eitaa logo
آقا مهدی
3هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
96 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
سید مهدی سه ویژگی داشت: با بصیرت، شجاع و ولایت مدار.👌 زندگی خوبی داشت کارمند اداره بازرگانی بود. می توانست در رفاه و آسایش زندگی کند اما به محض اینکه احساس کرد که حرم حضرت زینب(س) در معرض خطر قرار گرفته است⚠️طاقت نیاورد و به عنوان نیروی داوطلب خود را به سوریه رساند✌️ بار اول رفت و دو ماه بعد برگشت. بار دوم که خواست اعزام شود. گفتم: بابا بروی شهید می شوی گفت: نه بابا جان من لیاقت شهادت ندارم ولی اگر بروم تا زنده هستم نمی گذارم حضرت زینب(س) دوباره اسیر شود☝️. من و مادر و همسرش رفتیم فرودگاه برای بدرقه اش اما سرش را به سمت ما برنگرداند و بدون نگاه کردن ما رفت و این آخرین دیدار ما بود.😔💔 شهید مدافع حرم سید مهدی موسوی #سالروز_شهادت🕊 @Mahdiihoseini
سَیِّدِی أَخْرِجْ حُبَّ الدُّنْیَا مِنْ قَلْبِی (ابو حمزه/ زیاد تکرار کنید) . قلب ، چیست این قلب؟! می تپد ، می گیرد، تنگ می شود، می ایستد ، می میرد ... . سوره احزاب آیه ۴ : مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ ۚ خدا در درون هيچ مردى دو قلب ننهاده است. . خداجان بیا و ببین که در همین یک قلبمان چه برو و بیایی راه انداخته ایم! @Mahdiihoseini
آقا مهدی
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_شصت_و_ششم: با پدرمـ حرف بزنــ پشت سر هم زنگ می زد ... توان جواب دادن ن
رمانــ🍃 : 46 تماس بـے پاسـخ نزدیک نیمه شب بود که به حال اومدم ... سرگیجه ام قطع شده بود ... تبم هم خیلی پایین اومده بود ... اما هنوز به شدت بی حس و جون بودم ... از جا بلند شدم تا برم طبقه پایین و برای خودم یه سوپ ساده درست کنم ... بلند که شدم ... دیدم تلفنم روی زمین افتاده ... باورم نمی شد ... 46 تماس بی پاسخ از دکتر دایسون ... با همون بی حس و حالی ... رفتم سمت پریز و چراغ رو روشن کردم ... تا چراغ رو روشن کردم صدای زنگ در بلند شد ... پتوی سبکی رو که روی شونه هام بود ... مثل چادر کشیدم روی سرم و از پله ها رفتم پایین ... از حال گذشتم و تا به در ورودی رسیدم ... انگار نصف جونم پریده بود ... در رو باز کردم ... باورم نمی شد ... یان دایسون پشت در بود... در حالی که ناراحتی توی صورتش موج می زد ... با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... اومد جلو و یه پلاستیک بزرگ رو گذاشت جلوی پام ... - با پدرت حرف زدم ... گفت از صبح چیزی نخوردی ... مطمئن شو تا آخرش رو می خوری ... این رو گفت و بی معطلی رفت ... خم شدم از روی زمین برش داشتم و برگشتم داخل ... توش رو که نگاه کردم ... چند تا ظرف غذا بود ... با یه کاغذ ... روش نوشته بود ... - از یه رستوران اسلامی گرفتم ... کلی گشتم تا پیداش کردم ... دیگه هیچ بهانه ای برای نخوردنش نداری ... نشستم روی مبل ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ... 👈ادامه دارد●●● @Mahdiihoseini
رمانــ🍃 : احساست را نشان بدهـ .. برگشتم بیمارستان ... باهام سرسنگین بود ... غیر از صحبت در مورد عمل و بیمار ... حرف دیگه ای نمی زد ... هر کدوم از بچه ها که بهم می رسید ... اولین چیزی که می پرسید این بود ... - با هم دعواتون شده؟ ... با هم قهر کردید؟ ... تا اینکه اون روز توی آسانسور با هم مواجه شدیم ... چند بار زیرچشمی بهم نگاه کرد ... و بالاخره سکوت دو ماهه اش رو شکست ... - واقعا از پزشکی با سطح توانایی شما بعیده اینقدر خرافاتی باشه ... - از شخصی مثل شما هم بعیده ... در یه جامعه مسیحی حتی به خدا ایمان نداشته باشه ... - من چیزی رو که نمی بینم قبول نمی کنم ... - پس چطور انتظار دارید ... من احساس شما رو قبول کنم؟... منم احساس شما رو نمی بینم ... آسانسور ایستاد ... این رو گفتم و رفتم بیرون ... تمام روز از شدت عصبانیت، صورتش سرخ بود ... چنان بهم ریخته و عصبانی ... که احدی جرات نمی کرد بهش نزدیک بشه ... سه روز هم اصلا بیمارستان نیومد ... تمام عمل هاش رو هم کنسل کرد ... گوشیم زنگ زد ... دکتر دایسون بود ... - دکتر حسینی ... همین الان می خوام باهاتون صحبت کنم... بیاید توی حیاط بیمارستان ... رفتم توی حیاط ... خیلی جدی توی صورتم نگاه کرد ... بعد از سه روز ... بدون هیچ مقدمه ای ... - چطور تونستید بگید محبت و احساسم رو نسبت به خودتون ندیدید؟ ... من دیگه چطور می تونستم خودم رو به شما نشون بدم؟ ... حتی اون شب ... ساعت ها پشت در ایستادم تا بیدار شدید و چراغ اتاق تون روشن شد ... که فقط بهتون غذا بدم ... حالا چطور می تونید چشم تون رو روی احساس من ... و تمام کارهایی که براتون انجام دادم ببندید؟ ... 👈ادامه دارد●●● @Mahdiihoseini
کهف را شوی آخر میکند .. . كهف الشهدا
‌ •| همہ می گویند خوش بحال فلانی شهید شد اما هیچکس حواسش نیس فلانی برا شهید شدن شهید بودن را یاد ڱرفت @hoseinii_ir
🌸🍃 •{}• عجیب است گاهی ما به کسی که در پُست و مقام یا ثروت از ما پیشی گرفته حسادت میورزیم اما هنگامی که کسی: در صف اول نماز یا در حفظ قرآن ازما پیشی گرفته، غبطه نمیخوریم و علت آن بسیار واضح است و آن عشق به دنیا و فراموش نمودن آخرت است. •{ بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَى }• بلکه شما زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح میدهید، در حالی که آخرت بهتر و پایندتر است. [] @hosinii_ir
🌙حضرت ماه🌙 @hosinii_ir
🔰کانال‌های رسمی شهید حسینی در شبکه‌های اجتماعی 🔻بله ble.im/hoseinii_ir 🔻گپ gap.im/hoseinii_ir 🔻سروش sapp.ir/hoseinii_ir 🔻ایتا eitaa.com/hoseinii_ir 🔻اینستاگرام instagram.com/hoseinii_ir instagram.com/hoseinii_ar
🔘 اگر می‌خواهی عاشق خدا بشوی، راهش حرف گوش‌کردن از خداست! 🔘 اطاعت از خدا، کم‌کم ابهت و محبتِ خدا را به دلت می‌اندازد 🔻 (ج۲۳)-۲ 🔸 در محیط‌های نظامی، معمولاً اطاعت‌کردن از فرمانده، یک ابهت و حرمتی از فرمانده به دل انسان می‌اندازد به‌حدی که نیروی تحت امر، کم‌کم عاشق فرمانده‌ می‌شود و حتی حاضر است به‌خاطر او از جان خودش بگذرد! 🔸 «قدرتمندی» اگر معقول باشد، انسان آن را می‌پذیرد و بعد کم‌کم به منبع قدرت علاقه‌مند می‌شود. حالا این منبع قدرت اگر پروردگار باشد چه می‌شود؟ یقیناً عشق عجیبی نسبت به خدا پدید می‌آید. 🔸 اگر مدتی دستور خدا را گوش کنیم، کم‌کم ابهت خدا به‌عنوان یک «فرماندۀ قدرتمند» در دلِ ما می‌نشیند و عاشق او هم می‌شویم. 🔸 اگر کسی می‌خواهد عاشق خدا بشود راهش حرف گوش‌کردن از خداست، راهش این است که وقتی گناه کرد، از خدا به‌خاطر اینکه نافرمانی‌اش را کرده، خیلی عذرخواهی کند. 🔸 پیامبر(ص) می‌فرماید: نبین چه گناه کوچکی انجام دادی، ببین چه خدای بزرگی را نافرمانی کردی! (امالی‌طوسی/۵۲۸) اینجاست که «حرمت امر خدا» برای انسان مهم‌تر از کسب منفعت یا دفع ضررِ ناشی از گناه می‌شود. 👤علیرضا پناهیان 🚩مسجد امام‌صادق(ع)- ۹۸.۰۳.۱۰ 📎 @hosinii_ir