفت حقیقی است. آیت‌الله خامنه‌ای معتقد است که پیشرفت ابزار و فن‌آوری و ماده و معیشت، پیشرفت انسانی و حقیقی نیست و نمی‌تواند گویای وضع باطنی فرد و جامعه باشد، اما پیشرفت فرهنگ و سبک زندگی، از ترقی در وجه معنوی و هویتی جامعه حکایت می‌کند و از این جهت، معیار قضاوت درباره‌ی پیشرفت حقیقی است. به بیان دیگر، پیشرفت ابزار، پیشرفت ابزار است و نه انسان. این که انگاره‌ی توسعه، منحصر در وجه تکنیکی و ابزاری است و ماهیت انسان در آن به فراموشی سپرده شده، برخاسته از انسان‌شناسی فلسفی مبتنی بر روایت مادی از انسان و ماهیت و غایاتش است. این‌گونه است که می‌توان نظریه‌ی توسعه‌ی تجددی را از زاویه‌ی نظریه‌ی اصالت فرهنگ، نقد و ابطال کرد. ۲. همین که پای انسان‌شناسی فلسفی به نسبت میان انسان و فرهنگ گشوده می‌شود، آشکار می‌شود که مسأله‌هایی از این دست، گره‌خورده با فلسفه‌ی فرهنگ است و با تکیه بر فلسفه‌ی فرهنگ می‌توان از عهده‌ی حل آنها برآمد. جامعه‌شناسی فرهنگ، تهی از این پیش‌فرض‌ها نیست، اما به لحاظ منطقی، در درون خود از آنها سخن نمی‌گوید. جامعه‌شناسی فرهنگ، آمیخته به این اصول‌موضوعه است و استدلال‌های معطوف به این اصول‌موضوعه، در فلسفه‌ی فرهنگ مطرح می‌شوند. جامعه‌شناسی فرهنگ، این مباحث را غیرعلم معرفی می‌کند، اما به گونه‌ای نهان و زیرپوستی، بر آنها تکیه دارد و بدون آنها، امکان تحلیل فرهنگ را ندارد.‌ این پیش‌فرض‌ها در جامعه‌شناسی فرهنگ، هم مصرح و عیان نیستند و هم بدیهی انگاشته می‌شوند، اما اگر رد پایی از آنها در نظریه‌ی فرهنگی متفکران مسلمان مشاهده شود، ایدئولوژی و شبه‌علم و عینیت‌ستیزی خوانده می‌شوند. پس درباره‌ی دو دسته از ارزش‌ها که در ارزش‌بودن، مشابه هستند، دو گونه قضاوت می‌شود. فلسفه‌ی فرهنگ می‌تواند همه‌ی این مسأله‌های پیشاعلمی را زیر چتر خویش بگیرد و بدون استفاده از تعبیر گفتگوستیز و تخریب‌گر ایدئولوژی، فرصت تأمل عقلی را فراهم نماید. اگر پیش‌فرض‌های برون‌علمی در جامعه‌شناسی فرهنگ، در قلمرو فلسفه‌ی فرهنگ قرار می‌گیرند و طرد و تحقیر نمی‌شوند، در اینجا نیز باید پیش‌فرض‌های فلسفی متفکران مسلمان را به رسمیت شناخت. ۳. پای فلسفه‌ی فرهنگ، حتی به دامنه‌ی تعریف فرهنگ نیز گشوده می‌شود؛ به این معنی که رویکرد فلسفی، حتی در تعریف فرهنگ نیز حضور و اثر دارد. نه‌فقط فرهنگ به‌مثابه یک هستی اجتماعی، وابسته به اراده و اعتبار ماست، بلکه معناپردازی برای آن نیز از ریشه‌ها و رگه‌های فلسفی اثر می‌پذیرد.‌ این‌که آیت‌الله خامنه‌ای می‌گوید فرهنگ، روح جامعه و معیار تشخص و هویت آن است، از نوعی ساختاراندیشی حکایت می‌کند که معنا و باطن و هویت را بر ماده و ظاهر و پوسته ترجیح می‌دهد و برای حیات درونی، معتقد به اصالت است. جامعه، باطنی دارد و ظاهری. هستی جامعه، دولایه است‌. این دولایه‌گی، در امتداد همان انسان‌شناسی فلسفی قرار می‌گیرد که وجود انسان را مرکب از ماده و معنا می‌داند و جامعه را نیز امتداد وجودی انسان و اقتضاهای تکوینی و سرشتی آن قلمداد می‌کند. پس تعریف فرهنگ، همواره صوری و خنثی نیست؛ اگرچه بسیاری از تعاریف فرهنگ، بی‌ریشه و بی‌رگه هستند و‌ دلالت معرفتی خاصی ندارند. در مقابل، علم اجتماعی تجربه‌بسنده و آماری که در ایران شایع است، چون نمی‌تواند و نمی‌خواهد راه به وادی فلسفه بیابد و برای خودش، زیرساخت فلسفی بیافریند، به انکار رومی‌آورد و نقصان‌هایش را کمال و فضیلت تصور می‌کند.‌ در آغوش کشیدن عینیت و لمس واقعیت فرهنگی، هیچ‌ تلازمی با ستیزه‌جویی‌هایی ضدفلسفی ندارد، بلکه حاصلش، سطحی‌شدگی هرچه بیشتر علم اجتماعی و فروکاهیدن آن به پیمایش‌های عددبنیان و قشری است که ما را از حقایق نهفته در باطن جهان اجتماعی، دور می‌سازد. 🖇در اینجا بخوانید: http://iict.ac.ir/ragefalsafe
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. تصمیم گرفتم که در کنار نوشته‌های زنجیره‌وار و دامنه‌دار، گاهی نیز نکته‌ها و قطعه‌هایی را در این بستر با مخاطبان وفادارم در میان بگذارم. تیغ قلم، همچنان از نیام بیرون است و سکوت و انفعال و محافظه‌کاری معنا ندارد.‌ از خط مقدم این جنگ هویتی و حیاتی، هرگز عقب‌نشینی نخواهیم کرد.‌ https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1732728845416004931
کشف فلسفۀ فرهنگ از متن نظریۀ فرهنگی.pdf
318.2K
🔻جستار: کشف فلسفۀ فرهنگ از متن نظریۀ فرهنگی (آیت‌الله خامنه‌ای و تحلیل فلسفیِ فرهنگ) https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
جایگاه رهبر، برای حفظ جهت‌گیری به‌ سمت هدف انقلاب است؛ باید جلوی انحراف، به‌وسیله‌ی رهبر گرفته شود. البته رهبر ممکن است گاهی بتواند، گاهی نتواند. در مورد رهبر، نخواستن متصوّر نیست؛ بلکه مسئله‌ی «توانستن» و «نتوانستن» است(دیدار خبرگان، ۱۴۰۳/۸/۱۷). ،،،، رهبر در اثر غلبه‌ی چه شرایطی، ممکن است «نتواند»؟ https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1732817774061234501
🔻آقای خسروپناه! دوران رهایی‌ست! 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. چند سال پیش در یکی از مدارس، چند جلسه‌ای برای دانش‌آموزان، اخلاق جنسی تدریس کردم؛ اما از تدریس، پا فراتر نهادم و به دانش‌آموزان نزدیک شدم و از دنیای درونی آنها مطلع شدم. عجیب بود؛ نسبت به نسل و دهۀ من، انحراف‌های جنسی، بسیار گسترده شده و آلودگی‌های اخلاقی، ریشه دوانیده بودند. بااین‌حال، این نوجوانان غوطه‌ور در معصیت، مشاور و راهنمای دلسوزی نداشتند که مسأله‌های درونی‌شان را با او در میان بگذارند. یکی از دانش‌آموزان می‌گفت مبتلا به خودارضایی است و‌ مشاور رسمی آموزش‌وپرورش به او گفته هفته‌ای یکبار انجام این عمل اشکالی ندارد. حجم آفت‌ها و انحراف‌ها آنچنان بود که علاج ریشه‌ای و ساختاری می‌طلبید. [دوم]. برای گفتگو با دانش‌آموزان، به یکی از مدارس دخترانه رفته بودم. مشخص بود که به زور و اجبار به نشست آمده بودند. هرچه می‌گفتم در ذهن‌ها جا نمی‌گرفت؛ گویا یک شکاف هویّتیِ بزرگ پدید آمده بود که امکان تفاهم و گفتگو را از میان برده بود. این همه فاصله و زاویه، عجیب بود. پس از برنامه، یکی از دانش‌آموزان کنارم آمد و گفت فقط می‌خواهم به شما بگویم که بسیار دیر آمدید. او درست می‌گفت اما مخاطبش من نبودم؛ نویسنده‌ای که تمام توان خود را در دو دهۀ اخیر، صرف روشنگری و اعتراض و انتقاد و مناظره و تبیین کرده است. [سوم]. در جریان اغتشاشات سال ۱۴۰۱ که برای اولین بار، دامنۀ کشمکش‌ها و تضادها به مدرسه‌ها هم کشیده شد، دخترم که در یک مدرسۀ دولتی تحصیل می‌کرد، به‌شدت از سوی همکلاسی‌هایش مورد فشار و تحقیر قرار گرفت. همکلاسی‌های او که همگی غیرچادری بودند و ذهنیّت منفی نسبت به انقلاب داشتند، چادری‌بودن او و عقاید دینی و انقلابی‌اش را به دستاویزی برای بایکوت‌کردن وی و سرزنش و ملامتش تبدیل کرده بودند. فشارها و کنایه‌ها به دخترم در حدی بود که در مدت کوتاهی، نشانه‌های افسردگی در او نمایان گردید. بسیار احساس انزوا و تنهایی می‌کرد و می‌گفت در مدرسه، دوستی ندارد که سبک زندگی و تفکرش مانند او باشد. در اینجا بود که من در این اندیشه فرو رفتم که آیا من مقصرم که به دلیل قرار داشتن در طبقۀ متوسط، توان پرداخت شهریۀ مدرسۀ غیردولتی را ندارم، یا نهادهای فرهنگی و از جمله شورای عالی انقلاب فرهنگی که بی‌خاصیّت و بی‌کفایت هستند؟! [چهارم]. از کنار مدرسۀ دولتی پسرم می‌گذشتم. صدای بلند فحاشی‌های ناموسیِ بسیار رکیک دانش‌آموزان را با یکدیگر شنیدم. گویا با یکدیگر درگیر شده بودند. از پسرم در این باره پرسیدم. پاسخ داد همیشه در مدرسه نزاع هست و هرچه می‌خواهند می‌گویند و یکبار هم که معاون مدرسه می‌خواست اینان را مهار کنند، خودش را کتک زدند. دریافتم مدرسه، رهاست و کنکور و دیوان‌سالاری و شبکه‌های اجتماعیِ غربی و بی‌عملی نهادهای فرهنگی، همه‌وهمه، هویّت را بر باد داده‌اند. نه معاون پرورشی دارند و نه کمترین خبری از کار فرهنگی است و نه معلمان در جهت تربیت تلاشی می‌کنند و ... . به معنی واقعی کلمه، مدرسه رهاست. [پنجم]. حجت‌الاسلام خسروپناه، دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی، چندی‌ست که به منتقدان کارنامۀ شورا می‌تازد و آنها را بی‌اطلاع و غیرمیدانی و بی‌ادب می‌خواند و به دفاع از شورا می‌پردازد. دیگران را نمی‌دانم اما من از زندگی روزمرّۀ فرهنگی نوشتم، از عینیّت‌های محسوس، از واقعیّت‌های کنونی، از زیر پوست جامعه، از ذهنیّت‌های فرسوده‌شده، از لیبرالیسم فرهنگی، از اغتشاش معنایی و زوال هویّت، از سرمایه‌سالاری در نظام آموزشی، از خاموشی و انحطاط شورای عالی انقلاب فرهنگی، از دوگانگی فرساینده در درون نظام، از منافقان انقلاب و ... . من از آن انقلابی‌هایی نیستم که فرزندانم را از جامعۀ واقعی جدا کنم و به درون گلخانه‌های شبه‌مذهبی که مدرسه نام گرفته‌اند ببرم. همین که انقلابی‌ها، فرزندان‌شان را از مدرسه‌های دولتی جدا کرده‌اند، به معنی شکست نظام در انقلاب فرهنگی نیست؟! مگر بنا نبود توحید در ساخت اجتماعی و زندگی روزمره، مستقر شود و جامعه، به بستری برای کمالات معنوی و ایمانی تبدیل گردد؟! آن‌قدر از واقعیّت‌های جامعه احساس خطر کرده‌اند که برای خود، کلونی‌های آموزشی ساخته‌اند و فقرا و طبقۀ متوسط را در مدارس دولتی رها کرده‌اند. این وضع، نه عدالت است و نه اخلاق. و من در شورای عالی انقلاب فرهنگی، یک مرد نمی‌شناسم که این دردهای عمیق و مزمن را فریاد بزند و یقه چاک بدهد و از کارگزاران فرهنگیِ بی‌کفایت و ضعیف‌النفس، پاسخ و عمل بطلبد. همه با هم تعارف دارند. سیاست، حقیقت را بلعیده و قدرت‌طلبی، خدایی می‌کند و آرمان‌ها، در دهۀ شصت جا مانده‌اند. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60