eitaa logo
معراج
140 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
اطلاع رسانی مراسمات مذهبی و کلاس های آموزشی فرهنگی روشنگری مسائل روز انتشار اخبار صحیح و موثق برطرف کردن شبهات روز ارتباط با ادمین @aazam90 @szsash
مشاهده در ایتا
دانلود
در سخت‌ترین مواقع هم افسرده نباشید انقلاب با چهره‌ها و دل‌های افسرده تضمین‌شدنی نیست. انقلاب با دل‌های پرشور و چهره‌های شاداب تضمین می‌شود. هیچ‌کس مرا در این دوره نشیب و فراز انقلاب در سخت‌ترین مواقع، نتوانسته است با قیافهٔ افسرده ببیند. چرا افسرده باشیم؟ ما که به دنبال إحدی الحُسنَیَینیم؛ یا یا پیروزی، دیگر چرا افسردگی؟ افسرده نباشید چهره‌ها شاداب باشد، نشاط داشته باشید. آن‌وقت شعارتان همین است که آمریکا و مزدورانش هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند. ما در زیر بار سختی‌ها و مشکلات و دشواری‌ها قد خم نمی‌کنیم. «ما راست‌قامتان جاودانهٔ تاریخ خواهیم ماند.» تنها موقعی سرپا نیستیم که یا کشته شویم و یا زخم بخوریم و بر خاک بیفتیم و الّا هیچ قدرتی نمی‌تواند پشت ما را خم بکند . بهشتی @mahdieh_basij
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴خضریان نماینده مجلس خطاب به دانشجویی که بدون حجاب پشت تریبون حاضر شد: اگر حجاب بر سر بگذارید با شما گفتگو خواهم کرد در غیر این صورت به احترام خون شهدا با شما گفتگو نمی کنم 🇮🇷@mahdieh_basij
📚 داستان کوتاه صحابی که علی(ع) را نفروخت!!! روزی حضرت علی (ع) نزد اصحاب خود فرمودند: من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند. اصحاب پرسیدند چطور ؟ مولا فرمودند: آن شبی که به دستور عثمان ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای عثمان به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با عثمان بیعت کند. ابوذر خشمگین شد و به مامورین فرمود: شما دو توهین به من کردید; اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید' و دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟ شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من علی فروش شوم؟ تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی علی عوض نمی کنم. آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست. مولا گریه می کردند و می فرمودند: به خدایی که جان علی در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان عثمانی محکم بست سه شبانه روز بود او و خانواده اش هیچ نخورده بودند. مواظب باشیم برای دو لقمه بیشتر؛ در این زمان علی فروشی نکنیم...... @mahdieh_basij
من با خودشون صحبت کردم ومیتونید در گروه ها ارسال کنید در راستای تسهیل ازدواج جوانان تعدادی لباس عروس و نامزدی به صورت رایگان امانت داده میشود
🔸چرا فوتبال زیباست؟! چرا اعدام زیباست... "آیت الله حائری شیرازی " ⚽️ این فوتبال، یک جامعه کوچک است که مجرم دارد، قاضی دارد، زندان دارد، اخراج دارد. همه این چیزهایی که در جامعه هست در فوتبال هست. منتها یک جامعه کوچک است، یک دنیای کوچک است، قوانینتان را بر مبنای این وضع کنید. ⚽️ ببینید، قوانین فوتبال هر جریمه‌اش، به شدت است. مثلاً در منطقه جریمه وقتی که یک کسی یک خلافی را می‌کند، یا با دستش توپ را می‌گیرد، این موجب پنالتی است. بازی فوتبال است، بنا بوده که با پا بازی کنید. حالا که دستت را آوردی در کار، جریمه‌اش پنالتی است. ما می‌بینیم که کارشناسانه عمل شده در فوتبال. قوه مقننه و قوه مجریه و قوه قضاییه‌اش هماهنگ کار می‌کنند که این جامعۀ زیبا را بوجود آورده اند. ⚽️ در فوتبال، دادنش هم زیبا است. دادن هم زیبا است. طرف را هم که اخراج می‌کنند، زیبا است. مردم می‌برند، نه اینکه ناراحت بشوند. معنایش این است که در احکام جامعه هم اگر اعدامش، به موقع باشد، زیبا است. نباید از حکم اعدام ترسید. ببینید چه کار کرد؟ وقتی کارت قرمز داد یعنی از بازی برو بیرون؛ اعدام هم یعنی از بازی برو بیرون. ⚽️ کارت زرد و قرمز، . کسی که را بداند، می‌فهمد که دست دزد را قطع کردن، بسیار قشنگ است. صد در صد قشنگ است. صد در صد زیبا است. چرا؟ یک دست قطع کن، ! یک دست قطع کن، یک عالَم نفس بکشد! راحت بشود! چقدر روی دیوار خانه‌ها سیخ برای امنیت آویزان کرده‌اند، قفل روی قفل، قفل روی قفل! چه فایده دارد؟ این زندگی است؟! این زندگی است که زن امنیت نداشته باشد بخواهد بیاید در کوچه؟ کار این آقا که مزاحم ناموس مردم می‌شود، زشت است، اما دار زدن او قشنگ است. ⚽️ عالَم نمی‌فهمد، می‌گویند اعدام کردن، خشونت است. بیچاره ها! شما اینهمه سال که زندان درست کردید در اروپا، چندتا دزد را از دزدی بازداشتید؟ شما که دیگر مشکل بیکاری ندارید، پس این چیست؟ شما راهی ندارید غیر از همان کاری که در فوتبال می‌کنید! همان را عمل کنید. کارت زرد لازم است. زندان، کارت زرد است. اعدام، کارت سرخ است. به او می‌گوییم اگر نمی‌توانی در این بازی شرکت کنی، لایقش نیستی، از بازی بیرون برو. ⚽️ اگر داور این کار را نمی‌کرد، هر کس که بود، پهلوان‌تر بود، توپِ او می‌رفت در گل. چینی‌ها ریز و کوچک هستند، کره‌ای‌ها ریز و کوچک هستند، آفریقایی‌هایی هیکل‌دار و درشت‌اند. این‌ها وقتی با هم مسابقه می‌دهند، چینی‌ها برنده می‌شوند. حالا اگر واقعاً به زور و هیکل بود، محال بود چینی‌ها یک گل به آنها بزنند! یک هُلی به آنها می‌دادند و پرتشان می‌کردند آن طرف. اما الآن این چینی، از لای دست و پای این‌ها رد می‌شود، گل می‌کند، اما آنها دست به او بزنند! عالَم همین است. بروید هرچه در فوتبال پیدا کردید از جامعه و حکومت مطالبه کنید. @haerishirazi @hosein_darabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷 تخت شکنجه 🔶 رهبر معظم انقلاب اسلامی یکی از آنها {ساواکی ها} در سلولم را باز کرد و گفت: شما فلانی هستی؟ گفتم: بله گفت: با من بیا. به همراه او تا انتهای انبار و سپس تا اتاقی که در یکی از گوشه های آن بود، رفتم، وارد اتاق شدم. در اتاق، شش هفت نفر بودند. چون عینکم را گرفته بودند، آنها را نشناختم. احساس خطر کردم. بنابر عادت و یا غریزه، حمله ی کلامی را آغاز کردم. به گرفتن عینکم اعتراض کردم. چرا عینکم را گرفتید؟ من بدون عینک نمی توانم ببینم. همیـن طور کـه من صدایم را به اعتراض بلند کرده بودم، یکی از آنها جلو آمد. وقتی نزدیک شـد، او را شناختم. او کسی بود که در زندان قبلی من را بازجویی کرده بود و گزارش مرا به دادگاه داده بود. البته پیش از پیروزی انقلاب به دست مردم کشته شد. من در دادگاه او را بدون ذکر نام، محکوم کرده بودم و مورد حمله قرار داده بودم. از جمله گفتم: نویسنده ی این گزارش، فردی نادان است! او به من نزدیک شـد و با لحنی خشمگین و تمسخرآمیز گفت: گمان می کنی اینجا دادگاه است و به تو اجازه می دهند که به این شکل حرف بزنی؟ سپس با صدایی خشن به سخن گفتن پرداخت و در حالی که با تمسخر و استهزا صدای مرا تقلید می کرد، نخستین ضربه را به صورتم نواخت. من خودم را کنترل کردم. اما او دومین ضربه را هم وارد کرد و مرا به زمین انداخت. من روی تختی که در کنار اتاق بود، افتادم. خواستم برخیزم، اما یکی از آنها گفت: همان جا بمان، خوب جایی افتادی! فهمیدم که این تخت، تخت شکنجه است. پایم را به تخت بستند. شلاق هایی با ضخامت های مختلف به سقف آویخته بودند کـه ضخامت آنها یک انگشت، دو انگشت و یا بیشتر بود. یکی از آنها شلاقی برداشت و شروع کرد به زدن به پاهایم. آن قدر زد که خسته شد. فرد دیگری شلاق را گرفت. او هم زد و زد تا خسته شد. نفر سوم شروع کرد به زدن و به همین ترتیب… هر کدام از آنها فرصتی برای استراحت داشتند؛ به جز من که نگذاشتند حتی اندکی استراحت کنم! در آن حال که قابل توصیف نیست، من از خباثت برخی از آنها به شگفتی می آمدم. وظیفه ی آنها بود که شلاق را بالا ببرند و به من بزنند. – این امری طبیعی است – همچنین وظیفه داشتند مرا آن قـدر بزنند تـا در برابر آنها از پا در آیم؛ بنابراین طبیعی بود که پشت سر هم بزنند؛ اما یکی از آنها خباثت خاصی از خود نشان می داد: شلاق را به دست می گرفت، تسمه ی آن را با دست دیگر از پشت سرش خوب می کشید و بعد ضربه را می زد تا بیشتر دلش خنک شود. در حین شلاق زدن، یکی از آنها بالای سرم می آمد و از من می خواست از فلان کس یا از نهضت اسلامی بیزاری بجویم. من اظهار مخالفت می کردم و آنها به زدن ادامه می دادند، تا اینکه از هوش رفتم. در خلال ایـن تجربه ى عملی تلخ در یافتم که ضربه زدن به کف پا از سخت ترین شکنجه ها است؛ چون پیش از آنکه شخص بیهوش شـود، ضربات می تواند ساعت ها ادامه یابد. ضمناً تأثیر وحشتناکی بر روی اعصاب دارد. شنیده بودم که این شکنجه گران دوره های شکنجه را زیر نظر کارشناسان اسرائیلی گذرانده اند، و لذا در اعتراف گرفتن حرفه ای هستند و در کار خود مهارت دارند. جالب اینجا است کـه من پیش از آنکه بـا این نخستین تجربه ی شکنجه ی بدنی روبرو شوم، در جلسات خصوصی با دوستان راجع به روش های شکنجه و راه های مقابلـه بـا آن، و نیـز راجع به اعتصاب غذا در زندان، صحبت می کردم. یک بار گفتم: اعتصاب غذای من خیلی طول نمی کشد، شکنجه شدنم هم طولانی نخواهد بود؛ زیرا من اگر اعتصاب غذا کنم، به علت ضعف معده ام سریعاً بیمار می شوم و از زندان به بیمارستان انتقال خواهم یافت؛ بنابراین اعتصاب زود به نتیجه می رسد! همچنان که شکنجه شـدن من هم طولانی نمی شود، چون بدنم ضعیف است و زود به حالت اغما می افتم و بنابراین شکنجه قطع می شود! یکی از حاضران در آن جلسه، با اشاره ی حرکت دست خود، نشان داد که یک لیوان آب به صورتم خواهند پاشید و من به هوش خواهم آمد! در این نخستین تجربه ی شکنجه ی بدنی، آنچه را که آن دوست گفت، عملا به چشم دیدم. احساس کردم که در حال بیهوش شدنم و هم اکنون از ایـن جهان به جهان دیگری می روم. در همین لحظات یک باره دیدم یکی از شکنجه گرها لیوان آبی در دست دارد و به صورتم می پاشد، به محض آنکه به هوش آمدم، بقیه ی آب را به پایم پاشید تا ضربه ها دردآورتر باشد! 📚 خون دلی که لعل شد {خاطرات حضرت آیت‌الله العظمی سید علی خامنه ای از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی}، گردآورنده: محمد علی آذرشب، مترجم: محمد حسین باتمان غلیچ، ناشر: انتشارات انقلاب اسلامی، ص ۲۰۹ – ۲۱۲ @mahdieh_basij
دقت کردین جملات وارونه چگونه است؟ (گنج) (جنگ) می شود ، (درمان) (نامرد) و (قهقهه) (هق هق) !!! ولی (دزد) همان (دزد) است (درد) همان (درد) است و (گرگ) همان (گرگ) ... اری نمی دانم چرا (من) (نم) زده است و (یار) (رای) عوض کرده است (راه) گویی (هار) شده ، و (روز) ب (زور) میگذرد ، (اشنا) را جز در (انشا) نمی بینی و چه (سرد) است این (درس) زندگی ، اینجاست ک (مرگ) برایم (گرم) میشود چرا که (درد) همان (درد) است یا صاحب الزمان دلم (آرامش) «وارونه» می خواهد... دلم (شما را) میخواهد.... اللهم عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا