بگذار، تا گلویت، ز سرشک خود کنم تر
که فشار غصه دیگر، شده عقده در گلویم
بخدا قسم که زینب، نکند هنوز باور
که تنت به کربلا و سر توست روبرویم...
😭
لحظات وصل، ترسم، ز کفم رود حسینم
ز گزارشات هجران، تو بگوی و من بگویم...
ای برادر برسه روزی که بگم با سه ساله ات چه کردند...
با ما چه کردند
چه کنم درین بیابان، اثر از رقیه ام نیست
تو بگرد و من بگردم، تو بجوی و من بجویم...
حضرت زینب اشاره دارند به شبی که رقیه (س) در بین راه و در آن بیابان گم شدن...
وقتی هم آن ملعون پیدا کرد این عزیز دردانه ی حسین رو باز هم اذیتش کرد
چادر خاکی به سر
با دلی شکسته و مضطر
آمد و سرم گرفت بر دامن
به من گفت نترس من مادر...😭😭
شب شهادت رقیه ی سه ساله نزدیکه...
دوستان منع کنندم که چرا دل به تو دادم
یا رقیه...
باید اول ز تو پرسید که چنین خوب چرایی؟