eitaa logo
آقا مهدی
3.1هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
95 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باسلام شبتون بخیر مهمانان آقامهدی باتوجه به انتخابات و اینکه از همان عناصر فتنه در ستاد آقای پزشکیان حضور دارند‌ و حامی ایشون هستند، لازم میدونیم داستان را منتشر کنیم. چرا که در فتنه ۸۸ با آن حرکات دور از دین و انقلاب لطمه های فراوانی به نظام زدند و با فتنه ی سبز باعث به شهادت رسیدن و همچنین جانباز شدن هموطنان ما شدند که اتفاقا آقامهدی از جانبازان آن فتنه شوم بود. حال کسانی که در فتنه ۸۸ ادعای تقلب می کردند به حمایت دکتر پزشکیان برخاسته اند! سلمان کجاست را باهم می‌خوانیم تا بیشتر با این افراد پلید حامی دکتر آشنا شویم و انتخاب اصلح داشته باشیم تا مجددا مثل ۸ سال دولت شوم آقای روحانی مملکت دچار ضرر و زیان نشود به حق اهل بیت و لطف الهی.... اِن شاءالله🌹 ممنونیم از همراهی شما عزیزان @mahdihoseini_ir
با ما همراه باشید با قسمت اول مجموعه 👇🌹
🌱 نشستن مهدی ترک موتور محمد، دوستش، کاری همه زمانه شده بود. محمد می آمد دنبال مهدی و با هم برای انجام ماموریت میرفتند. ماموریت که نبود‌. احساسی بود که باید کاری کرد. بچه ها کارشان دفاع از جاهای حساس و مراقبت و پیشگیری از آسیب و تخریب اموال عمومی بود. یعنی برای جلوگیری از حمله ی آشوبگران به اماکن خصوصی و عمومی و در صحنه بودن، حرف زدن، روشنگری و حتی خاموش کردن سطل های زباله، دیوارهای انسانی ایجاد می کردند. سفره را تازه پهن کرده بودم که مهدی با صدای زنگ تماس، از سر سفره بلند شد و بعد از لحظاتی با محمد حرف زدن، بدون اینکه غذا خورده باشد، لباسش را سریع پوشید که راهی شود. جلویش ایستادم و به چشمانش نگاه کردم. برق خاصی داشت. نگاهم کرد و زیر لب خواند. من را نگاه کن که دلم شعله ور شود بگذار در من، این هیجان بیشتر شود قلبم هنوز زیر غزل لرزه های توست بگذار تا بلرزد و زیر و زبر شود... تمام احساسم در قطرات اشکم ریخت بیرون. مهدی لحظاتی چشمانش را بست و از در خارج شد و بیت آخر شعر را دم در زمزمه می کرد. دیگر سپرده ام به تو خود را که زندگی هرگونه که تو خواستی آنگونه سر شود... داشتند از محوطه فاصله می گرفتند و من که ایستاده بودم پشت پنجره و به دور شدن شان مینگریستم، انگار پاره ی تنم را بدرقه میکردم به سفری که معلوم نبود بازگشتی دارد یا نه.... 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 فتنه ۸۸/برش هایی از کتاب ، به قلم بانو و روایتگری بانو سلیمانی زاده همسر شهید 🔺کپی از مجموعه ممنوع است، در همینجا بخوانید🔻 @mahdihoseini_ir
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
💎 آداب روز علیه السلام: مَن صَلّی فی هذَا الیَومِ رَکعَتَینِ قَبلَ الزَّوالِ بِنِصفِ ساعَةٍ شُکرا للّهِِ عَلی ما مَنَّ بِهِ عَلَیهِ وخَصَّهُ بِهِ ، یَقرَأُ فی کُلِّ رَکعَةٍ اُمَّ الکِتابِ مَرَّةً واحِدَةً ، وعَشرَ مَرّاتٍ «قُل هُوَ اللّهُ أحَدٌ» ، وعَشرَ مَرّاتٍ آیَةَ الکُرسِیِّ إلی قَولِهِ : «هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ»، وعَشرَ مَرّاتٍ «إنّا أنزَلناهُ فی لَیلَةِ القَدرِ» ؛ عَدَلَت عِندَ اللّهِ مِئَةَ ألفِ حِجَّةٍ ، ومِئَةَ ألفِ عُمرَةٍ ، ولَم یَسأَلِ اللّهِ عز و جلحاجَةً مِن حَوائِجِ الدُّنیا وَالآخِرَةِ إلّا قَضاها لَهُ کائِنَةً ما کانَت ، إن شاءَ اللّهُ عز و جل . ❇️ هر کس در این روز ـ یعنی بیست و چهارم ذی حجّه ـ نیم ساعت قبل از ظهر، دو رکعت نماز به شکرانه نعمتی که خدا به او اختصاص داده است ، به جا آورد و در هر رکعتی، یک بار امّ الکتاب (سوره فاتحه) ، و ده مرتبه «قل هو اللّه احد» و ده مرتبه آیة الکرسی تا «هم فیها خالدون» ، و ده مرتبه «انا انزلناه فی لیلة القدر» را بخواند ، [این عملش] در نزد خداوند با صد هزار حج و صد هزار عمره برابر است و هر حاجتی از حوائج دنیا و آخرت را که از خداوند عز و جل بخواهد، به او عطا می فرماید؛ هر حاجتی که باشد، إن شاء اللّه . 📚دانشنامه قرآن و حدیث: ج ۱۶، ص ۳۰۸ •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
حجت‌الاسلام‌والمسلمین سید حسین مؤمنی: شهید آیت الله رئیسی اهتمام و توجه ویژه ای به حرم اهل بیت علیهم السلام و اماکن مذهبی داشتند؛ ارتباط او با حضرت رضا و کریمه اهل بیت علیهما السلام به حدی بود که خود را در پناه ایشان قرار داده، مورد عنایت معصومین علیهم السلام قرار گرفت. خدا به شهید آیت الله رئیسی که ذره ای نفسانیات و تعلقات را در خود جای نداده بود، هم دنیا و هم آخرت داد. •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
🔸 در قیامت سؤال می‌کنند از ما...🔸 هر کسی بتواند رأی بدهد و ندهد، به خودش ضرر زده است. این حقی است که نظام جمهوری اسلامی فراهم کرده است و باید این حق را استیفا کرد. عاقل آن است که نگذارد این حق از او فوت شود. کسی که در شرکت نکند، معنایش این است که بار امانتی بر دوشش بود، اما این بار را ضایع کرد. این امانت را به منزل نرساند. وقتی نرساند، باید فردا جواب بدهد که این همه خون شهداء برای این بود که شما اختیاردار خودتان باشید، خودتان تصمیم بگیرید. [چرا قدر این نعمت را ندانستید؟]. در قیامت سؤال می‌کنند از ما که رأی دادی یا ندادی؟ 🎙آیت الله حائری شیرازی •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
Hadith-Kisa-Samavati.mp3
14.19M
و نزول حدیث کساء گرامی باد •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
آقا مهدی
🌱 #سلمان_کجاست #قسمت_اول نشستن مهدی ترک موتور محمد، دوستش، کاری همه زمانه شده بود. محمد می آمد دنبا
🌱 محمد بین راه داشت از اتفاقات شب قبل حرف میزد که رسیدند به مسجد الجليل. مهدی از موتور پیاده شد و رفت سمت در ورودی مسجد. سلمان یکی از نوجوان های مسجدی از در خارج می شد که با دیدن مهدی ایستاد سلام کرد. مهدی که از شنیدن حرف های محمد، حالش گرفته بود، به سردی پاسخ سلام سلمان را داد و وارد مسجد شد. سلمان با اشاره از محمد پرسید - چشه آقامهدی؟ محمد بدون اینکه حرفی بزند، با اشاره به سلمان نشان داد که حالش خوش نیست. کاری نداشته باش. سلمان، نوجوان لاغراندامی که چند ماهی بیش از عضویتش در مسجد الجلیل نمیگذشت، در این مدت، با مهدی و محمد خوب آشنا شده بود. می دانست این دو را باید کنار هم ببیند. طوری شده بود که اگر محمد را جایی می دید، نگاهش در پی مهدی بود تا او را هم ببیند‌. با اینکه مادر پیری داشت که باید از او مراقبت می کرد، از وقت شروع اغتشاشات و آشوب های خیابانی، از هر فرصتی برای آمدن به مسجد استفاده می کرد. آن روز هم دل مادر پیرش را به دست آورده بود، تا ساعتی از شب بتواند پیش بچه ها بماند و اگر مهدی خواست جایی برود، همراهش باشد. مهدی چرخی در مسجد زد، با چندتا از بچه ها صحبت کرد و دوباره نشست ترک موتور محمد. دستش را که گذاشت روی شانه ی محمد، سلمان آمد جلو - برمی گردید سرگشت؟ مهدی تکانی به شانه ی محمد داد تا حرکت کند و پاهایش را که روی جاپایی میگذاشت، گفت «آره، ولی تو برگرد خونه. مادرت چشم به راهه.» سلمان ملتمسانه گفت «با مادرم صحبت کردم با شما بیام.» محمد استارت زد و گفت «بچه ها هستن. تو نگران نباش. برو خونه.» این را گفت و حرکت کرد. سلمان ایستاده بود و به دور شدن آنها نگاه میکرد. در همان لحظه یکی از بچه ها را دید که از مسجد بیرون می آید. زود سوار بر موتور شد و گفت «میری ولی عصر، من هم ببر...» 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 فتنه ۸۸/برش هایی از کتاب ، به قلم بانو و روایتگری بانو سلیمانی زاده همسر شهید 📌نشر به مناسبت حمایت سران پلید فتنه ۸۸ از آقای پزشکیان 🔺کپی از مجموعه ممنوع است، در همینجا بخوانید🔻 @mahdihoseini_ir
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
(عليه‌السلام): مَن حَسُنَ بِرُّهُ بِأهلِ بَيتِهِ زِيدَ في عُمرِهِ هركه با خانواده‌اش نيكوكار باشد، عمرش زياد شود. 📚 الأمالي للطوسي : ۲۴۵/۴۲۵ ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
شانه‌های شما حتی یک لحظه هم از احساس تکلیف ، سبک نبود ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ حاج قاسم سلیمانی: حقیقت آرام آرام، با صبر خودش را دارد نشان میدهد... 📥 نسخه کامل نماهنگ "پرچمدار نجات منطقه" را ببینید. ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
آقا مهدی
🌱 #سلمان_کجاست #قسمت_دوم محمد بین راه داشت از اتفاقات شب قبل حرف میزد که رسیدند به مسجد الجليل. مهد
🌱 مهدی بین راه، سعی میکرد با وجود سر و صداهای زیاد ماشین ها، صدایش را به گوش محمد برساند. گفت «خودم نخواستم بیاد. معلوم نیست کی برگردیم. شاید چند روز نتونیم به خونه سر بزنیم، نباید مادرش رو تنها بذاره..» محمد سرش را به علامت تأیید حرف های مهدی پایین آورد. رسیده بودند نزدیک میدان ولی عصر. صدای بوق ممتد ماشین ها گوش هر شنونده ای را کر میکرد. تجمع جمعیت در عرض خیابان، خیلی زیاد بود. این بار، همه جور آدمی بینشان دیده می شد. چند نفر خانم چادری هم میان آنها شعار می دادند. دودی که از آتش زدن سطل های زباله بلند می شد، مثل هاله ای خاکستری، جمعیت را احاطه کرده بود. مهدی از ترک موتور محمد پیاده شد و جلورفت. در همان شلوغی، شیء تیزی به سمت محمد پرتاب شد که نزدیک بود دستش آسیب جدی ببیند. مهدی داشت به سمت جمعیت می رفت که نگاهش افتاد به یک نفری که در آن شلوغی فریاد می زند. - بریزید سرش، بزنیدش.... در فاصله ی چند ثانیه حدود صد نفرشان به سمت شمال خیابان ولی عصر هجوم بردند. مهدی فهمیده بود که یکی از بچه ها را در آن قسمت، نزدیک بانک، گیرانداخته اند. محمد را صدا می زد تا با هم برای نجات کسی که حالا در چند قدمی اش بودند، خودشان را برسانند. ولی در آن شلوغی محمد صدایش را نمی شنید و چند نفری هم او را دوره کرده بودند. 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 فتنه ۸۸/برش هایی از کتاب ، به قلم بانو و روایتگری بانو سلیمانی زاده همسر 📌نشر به مناسبت حمایت سران پلید فتنه ۸۸ از آقای پزشکیان 🔺کپی از مجموعه ممنوع است، در همینجا بخوانید🔻 @mahdihoseini_ir
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
(علیه‌السلام): قَد جَهِلَ مَن استَنصَحَ أعداءَهُ كسى كه از دشمنانش انتظار خيرخواهى داشته باشد، است. 📚 غررالحكم، ۶۶۶۳ ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
حیف از جوانان ستادِ او! ✍ حجت الاسلام راجی ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای عزیزِ آسمان نشین، تولدت مبارک ❤️✨ طلبه : ای مردم در صحنه باشید و کسانی را انتخاب کنید که ثمرهٔ خون شهیدان را پایمال نکنند ... ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقا مهدی
🌱 #سلمان_کجاست #قسمت_سوم مهدی بین راه، سعی میکرد با وجود سر و صداهای زیاد ماشین ها، صدایش را به گوش
🌱 مهدی مانده بود به کدام سمت برود. وقتی خیل جمعیت را دید که حالا رسیده بودند نزدیک بانک، سعی کرد خودش را زودتر برای نجات کسی که در آن شلوغی نمی دیدش، برساند. چند قدمی مانده بود که دید، هرکس با هرچه دستش است، دارد می زند. در میان جمعیت، بدن برهنه شده ای را دید که لباس هایش را پاره و از تنش خارج کرده اند. با دیدن آن صحنه، حس میکرد قلبش دارد از جا کنده می شود و نفس هایش به شماره افتاده است. 😔از شدت فشار عصبی می خورد زمین و به سختی بلند می شد. نگاهش هنوز به دست ها و لگدهایی بود که به تن بی جان جوان می خورد. با تمام توان و صدایش می گفت «نامردها چند نفر به یه نفر، نامردها نزنیدش....» در چند قدمی جمعیت، جوی خون می دید که به راه افتاده است و صدای فریاد زنی که میگفت: بسه دیگه کشتینش کشتینش... 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 فتنه ۸۸/برش هایی از کتاب ، به قلم بانو و روایتگری بانو سلیمانی زاده همسر 📌نشر به مناسبت حمایت سران پلید فتنه ۸۸ از آقای پزشکیان 🔺کپی از مجموعه ممنوع است، در همینجا بخوانید🔻 @mahdihoseini_ir
آقا مهدی
🌱 #سلمان_کجاست #قسمت_چهارم مهدی مانده بود به کدام سمت برود. وقتی خیل جمعیت را دید که حالا رسیده بود
🌱 جمعیت با شنیدن صدای فریادهای زنی در آن میان، بدن بی جان را رها کرده و به سمت مهدی هجوم آوردند. ریخته بودند سر مهدی. درست در همان لحظه، بچه های دیگر برای کمک به مهدی از راه رسیدند. اما مهدی زیردست و پا نگاهش به جوانی بود که دیگر هیچ حرکتی نداشت. بچه ها میان جمعیت درگیر بودند و مهدی کشان کشان خودش را به او رساند. با دیدنش رنگ از رخسار او پرید و صدای ناله اش، بچه ها را به خود آورد. صدایش بریده بریده و گرفته شده بود. - بچه ها! سلمان... بدن بی حرکت سلمان بود که روی زمین، غرق خون افتاده بود و لباس هایش را از تنش درآورده بودند. دهان و سرش پر از لخته های خون بود. صدای خس خس نفسهایش هنوز شنیده می شد. مهدی به سختی از جا بلند شد. حالا دیگر صدای ناله اش، ضجه شده بود. به هر سختی، بدن سلمان را روی دوش گرفت تا از معرکه بیرون ببرد. صدای هلهله و کف و سوت تظاهرات کنندگان، فضا را پر کرده بود. از به زمین خوردن و برخاستن مهدی لذت می بردند. مهدی یک لحظه خودش را در صحرایی احساس کرد که دو لشکر جلوی هم هستند. انگار صدای لشکری را می شنید که هلهله میکنند تا صدای حسین (ع) را نشنوند. گوشهایشان آن قدر به شنیدن باطل عادت کرده و خو گرفته بود که دیگر صدای حق برایشان زجرآور بود. چند قدم به سختی برداشت و گوشش را روی قلب سلمان گذاشت. صدای ضعیف ضربانش را که شنید، امیدش برای گام های بعدی بیشتر شد، تا اینکه خورد زمین و دیگر چیزی نفهمید.... 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 فتنه ۸۸/برش هایی از کتاب ، به قلم بانو و روایتگری بانو سلیمانی زاده همسر 📌نشر به مناسبت حمایت سران پلید فتنه ۸۸ از آقای پزشکیان 🔺کپی از مجموعه ممنوع است، در همینجا بخوانید🔻 @mahdihoseini_ir
شهید مرتضی ابراهیمی: در خط ولایت و پشتیبان ولایت باشید که چراغ راه است؛ نگذارید که دشمن چه از راه جنگ سخت و چه از راه جنگ نرم، دین و کشورتان را از شما بگیرد. توکلتان بر خدا و ائمه (ع) باشد. 🍃 ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
🖇 محرم‌نزدیکه... مواظب‌چشامون‌باشیم:) اینکه‌‌یهوبه‌خودمون‌بیایم‌وببینم دیگه‌نمیتونیم‌ واسه‌امام‌حسین‌علیه‌السلام اشک‌بریزیم...؛خیلی‌سخته! امیـدوارم‌هیچ‌وقت‌اون‌روزنیـاد.. 🥀💔 ❗️ ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir