غزل مادر
یک نامه در برابر یک مرد عاشق است
که حرف های آخر یک مرد عاشق است
این تکه های زرد که افتاده روی میز
گل های سرخ پرپر یک مرد عاشق است
شیئی که بین اشک چنین غوطه ور شده
بی شک تن شناور یک مرد عاشق است
یک قلب تکه تکه و یک جفت دست سرد
نه، مرده نه، که پیکر یک مرد عاشق است
این تخته های چوبی از مرگ پر شده
تابوت نیست، بستر یک مرد عاشق است
مردی که هیچ وقت نگفت عاشقم، ولی
این نامه روی دیگر یک مرد عاشق است:
من مرد عاشقم، وَ تو هم آن فرشته که
دستش همیشه بر سر یک مرد عاشق است
من: یک غلام زنگیِ حلقه به گوشِ محض
و تو: زنی که سرور یک مرد عاشق است
قلب مرا بگیر و بخوان ، خط به خط تویی
این قلب کهنه دفتر یک مرد عاشق است
قلب مرا ربوده ای از بچگی! هنوز -
هم این تویی که دلبر یک مرد عاشق است
لعنت به من که پیر شدی تو به خاطرم
(این هم دعای آخر یک مرد عاشق است)
تنها تویی که بوسه به پاهات می زنم
تنها تویی که مادر یک مرد عاشق است.
شاعر: مهدی زارعی
بخشی از مجموعه ۱۶ غزل به هم پیوسته:
"آخرین دقیقه های آخرالزمان"
غزل 1
پيراهنِ سپيد ستاره سياه بود
تابوتِ شب روان و بر آن نعش ماه بود
خورشيد: كوهی از يخ و هر چه درخت: سنگ
بی ريشه بود هر چه كه نامش گياه بود
دنيا مکدّر از عبثِ هرچه هست و نيست
در خود زمين: تكيده، زمانه: تباه بود
بی شك "هُبل" خدای ترين خدايگان
"عُزّی" برای جهل عرب تكيه گاه بود
كعبه پر از شكوه و شعف، شور و زندگی
اما برای روحِ بشر قتلگاه بود
شهری پر از كنيزك و برده كه هرچه مست
خَمرش به جام و عيش مدامش به راه بود
با هر پسر وليمه و شادی، ولی چه چيز
در انتظارِ دخترِ يك"رو سياه"بود؟1
در چشم های وحشی بابا، دو دست گور
تنها پناه دخترك بی پناه بود
بابا به روی ننگ قبيله كه خاك ريخت
تنها سوال دختركش يك نگاه بود
لبريز بغض، بر دو دهانی كه می شدند
هر بار باز و بسته، دعا؟ نه، دو"آه"بود
روشن: سياه و خوب: بد و هرچه خير: شر
عصيان: ثواب و صحبت از ايمان: گناه بود
سير و سقوط، معنی سير و سلوكشان
اوج صعود ها همه در عمق چاه بود
اين گونه شد كه نعره زد ابليس: ای خدا
حق با من است، خلقت تو اشتباه بود...2
1. چون يكی از آنان را به فرزند دختری مژده آيد ، از شدت غم و حسرت رخسارش "سياه" و سخت دلتنگ می شود.(آيه ي 58 سوره ی نحل)
2.ادامه ی روايت در غزل2.
غزل 2
فوجِ مَلَك به ظن غلط در گمان شدند
با طرح نكته ای همگی نكته دان شدند
توفان شك وزيد و ملائك از آسمان
با كشتی شكسته به دريا روان شدند
عرش از درون به لرزه در آمد كه بس كنيد
از اين به بعد، اهل زمين در امان شدند
شك شد يقين و"كن فيكون"بانگ برگرفت1
بود و نبود، آنچه نبودند، آن شدند
برقی زد آسمان و زمين غرق نور شد
يك يك ستارگان همگی كهكشان شدند
مردانِ گوژپشت و درختان پير و خشك
قد راست كرده، باز نهالی جوان شدند
بر قبرهای كوچك و بی نام و بی شمار
حك شد كه بعد از اين پدران مهربان شدند
هر سنگ: شاخه ای گل و هر صخره: جنگلی
انبوه رنگ ها همه رنگين كمان شدند
"كسری"شكست و آتشِ "آتشكده"نشست
"رود"از خروش ماند و علائم عيان شدند
اهل زمين بدون پر وبال پر زدند
مردم تمام سالك هفت آسمان شدند... 2
1. فرمان نافذ خدا چون اراده ی خلقت چيزی کند، به محض آن كه بگويد موجود باش، موجود می شود (سوره یس ،آیه 82).
2. ادامه روايت در غزل 3
غزل 3
...اما دوباره بوی شب و بوی شر رسيد
يعنی که وقت رفتن خورشيد سر رسيد
سکّويی از جهاز شتر که درست شد
و هر چه بازمانده که از پشت سر رسيد ـ
خيل ستاره - مرد و زن - آن دشت را گرفت
خورشيد لب گشود: زمان سفر رسيد!
پيوندها گسست و پل آسمان شکست
صبحِ امان گذشت و شب آمد، خطر رسيد
خورشيدِ روزِ هر که منم، بعدِ من فقط
ماهِ شبش کسی ست که اکنون اگر رسيد ـ
در دست های عرشی من، دست های او
دست"قضا"ست اين که به دست"قدر"رسيد
وایِ کسی که شک کند اين ماه را...، و بعد:
از اِنس تا به جن و مَلَک اين خبر رسيد
عالم تمام همهمه شد، منتها خبر
گويا فقط به لال و به کور و به کر رسيد
خورشيد چشم بست و زمستان شروع شد
ميراث هر چه ريشه به هر چه تبر رسيد
انکارِ ماه باب شد و هر چه رعد و برق
با ابرهای نعره کش و شعله ور رسيد
آتش گرفت خانه ی ماه و شکست و سوخت ـ
پهلوی"آن"که آمد و تا پشت در رسيد
پيغمبر جديد به شيطان که سجده کرد
نوبت به ثبت معجزه - شق القمر- رسيد
محراب غرق خون شد و تاريخ مسخ شد
وقت صعود شرّ و سقوط بشر رسيد ... 1
1.ادامه ی روايت در غزل 4.
شاعر: مهدی زارعی
#پیوستن_به_کانال_شعر_مهدی_زارعی:
@mahdi_zarei_shaer
Alvaresin 02.mp3
11.56M
تقدیم به:
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
نام اثر: جان جهان
اجرا: گروه بین المللی الوارثین
شاعر: مهدی زارعی
#پیوستن_به_کانال_شعر_مهدی_زارعی:
ایتا و تلگرام:
@mahdi_zarei_shaer
اینستاگرام:
@mahdi_zarei_poet
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعر خوانی مهدی زارعی در جشنواره ملی شعر انتظار
#پیوستن_به_کانال_شعر_مهدی_زارعی_ایتا:
@mahdi_zarei_shaer
#۳۱۳
وقتی به طور اتفاقی عدد ۳۱۳ کفشداری حرم امام حسین علیه السلام قسمتت میشه ،دوست داری عالم و آدم رو خبردار کنی ؛ اگه خودت یکی از ۳۱۳ نفر یارِ "آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست" باشی، چه حس و حالی داره...؟!
#حرم_امام_حسین_علیه_السلام
#کربلا
#سال_تحویل
#مهدی_زارعی
#پیوستن_به_کانال_شعر_مهدی_زارعی_ایتا:
@mahdi_zarei_shaer
#۳۱۳
پیرو پست دیروز:
حضرت قمربنی هاشم علیه السلام هم وقتی دیدند ما خیلی جو گیر هستیم؛ اولین عیدی امسال ما رو از کفشداری شون دادند...😍
#کربلا
#سال_تحویل
#پیوستن_به_کانال_شعر_مهدی_زارعی_ایتا:
@mahdi_zarei_shaer
عصر شعر "فصل عاشقی"
به مناسبت سالروز ازدواج
حضرت علی علیه السلام
و حضرت زهرا سلام الله علیها.
#پیوستن_به_کانال_شعر_مهدی_زارعی:👇
@Mahdi_zarei_shaer
خورشید دارالاماره
افسارِ اسبِ خسته به سختی کشیده شد
اسب ایستاد، شیهه ی تلخی شنیده شد
مرد سوارکار به دروازه که رسید
دستی به یال و خستگی اسب خود کشید
دروازه بود و همهمه ی طفل و مرد و زن
مرد غریب وگرد و غبار سفر به تن
آغوشِ شهرِ شوم که پایان جاده شد
کوهی پر از قیام از اسبش پیاده شد
مرد غریب اگرچه که مهمان شهر بود
دیرآشنای سستی و عصیان شهر بود
گویا که سرنوشت به جای دو دست رود
مرداب را به ماهی سرخی رسانده بود
اطراف شهر، شُرطه و جاسوس، پرسه زن
در هیئت گدا و مُلَبَّس به شکل زن
مردانِ شهر، صورتکی داشتند و بس
مردانِ وقت مرد شدن، پا کشیده پس
مردانِ روزِ نامه نوشتن، غیور مرد
مردانِ پشت کرده به مردی، شب نبرد
در نامه ها نوشته که ما جان نثارها
آماده ایم اگرچه که بالای دارها
آماده ایم تا همگی لشگرت شویم
قربانی قدوم و فدای سرت شویم
اما همین که پیک به آن شهر پا گذاشت
گفتند: نحس بود و به جز دردسر نداشت
تنها کسی که آمد و او را پناه داد
تاوانِ کار را وسط قتلگاه داد
او را به کاخ مرگ کشاندند، برنگشت
چشم انتظار هر چه که ماندند، برنگشت
دنبال یار، یکّه و تنها و بی پناه
شیر غریب ماند و خروج از پناهگاه
"حی علی الصلوه" که می گفت، لب به لب
پر بود مسجد از صف گُرد و یل عرب
اما از"السلام علیکم"به بعد، دید
بادی وزیده بر صف آن شاخه های بید
از خیل آن نمازگزارانِ ننگِ دین
شب مانده بود و مسجد و تنهایی و ...، همین
مردانِ زن تر از زنِ آن شهر گم شدند
انبوهِ کرم، در تن آن شهر گم شدند
نامردمی بزرگ ترین درد شهر بود
یک پیر زن، دلیرترین مرد شهر بود
اما چه سود؟ چرخ سرِ ساختن نداشت
این آزمونِ سخت، به جز باختن نداشت
مانند رودخانه که پر باشد از لجن
ماری در آستین خودش داشت پیرزن
زن می خرید عشق و خطر را، ولی پسر
در کاخ می فروخت خدا را به سیم و زر
پیک غریب اگرچه به دنبال یار بود
در کوچه های کفر، پر از گرگِ هار بود
مهمانی عجیب به پایان رسید، آه!
یعنی که وقت کُشتن مهمان رسید، آه!
خورشیدِ شهرِ شوم، تنش پاره پاره بود
یعنی طلوعش از سر دارالاماره بود
از برجِ شب، پرنده ی پرپر سقوط کرد
خورشیدِ شهر، خونی و بی سر سقوط کرد
آویختند در گذری بدشگون شده
خورشید را سه روز و سه شب، واژگون شده
بیش از هزار سال پس از آن سوار، آه!
ما مانده ایم و حسرت و یک انتظار، آه!
ماییم و ادّعا و سواری که می رسد
دینی پر از ریا و سواری که می رسد
ای وای اگر سوار بیاید دراین زمان
ای وای از این مواجهه، الغوث! الاَمان!
از مال شبهه ناک، شکم هایمان به کام
تفریح روز و لذت شب هایمان، حرام
مردم! اگرسوار بیاید، چه می کنیم؟
یک صبح جمعه یار بیاید، چه می کنیم؟
شاعر: مهدی زارعی
#شعر_حضرت_مسلم_بن_عقیل_علیه_السلام
#شب_اول_محرم
#شعر_عاشورایی
#پیوستن_به_کانال_شعر_مهدی_زارعی:
@mahdi_zarei_shaer