eitaa logo
آقا مهدی
3.1هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
95 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد از خطبه‌ی غدیر فرمود: خبر را؛ حاضرین به غایبین، و پدران به فرزندان تا روز قیامت برسانند... _ پیامبر‌رحمت‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله
(ع): اللّه َ اللّه َ عبادَ اللّه ِ قَبلَ جُفوفِ الأقلامِ، و تَصَرُّمِ الأيّامِ، و لُزومِ الآثامِ، و قَبلَ الدَّعوَةِ بِالحَسرَةِ خدا را [در نظر گيريد] خدا را اى بندگان خدا، پيش از آنكه قلم‌ها از كار باز ايستد و روزها [ى عمر] به‌سرآيد و گناهان جا گير شود، و پيش از دعوت به حسرت و دريغ. دستور معالم الحكم، ۷۸📚 ‌@mahdihoseini_ir🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستی به هم زدند و غدیر آفریده شد اصلا علی از اول، امیر آفریده شد... ❤️ مبارک @mahdihoseini_ir🌹🕊
💭 : ‏یه نامحرم میاد، چشمتو ببند. بگو به عشق علیه‌السلام چشممو بستم. میخوام جگر امام زمان خنک شه، چون آقا میبینه. @mahdihoseini_ir🌹🕊
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سوم 😞در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او
✍️ 🌹زن‌عمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجره‌های قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد : «پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.» 🍃و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد : «نهار رو خودم براشون می‌برم عزیزم!» 😓خجالت می‌کشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب می‌دانستم زیبایی این دختر شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است. تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباس‌ها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباس‌ها را در بغلم گرفتم و به‌سرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد. ▪️لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمی‌توانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمی‌پوشاند که من اصلاً انتظار دیدن را در این صبح زود در حیاط‌مان نداشتم. 👕دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم می‌زد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمی‌داد... با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ و بودم که با یک دست تلاش می‌کردم خودم را پشت لباس‌های در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف می‌کشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند... 😒آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بی‌پروا براندازم می‌کرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد شده بودم، نه می‌توانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم. دیگر چاره‌ای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدم‌هایی که از هم پیشی می‌گرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمی‌شد دنبالم بیاید! 👕دسته لباس‌ها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباس‌ها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دست‌بردار نبود که صدای چندش‌آورش را شنیدم : «من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟» 😡دلم می‌خواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمی‌توانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباس‌های روی طناب خالی می‌کردم و او همچنان زبان می‌ریخت : «امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو می دیدم!» 💔شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس می‌کردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون می‌ریخت، حالم را به هم زد : «دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!» نزدیک شدنش را از پشت سر به‌وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد... ✍️نویسنده: @mahdihoseini_ir 🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 ولادت باب الحوائج امام موسی کاظم (علیه‌السلام) مبارک باد. (ع) @mahdihoseini_ir 🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(ع): مَنْ بـَذَّرَ وَاَسـْرَفَ زالَـتْ عَنْهُ النـِّعْمَةُ هركس ولخرجى و اسراف كند، نعـمت از دسـتش مـی‌رود. بحارالأنوار، ج ۷۵، ص ۳۲۷📚 ‌‌@mahdihoseini_ir🌹🕊
نه شروینی برای فرانسه خوند! ‏نه کسی پرچم فرانسه رو آتش زد! ‏نه پلیسی بود که با اعتراض کنندگان محترمانه برخورد کنه! ‏نه سیاستمداری که علیه خشونت در فرانسه حرف بزنه! ‏نه سلبریتی که مردم رو برای ریختن تو خیابون تشویق به خشونت کنه! ‏ولی همه این ها نه فقط برای ج.ا بلکه برای نابودی ایران بود البته اگه ما مرده باشیم:) ✍️سیدنا @mahdihoseini_ir🌹🕊
وقتی هزاران نفر از خود مردم بانی بشوند تا اتفاقی مثل میهمانی ⁩ رقم بخورد، غربگراها با آسمان و ریسمان بافتن نگران منابع و بودجه های آن میشوند اما اگر رفقایشان به خاطر خسارتی که به کشور زدند با وقاحت تمام صد تا صد تا سکه از بیت المال بگیرند، به روی خودشان هم نمی آورند. 🌱 @mahdihoseini_ir🌹🕊
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_چهارم 🌹زن‌عمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجره‌های ق
✍️ 🚶‍♂نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب می‌گفتم تا نجاتم دهد. 😥با هر نفسی که با وحشت از سینه‌ام بیرون می‌آمد (ع) را صدا می‌زدم و دیگر می‌خواستم جیغ بزنم که با دستان نجاتم داد! ✨به‌ خدا امداد امیرالمؤمنین (ع) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد : «چیکار داری اینجا؟» از طنین صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش می‌کند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشت‌تر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد : «بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟» 💔تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم می‌کرد، می‌توانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد : «اومده بودم حاجی رو ببینم!» 🚶‍♂حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و خوبی بابت بستن راه من بود! ✍️نویسنده: @mahdihoseini_ir 🕊🌹
(ع): أَلدُّنیـا سـُوقٌ رَبِحَ فیها قَوْمٌ وَ خَسِرَ آخـَرُونَ؛ دنیــا بـازاری اسـت که جمعی در آن سود می ‏برند و گروهی زیان می‏ بینند. تحف العقول، ص ۷۷۴📚 @mahdihoseini_ir🌹🕊
جامعه شناسان و تحلیل گران درباره این تصویر و صدها عکس مشابه در سکوت مطلق به سر می برند. در حالیکه اگر عکسی از یک روستا منتشر شود که کوچکترین نشانه ای مبنی بر ضدیت با دین داشته باشد تا هفته ها محل بحث خواهد بود. @mahdihoseini_ir🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🍃 ای برادرانم! از شما می‌خواهم که در راه خدا کار کنید و نگذارید (دشمنان) به این انقلاب ضربه بزنند. از شما می‌خواهم که اگر خدا خواست و من شهید شدم، راه من را ادامه دهید و امام را دعا کنید.‌ ای خواهرانم! از شما می‌خواهم که مرا ببخشید و حجاب خود را حفظ کنید. بچه‌هایی تربیت کنید که به درد این جامعه بخورند. به پسر‌های خود بگویید راه من و شهیدان دیگر را ادامه دهند و از شما می‌خواهم که نگذارید کسی به این انقلاب ضربه بزند. @mahdihoseini_ir🌹🕊
00102503.mp3
15.38M
روضه حاج محمد سهرابی @mahdihoseini_ir
آیت الله جوادی آملی: مساله مباهله از واجبات رکنی ولایت است، نه رسانه‌ها از آن سخنی می‌گویند نه ما در حوزه به آن می‌پردازیم، آن وقت آن مسائل واجبات غيرركني را خيلي دامن مي ‌زنيم. @mahdihoseini_ir
به ما خرده نگیرید که چرا انقدر از میگوییم؛ به ازای هر زینب، عباس‌ها داده‌ایم در جبهه‌ها... @mahdihoseini_ir🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام مامان خوبی؟ 📻 صدای آرمان عزیز رو می‌شنوید... نشر به مناسبت ایام و ولادت @mahdihoseini_ir🌹🕊
🍃❤️ شهدا همیشه آنلاین هستند، کافیست دلت رو به روزرسانی کنی.. اون موقع است که می بینی در تک تک لحظات در کنارت بودند و هستند و خواهند بود... 🌷پنج شنبه و یادشهدا با صلوات🌷 @mahdihoseini_ir🌹🕊
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_پنجم 🚶‍♂نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آم
✍️ 😥از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزده‌ام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید : «همنیجا مثِ سگ می‌کُشمت!!!» 🤚ضرب دستش به‌ حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزه‌اش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان حیدر شد : «ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمون‌کُشی می‌کنی؟؟؟» 🤛حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت می‌دیدم که انگار گردنش را می‌بُرید و همزمان بر سرش فریاد زد : «بی‌غیرت! تو مهمونی یا دزد ؟؟؟» 😢از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم : «حیدر تو رو خدا!» و نمی‌دانستم همین نگرانی خواهرانه‌، بهانه به دست آن حرامی می‌دهد که با دستان لاغر و استخوانی‌اش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید : «ما فقط داشتیم با هم حرف می‌زدیم!» نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمی‌داشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید : «برو تو خونه!» ‼️اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفته‌ام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم ته‌نشین شد و ساکت شدم. مبهوت پسرعموی مهربانم که بی‌رحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظه‌ای که روی چشمانم را پرده‌ای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدم‌هایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم. 💔احساس می‌کردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سخت‌تر، که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم. حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیه‌گاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس می‌کردم این تکیه‌گاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد. 🔺چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که می‌خواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدن‌مان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع می‌شدیم، نگاهش را از چشمانم می‌گرفت و دل من بیشتر می‌شکست. انگار فراموشش هم نمی‌شد که هر بار با هم روبرو می‌شدیم، گونه‌هایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان می‌کرد. من به کسی چیزی نگفتم و می‌دانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را می‌گرفت و حیدر به روی خودش نمی‌آورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است. ✔️شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان می‌نشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمی‌کردم و دست خودم نبود که دلم از همچنان می‌سوخت. شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شب‌ها بیرون آمد و رو به عمو کرد : «بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینه‌ام کوبید و بی‌اختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه می‌کرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند... ✍️نویسنده: @mahdihoseini_ir 🕊🌹
💭 (ع): انتَظِروا الفَرَجَ وَلا تَیأسُوا مِن رَوحِ الله همواره در انتظار (فرج و ظهور صاحب‌الزمان علیه‌السلام) باشید و یأس و ناامیدی از رحمت خدا به خود راه مدهید. بحارالأنوار، ج ١٥ ص ١٢٣📚 (عج) ‌@mahdihoseini_ir🌹🕊