🍃جایگاه روزهـ📿 در ماه شعبان🍃
شَعبانُ شَهری و رَمَضانُ شَهرُ اللّهِ فَمَن صامَ شَهری کُنتُ لَهُ شَفیعا یَومَ القِیامَةِ
#شعبان، ماه من و #رمضان ماه خداوند است. هر که ماه مرا روزه بدارد، در روز قیامت شفیع او خواهم بود.
#پیامبر_رحمت(ص)|
بحارالأنوار، ج ۹۷، ص ۸۳📚
🌱| @mahdihoseini_ir
🍃خاطرات شهــ🌷ــدا🍃
پسرم همیشه سعی میکرد که دیگران در بهره مندی از مواهب بر او مقدم باشند. تا آنجا که میتوانست، از مال و نعمتهای دنیا گریزان بود. یادم هست یک بار برای دیدن ابراهیم همراه خانوادهاش به اندیمشک رفتم. فردای آن روز هم همراهش به پادگان دوکوهه رفتیم. هنگام خروج از پادگان، متوجه شدم پوتینهای ابراهیم بسیار کهنه است و به خاطر پارگی زیاد، در هر لنگهاش پر از خاک است.
چون جلسه داشت، از من عذرخواهی کرد و رفت. من به اکبر یکی از همکارانش گفتم: «مگر دولت به رزمندهها کفش و لباس نمیدهد؟» اکبر آقا متوجه منظور من شد، سری تکان داد و گفت: «زبان من مو درآورد آنقدر به حاجی گفتم: پوتینهایت را عوض کن... حرف گوش نمیکند.»
پرسیدم: «حرف حسابش چیست؟» گفت: «حرف حسابش این است که میگوید؛ یک فرمانده باید خودش را با کمترین نیروهایش مقایسه کند. من باید همرنگ بسیجیها باشم.»
گفتم: «خودم درستش میکنم. اگر من یک جفت کفش نو به پایش نکردم، تو هرچه میخواهی بگو. من پدرش هستم و اگر از من حرفشنوی نداشته باشد، پس از کی میخواهد داشته باشد؟»
ابراهیم را با خودم به بازار بردم، یک جفت کتانی برایش خریدم و باهم به سمت پادگان برگشتیم. در راه، نوجوان رزمندهای، دست بلند کرد، اکبر آقا ایستاد و سوارش کرد. ابراهیم در یک نگاه متوجه شد پوتینهای نوجوان کهنه و رنگ و رو رفته است.
فهمیدم چه در ذهنش گذشت. ابراهیم رو به من کرد و گفت «پدر جان، شما وظیفه خود را انجام دادی، ولی این نوجوان از من بیشتر به این کتانی نیاز دارد.» بعد رو به آن نوجوان کرد و گفت «این کتانیها داشت پایم را داغان میکرد. مانده بودم چکارش کنم که خدا تو را رساند.»
#شهید_محمد_ابراهیم_همت|
روایت پدر معزز شهید/دفاع پرس📲
🌱| @mahdihoseini_ir
شهید، باران رحمت الهی است
که به زمین خشک جانها، حیات دوباره میدهد.
عشق شهید، عشق حقیقی است
که با هیچ چیز عوض نخواهد شد...
#راه_حسینی ادامه دارد...🚩
.
.
.
#شهید #شهدا #شهادت #شهیدان #شهیدان_خدایی #مدافع_حرم #مدافعان_حرم #شهدای_مدافع_حرم #حضرت_زینب س #عند_ربهم_یرزقون
#تمام_زندگی_ام_فدای_رقیه س #دمشق #کربلا
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_حسینی #شهید_مهدی_حسینی #اللهم_الرزقنا_شهیدانه_زیستن
🌱| @mahdihoseini_ir
آقا مهدی
#انسان_شناسی ۱۳ ❓چرا بعضی وقتها، با اینکه علم و اطلاعات لازم، برای تصمیمگیری درست را داریم، در ان
انسان شناسی ۱۴.mp3
12.05M
#انسان_شناسی ۱۴
#استاد_انصاریان
#استاد_شجاعی🎤
أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ/ ابراهیم ۱۰
قرآن که میگوید؛ نمیشود در خدا شک کرد!
✖️پس ریشهی تمام شکهای آدمیزاد در اثبات خالق عالَم، چیست؟
➕چرا گاهی شک به سراغ ما میآید؟
➖چگونه از آنها رها شویم؟
#خداشناسی
#کارگاههای_توحیدی
🌱| @mahdihoseini_ir
▪️مراسم وداع با پیکر دو شهید مدافع حرم #شهید_مرتضی_سعیدنژاد و #شهید_احسان_کربلایی_پور در معراج الشهدا برگزار شد...
۱۴۰۰.۱۲.۱۸
@mahdihoseini_ir
🔴 #اطلاعیه
تشییع پیکرهای مطهر شهیدان مدافع حرم مبارزه با اسرائیل "احسان کربلایی پور" و "مرتضی سعیدنژاد"
⏰ امروز، پنجشنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۰ و هفتم #ماه_شعبان، ساعت ۹ صبح
📍مکان : تهران، میدان سپاه، حسینیه فاطمةالزهرا (سلاماللهعلیها)
🏴| @mahdihoseini_ir
🍃ثمره شناخـ✨ـت خدا🍃
یَسیرُ المَعرِفَةِ یوجِبُ الزُّهدَ فِی الدُّنیا
اندک شناخت [خدا] ، موجب دل کندن از دنیا می شود.
#امام_علی(ع)|
غررالحکم، ج ٦، ص ٤٥٤، ح ١٠٩٨٤📚
🌱| @mahdihoseini_ir
آقا مهدی
😔گریههای بیامان طلبه اهوازی در آغوش شهدای هویزه.. 🌱| @mahdihoseini_ir
💔گریههای بیامان طلبه اهوازی در آغوش شهدای هویزه💔
کاروان حوزه به راه افتاده بود و مناطق عملیاتی جنوب مقصد طلاب اهوازی؛ ۵ منطقه عملیاتی برای بازدید طلاب در برنامه کاروان مشخص شده بود.
از همان ابتدای مسیر، حال و هوای طلاب عوض شده بود، هنوز به طلاییه نرسیده بودیم که بوی خوش خاک بهشتی به مشام رسید و دل طلاب را کربلایی و زینبی کرد...
به منطقه که رسیدیم، هرکس گوشهای از خاک خیس طلائیه را انتخاب کرد و ساعتی در خلوت خودش غرق شد...
یک ساعتی گذشت و نوبت به روایتگری رسید. حجتالاسلام گودرزی، از راویان سیره شهدا، کلام خود را با پیام شهید آغاز و با روضه امام حسین و حضرت زینب(س) تمام کرد.
نام حضرت زینب(س) که آمد طلاب ناخودآگاه شور حسینی گرفته و نوحه (منم باید برم، آره برم سرم بره، نزارم هیچ حرومی به طرف حرم بره) را بلندبلند خواندند...
در اوج مداحی و همخوانی جمع، یکی از طلاب پایه اولی را دیدم، به من گفت: مگه هنوز توی سوریه جنگ و درگیری هست!؟ مگه داعش از بین نرفته!؟ گفتم درسته که حکومت داعش نابود شده، اما هنوز تو بعضی از مناطق حاشیهای گروههای تکفیری هستن... گفت: ینی میشه ماهم بریم بجنگیم؟ لبخندی زدم و گفتم: إنشاءالله آزادی قدس...
آرامآرام کاروان جمع شد و پس از وداع با شهدای طلائیه، راهی مسیر بهشت هویزه شدیم...
بهشت شهدای هویزه، برخلاف یادمانهای دفاع مقدس، مدفن پیکر پاک و محل قبول شهداست... شهدای نبرد هویزه. نبردی به علمداری شهید حسین علمالهدی؛ شهیدی که حاجترواست و به گواه زائرینش، عجیب حاجت میدهد.
خودروی ما پیشتاز کاروان حوزه است و باید برای مهیا کردن امکانات، زودتر از کاروان به منطقه برسد...
به هویزه که رسیدیم، تلفن مسئول کاروان زنگ خورد. شیخ کیانی، مدیر کاروان است. از لحن صدایش مشخص بود که این یک تماس معمولی نیست! همه آن چند ثانیه اینچنین خلاصه شد (چیشده؟ کی شهید شده!؟ نسبتش باهاش چیه!؟ داییِ حسین نعمت تباره؟ یا حسین... باشه حواسم هست. خدانگهدار)
برگشت بهم گفت: داییِ یکی از طلبهها (شهید احسان کربلایی پور) دیشب توی سوریه شهید شده، هنوز خبر نداره، باید خبر شهادتش رو بهش بگیم...
کاروان هم رسیده بود، بعد از اینکه طلاب وارد گلزار شهدا شدند، اقامه نماز کرده و بعد از آن نوبت به روایتگری رسیده بود...
دنبال اون طلبه میگشتم، آخر سر دیدم یکی از روحانیون کنارش نشسته و داره آروم آروم در گوشش زمزمه میکنه... صدای روایتگر از بلندگوهای یادمان به گوش میرسید. چند لحظه بعد شونه های اون طلبه لرزید... خودشو تو آغوش شیخ زهرتی انداخت و امان از گریههای بیامان...
با خود گفتم حتماً حکمتی داشت که در جوار شهدا، خبر شهادت یکی از عزیزانش را به آن طلبه جوان دادند...
نزدیک غروب بود. غروبی دلانگیز در دنجترین جای دنیا؛ بهشت شهدای هویزه...
ایکاش میماندیم. اما باید طی طریق کرد؛ طریق الی راهیان سرزمین نور...
#شهید_احسان_کربلایی_پور
✍روایت خبرنگار حوزه/ #ماه_شعبان
🌱| @mahdihoseini_ir