+ببخشید آقا! عاقبت به خیری هم #ایستگاه داره؟
*ایستگاه آخر بعد میدون شهادت🕊
+کرایه اش چنده؟💸
*نفری یه نیت، یه نیت ازته دل...❤️
آن روزها دروازه #شهادت داشتیم ولی حالا معبری تنگ...😔
هنوز هم فرصت برای #شهید شدن هست فقط باید دل را صاف کرد.....😍👌
اگرآه توازجنس نیازاست، درباغ #شهادت باز بازاست...😊
@mahdii_hoseini
💢 حزب اللهی کیست ⁉️
🔸حزب اللهی آنهایی هستند که گمنام، بی توقع، بی ادعا هم در میدان نبرد حاضرند و جان خودشان را تقدیم می کنند و هم درکارخانه تاپاسی از شب گذشته تلاش می کنند که فرصت و ساعت به آنها سرزنش می کند.
🔹حزب اللهی آنهایی هستند که به فرمان امام اگر لازم باشد، سکوت می کنند واگر لازم باشد فریاد می کشند.
🔸حزب اللهی نه تنها توقعی از انقلاب ندارد بلکه هنوز هم خودش را بدهکار انقلاب می داند.
⚡️ شهید محمد علی رجایی⚡️
@mahdii_hoseini
آقا مهدی
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_سی_و_ششم: اشباحـ ســیاه حالم خراب بود ... می رفتم توی آشپزخونه ... بدو
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_سی_و_هفتم: بیتــ المال
احدی حریف من نبود ... گفتم یا مرگ یا علی ... به هر قیمتی باید برم جلو ... دیگه عقلم کار نمی کرد ... با مجوز بیمارستان صحرایی خودم رو رسوندم اونجا ... اما اجازه ندادن جلوتر برم ...
دو هفته از رسیدنم می گذشت ... هنوز موفق نشده بودم علی رو ببینم که آماده باش دادن ...
آتیش روی خط سنگین شده بود ... جاده هم زیر آتیش ... به حدی فشار سنگین بود که هیچ نیرویی برای پشتیبانی نمی تونست به خط برسه ... توپخونه خودی هم حریف نمی شد...
حدس زده بودن کار یه دیدبانه و داره گرا میده ... چند نفر رو فرستادن شکارش اما هیچ کدوم برنگشتن ... علی و بقیه زیر آتیش سنگین دشمن ... بدون پشتیبانی گیر کرده بودن... ارتباط بی سیم هم قطع شده بود ...
دو روز تحمل کردم ... دیگه نمی تونستم ... اگر زنده پرتم می کردن وسط آتیش، تحملش برام راحت تر بود ... ذکرم شده بود ... علی علی ... خواب و خوراک نداشتم ... طاقتم طاق شد ... رفتم کلید آمبولانس رو برداشتم ...
یکی از بچه های سپاه فهمید ... دوید دنبالم ...
- خواهر ... خواهر ...
جواب ندادم ...
- پرستار ... با توئم پرستار ...
دوید جلوی آمبولانس و کوبید روی شیشه ... با عصبانیت داد زد ...
- کجا همین طوری سرت رو انداختی پایین؟ ... فکر کردی اون جلو دارن حلوا پخش می کنن؟ ...
رسما قاطی کردم ...
- آره ... دارن حلوا پخش می کنن ... حلوای شهدا رو ... به اون که نرسیدم ... می خوام برم حلوا خورون مجروح ها ...
- فکر کردی کسی اونجا زنده مونده؟ ... توی جاده جز لاشه سوخته ماشین ها و ... جنازه سوخته بچه ها هیچی نیست... بغض گلوش رو گرفت ... به جاده نرسیده می زننت ... این ماشین هم بیت الماله ... زیر این آتیش نمیشه رفت ... ملائک هم برن اون طرف، توی این آتیش سالم نمیرسن ...
- بیت المال ... اون بچه های تکه تکه شده ان ... من هم ملک نیستم ... من کسیم که ملائک جلوش زانو زدن ...
و پام رو گذاشتم روی گاز ... دیگه هیچی برام مهم نبود ... حتی جون خودم ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید
#سید_علے_حسینے
#ادامه_دارد...
@mahdii_hoseini
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_سی_و_هشتم: و جعلنــا
و جعلنا خوندم ... پام تا ته روی پدال گاز بود ... ویراژ میدادم و می رفتم ...
حق با اون بود ... جاده پر بود از لاشه ماشین های سوخته... بدن های سوخته و تکه تکه شده ... آتیش دشمن وحشتناک بود ... چنان اونجا رو شخم زده بودن که دیگه اثری از جاده نمونده بود ...
تازه منظورش رو می فهمیدم ... وقتی گفت ... دیگه ملائک هم جرات نزدیک شدن به خط رو ندارن ... واضح گرا می دادن... آتیش خیلی دقیق بود ...
باورم نمی شد ... توی اون شرایط وحشتناک رسیدم جلو ...
تا چشم کار می کرد ... شهید بود و شهید ... بعضی ها روی همدیگه افتاده بودن ... با چشم های پر اشک فقط نگاه می کردم ... دیگه هیچی نمی فهمیدم ... صدای سوت خمپاره ها رو نمی شنیدم ... دیگه کسی زنده نمونده که هنوز می زدن ...
چند دقیقه طول کشید تا به خودم اومدم ... بین جنازه شهدا دنبال علی خودم می گشتم ...
غرق در خون ... تکه تکه و پاره پاره ... بعضی ها بی دست... بی پا ... بی سر ... بعضی ها با بدن های سوراخ و پهلوهای دریده ... هر تیکه از بدن یکی شون یه طرف افتاده بود ... تعبیر خوابم رو به چشم می دیدم ...
بالاخره پیداش کردم ... به سینه افتاده بود روی خاک ... چرخوندمش ... هنوز زنده بود ... به زحمت و بی رمق، پلک هاش حرکت می کرد ... سینه اش سوراخ سوراخ و غرق خون ... از بینی و دهنش، خون می جوشید ... با هر نفسش حباب خون می ترکید و سینه اش می پرید ...
چشمش که بهم افتاد ... لبخند ملیحی صورتش رو پر کرد ... با اون شرایط ... هنوز می خندید ...
زمان برای من متوقف شده بود ...
سرش رو چرخوند ... چشم هاش پر از اشک شد ... محو تصویری که من نمی دیدم ... لبخند عمیق و آرامی، پهنای صورتش رو پر کرد ... آرامشی که هرگز، توی اون چهره آرام ندیده بودم ... پرش های سینه اش آرام تر می شد ... آرام آرام ... آرام تر از کودکی که در آغوش پر مهر مادرش ... خوابیده بود ...
پ.ن: برای شادی ارواح مطهر شهدا ... علی الخصوص شهدای گمنام ... و شادی ارواح مادرها و پدرهای دریا دلی که در انتظار بازگشت پاره های وجودشان ... سوختند و چشم از دنیا بستند ... صلوات ...
ان شاء الله به حرمت صلوات ... ادامه دهنده راه شهدا باشیم ... نه سربار اسلام ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید
#سید_علے_حسینے
#ادامه_دارد...
@mahdii_hoseini
✍️ هرگاه به هر
امامی سلام دهید
خــــــود آن امام جواب
ســـــــلام تان را میدهـــــد...❤️
ولی اگر کسی بگوید:
💚 “السلام علیک یا فاطمه الزهرا”💚
همهی امامان جواب میدهند …
میگویند: چه شده است که این
فرد نام مادرمان را برده است !؟
السلام علیکِ
یا فاطمهُ الزهراء(س)
تا ابد این نکته را انشا کنید
پای این طومار را امضا کنید
هر کجا ماندید در کل امور
رو به سوی حضرت زهرا کنید...
#یا_زهرا
📿| @mahdii_hoseini
✅تـرک_نماز
پیامبر اکرم(ص):
🍃❣هرگاه کسی نماز صبح را نخواند، فرشته ای از آسمان او را صدا میکند:ای زیانکار
🍃❣و هرگاه نماز ظهرش را نخواند، فرشته ای به او میگوید: ای خیانتکار
🍃❣و هرگاه شخص نماز عصر خود را نخواند، گوید: ای بی دین
🍃❣و اگر نماز مغرب خود را نخواند، گوید: ای کافر
🍃❣و اگر شخص نماز عشاء را ترک کند، گوید:وای برتو که در تو هیچ خیر و منفعتی نیست....
رسول خدا (ص):
🍂❣در جهنم یک وادی است که از شدت عذاب آن، جهنمیان هر روز هفتاد مرتبه از آن مینالند و در وادی، خانه ای از آتش و در آن خانه چاهی قرار دارد که در آن چاه تابوتی است و در آن تابوت ماری است که هزار سر دارد و در هر سری هزار دهان و در هر دهان هزار نیش است و این جایگاه کسانی است که نماز نمیخوانند و شراب مینوشند
📚وسائل الشیعه،ج 3ص 31/ لئالی الاخبار، ص
@mahdii_hoseini
💌 #پیامکی_از_بهشت 💌
🌷 رفیق مجازے من حواست باشہ ... رفیق اونـےِ ڪه ما رو بہ امام حسین (ع) برسونہ ، بقیه ش بازیہ ... 👌
🕊 مُجالسة بَعض الأَصدقاء ، تَنقلنا مِن فرش الارض إِلى عَرشِ السَماء 🌱
🌱 بعضـی دوستان انسان رو از فـرش بہ
عـرش مےبرند🕊
#رفیق_شهید_من 🌱
#برادر_آسمانی_من 🕊
#شهید_سید_مهدی_حسینی 🌷
@mahdii_hoseini
آقا مهدی
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_سی_و_هشتم: و جعلنــا و جعلنا خوندم ... پام تا ته روی پدال گاز بود ...
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_سی_و_نهم: برمےگردمــ
وجودم آتش گرفته بود ... می سوختم و ضجه می زدم ... محکم علی رو توی بغل گرفته بودم ... صدای ناله های من بین سوت خمپاره ها گم می شد ...
از جا بلند شدم ... بین جنازه شهدا ... علی رو روی زمین می کشیدم ... بدنم قدرت و توان نداشت ... هر قدم که علی رو می کشیدم ... محکم روی زمین می افتادم ... تمام دست و پام زخم شده بود ... دوباره بلند می شدم و سمت ماشین می کشیدمش ... آخرین بار که افتادم ... چشمم به یه مجروح افتاد ...
علی رو که توی آمبولانس گذاشتم، برگشتم سراغش ... بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقی مونده بودن ... هیچ کدوم قادر به حرکت نبودن ... تا حرکت شون می دادم... ناله درد، فضا رو پر می کرد…
دیگه جا نبود ... مجروح ها رو روی همدیگه می گذاشتم ... با این امید ... که با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن ... نفس کشیدن با جراحت و خونریزی ... اون هم وقتی یکی دیگه هم روی تو افتاده باشه ...
آمبولانس دیگه جا نداشت ... چند لحظه کوتاه ... ایستادم و محو علی شدم ...
کشیدمش بیرون ... پیشونیش رو بوسیدم ...
- برمی گردم علی جان ... برمی گردم دنبالت ...
و آخرین مجروح رو گذاشتم توی آمبولانس ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید
#سید_علے_حسینے
#ادامه_دارد...
@mahdii_hoseini