eitaa logo
محبان المهدی 1 (کانال عمومی)
2.1هزار دنبال‌کننده
35.1هزار عکس
32.3هزار ویدیو
410 فایل
سلام ،محضرکاربران بزرگوار،عرضه می دارم که به لطف الهی وبا مساعدت وهمکاری شماعزیزان گروه محبان المهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) ایجاد گردید.دراین گروه مطالب ارزنده ،مفیدوکاربردی درکلیه زمینه ها : فرهنگی،اقتصادی،اجتماعی،سیاسی،وورزشی ارائه خواهد شد.
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نساج پور
4176_1558968478.mp3
4.75M
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد از زلزله بم، چادرش را هرشب زیر بالشت می‌گذاشت می‌گفت اگر زلزله آمد بدون حجاب به کوچه و خیابان فرار نکنم..... قسمتی از صحبت‌های همسر شهید فاطمه پرندکام روایت حادثه کرمان از خانواده‌های شهدا | عضوشوید 👇 @hosein_darabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعال یمنی با انتشار کلیپی نوشت اگر تمام اعراب متحد شوند این آسمان اسراییل خواهد شد... ☆ــــــــــــــــــــ 🦋لینک کانال محبان المهدی(عج) 👇 ــــــــــــــــــــــ☆ https://eitaa.com/mahdixxv 🇮🇷🕌🇮🇷
سلاح به دست گرفتم برای دختر ۲ساله،کاپشن صورتی با گوشواره قلبی | عضوشوید 👇 @hosein_darabi
😭😭👇 بخونید تا آخرش 🙏🙏❌❌👇
برای برادرم حسین دارابی حسین جانم، سلام علیکم از دیروز که راوی زخمهای کرمانِ عزیز بودی ، نگرانت بودم. دیدم چند ساعت در سکوت رفتی و دیگر هیچ چیزی منتشر نکردی. فهمیدم شوک بزرگی برایت بوده و حال و هوای دلت بدجوری ابری شده حال دلت را خوب می‌فهمم ، رفیق ۲۵ ساله... یکی ، دوسال بیشتر از حمله ناجوانمردانه داعش نگذشته بود که برای انجام کاری به سوریه رفتم. هفته اول در دمشق بودم و هفته دوم به حلب رسیدم. دقیقا همان روز اول به همراه ابوحامد و آقا سید رفتیم اطراف را ببینیم‌، در حال گشت‌زنی بودیم که خبر دادند داعشی‌ها به یک خانه نفوذ کردند و قتل‌عام. هنوز تصوّر درستی از جنگ نداشتم شور و حال خوبی داشتم و سرم درد میکرد برای دعوا. دوان،دوان رفتیم به سمت محل حادثه پیچیدیم توی کوچه هنوز به‌خاطرم هست درب دوم، سبز رنگ بود، خانه‌ای شمالی. وارد خانه شدیم... من تا به حال قتلِ‌عام ندیده بودم. مادر خانه ۳ تیر خورده بود و یک تیر خلاص ۲ دختر یک طرف، که سر یکی را بریده بودند و دیگری سهمش گلوله  بود. پدر خانه و ۲ پسرش هم که معلوم بود مقاومت کرده بودند وحشیانه کشته شده بودند. برایت نگویم چه ساعت سختی بود اصلا زمان ایستاده بود بغض کرده بودم و حیران نگاه میکردم. اما تا اینجای کار برای یک معرکه بزرگ طبیعی بود. چشمم را چرخاندم،  نگاهم روی پنجره های خانه قفل شد دیوانه شدم انگار خونی دیگر در رگهایم نمی‌چرخید... دختری ۳،۴ ساله را با طناب به نرده‌های پنجره بسته بودند و نیمه پایین‌اش نبود... نارنجک را میان پاهایش گذاشته بودند و ضامن را کشیده بودند. آنوقت‌ها دختر من هم در ایران همین سن و سال را داشت. از آن روز بغض سخت و سنگینی در سینه دارم از یک سو دلم سوخت و رگِ عاطفه‌ام جنبید از طرف دیگر بغض انتقام در وجودم ماند. دیروز که دیدم سعی داری در وسط معرکه به عنوان راوی حکایت کنی، حالت را خوب می‌فهمیدم. گاهی وقتها باری روی دوش‌ات سنگینی می‌کند ولی نمی‌توانی با کلمات بیان کنی، داغ می‌شود و تا آخر عمر در دلت می‌ماند. حسین عزیزم زخم و خون چیز عجیبی است انگار وقتی وسط یک معرکه بزرگ هستی، قد می‌کشی،  بزرگتر می‌شوی و به همین میزان پیر می‌شوی وقتی نتوانی بغض فروخورده را فریاد بزنی.. اینها را برایت نوشتم تا بگویم: آتش بگیر تا که بدانی چه می‌کشم مفهوم سوختن به تماشا نمی‌شود می‌دانم از امروز حس و حالت عوض خواهد شد و قلم‌ات محکم‌تر. این را برایت بگویم، بعضی اصلا نمی‌فهمند، خاک وطن یعنی چه؟ نمی‌فهمند دفاع از حرم یعنی چه؟ نمی‌فهمند اگر آن روز از حرم بی‌بی جان دفاع نمی‌کردیم، امروز باید حادثه کرمان را در همه شهرها و هر روز می‌دیدیم. برادر جان آن روزهای سخت سوریه گذشت و مقاومت کار خودش را کرد... روزهای سخت غزه هم می‌گذرد روزهای سخت ایران هم ولی ای کاش بفهمیم که ایران، سوریه، عراق، لبنان ، یمن و همه کشورهای مقاومت بعد از تاریکی به روشنی‌ها سلام خواهند کرد. هم‌درد و هم‌قبیله تو برادرت ✍ م.م | عضوشوید 👇 @hosein_darabi
هشت نفر از اعضای خانواده‌اش در حادثه کرمان به شهادت رسیدند. کلام حضرت زینب را می‌گوید، زمانیکه ابن زیاد با پوزخند و کنایه گفت کارخدا را با برادر و خاندانت چگونه دیدی، فرمود: ما رأیت الا جمیلا . . . جز زیبا چیزی ندیدم این داغدار حادثه کرمان هم در جواب کنایه آمیز بیشرفان که میگویند حاج قاسم عزیزانتان را گرفت می‌گوید جز زیبایی ندیدم. | عضوشوید 👇 @hosein_darabi
چندجا خیلی سخت گذشت گوشه‌هایی از مراسم تدفین شهدای کرمان | عضوشوید 👇 @hosein_darabi
13 دی ماه روز تولد امیرحسین افصلی بود، که در حادثه کرمان به شهادت رسید، متن زیر برای امیرحسین است👇
دخترها لطیف‌ترند عزیزکم برای همین است که هیچ قلبی نبوده که پریشان آن دخترکِ گوشوارِ قلبیِ صورتی پوش نشده باشد. تو اما پسری، مردی.هشت سالت شده بود. شاید از دو سه هفته قبل هی توی‌خانه می‌پرسیدی: - دقیقا چند روز مونده تا تولدم؟ و بعد تاکید می‌کردی که دوست داری کیک تولدت پاری سن ژرمن باشد. هرچند مادرت شنیده بود که آرام به دوستت گفته بودی: من دیگه خیلی مسی رو دوست ندارم. شنیدم به اس.را.ییلی.ها کمک کرده. و مادرت قند توی دلش آب شده. شاید از اول هفته گفته بودی: - مهمونی تولدم‌ رو بندازید جمعه. آخه چهارشنبه با دوستام قرار گذاشتیم که حتما بریم پیش سردار. و بعد چشم‌هایت برق زده بود که: - لطفا تو کادوهام‌ یه قمقمه چریکی و یه ساعت هوشمند هم باشه. و برادرت زیر لب غر زده که چه کم توقع! شاید سه شنبه شب بدخواب شده بودی. مادر را صدا کرده بودی و او آمده بود کنارت. دستهایت را گرفته بود و مثل این طور وقتها به پوستر حاج.ق که روبروی تختت زده‌ بودی اشاره کرده و گفته: بیا ۵ تا صلوات واسه سردار بفرستیم. بعدش برات یکی از خاطره‌هاش می‌گم تا خوابت ببره عزیزدلم. شاید صبح چهارشنبه دست مادرت را بوسیده بودی که: -روزت مبارک‌مامان. دوست دارم وقتی بزرگ شدم، برات روز مادر یه انگشتر خوشگل بخرم. و مادرت سرت را بوسیده که : همین که گفتی به اندازه‌ی گرفتن جواهرات سلطنتی شادم کرد. و هر دو خندیده‌ بودید و نمی‌دانستید این بوسه آخرین هدیه‌ی روز مادر توست. شاید وقت رفتن پیش سردار زودتر از همه لباس پوشیده بودی و دویده بودی‌ دم در. پدرت کاپشن‌ات را برداشته بود و به زور تن‌ات کرده بود که: - هوا سوز داره پسرجون، سرما میخوری... و نمی‌دانسته که تو تا ابد دیگر مریض نخواهی شد. شاید دم موکبی توی صف ایستاده بودی و دوتا لیوان شربت گرفته بودی. یکی را همانجا خودت سرکشیده بودی و آن دیگری را به هزار زحمت رسانده بودی به مادر! هرچند نصف بیشترش ریخته بود اما معرفت آن دستهایی که شربت را رسانده بود قلب مادرت را گرم کرد. هرچند نمی‌دانسته این آخرین چیزی است که از دستان مردانه‌ی پسرش می‌گیرد. شاید صدای انفجار که بلند شده... آه صدای انفجار وای از انفجار رها کنم که اینجایش به واژه نمی‌آید. تو پسری شاید کسی برایت ننویسد. اما می‌دانی جانم؟ مهم محبت اصیلی بود که تو در دلت داشتی ومسیر درستی بود که تو در آن قدم گذاشتی تو با همین ها توانستی لج آنهایی را که مسی بهشان کمک کرده بود در بیاوری. آدمهای خبیثی که سالهاست دستشان به خون بی‌گناه آلوده است...تو از مسی خیلی قوی‌تری مرد! تولدت میان آسمان مبارک قهرمان نوشته حبیبه آقایی پور 13 دی ماه روز تولد امیرحسین افضلی بود، که در حادثه کرمان به شهادت رسید | عضوشوید 👇 @hosein_darabi
شهید دانش آموز میلاد شادکام به مادر میگه پول نداشتم برات چیزی بخرم، اما یه شعر نوشنم یادگاری برا خودت نگه‌دار تا خانه‌ی عروجم با دعای تو بنا شود😭 | عضوشوید 👇 @hosein_darabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا محل انفجار دوم هستش ببینید ساچمه‌ها با آهن و جدول و درختان چه‌کرده... بیشتر شهدا از انفجار دوم هستن درفضای بازتری این اتفاق افتاد و ساچمه‌ها به فضای دورتری پرتاب شد. و چون تعداد ساچمه‌ها خیلی زیاد بوده، به هرکی اونجا بوده یه ساچمه برخورد کرده و اکثرا خانوادگی شهید شدن😔 | عضوشوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسی که صدها شهید را تابحال دفن کرده است من‌جمله برادر شهیدش را می‌گوید اینجا.... بدنم سست شد روایتی از علیرضا حجتی، راوی دفاع مقدس، رفیق حاج قاسم و بهتر بگم، شهید زنده | عضوشوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
پسر شهید معصومه بدرآبادی بعد از انفجار اول به مامانش پیام میده حالشو بپرسه، مامانش به شوخی میگه من شهید شدم و دارم از بهشت پیام میدم پنج دقیقه بعد در انفجار دوم همراه دخترش زینب به شهادت میرسه انفجار اول 2:50 و انفجار دوم 3:15 رخ داد | عضوشوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0