داستان عبرت قسمت (۲۹)
بسم الله الرحمن الرحیم
دیدن اون همه آدمایی که دارن عذاب میشن..
دیدن صحرایی که از داغی و حرارت شبیه یه تیکه زغال روشن شده بود...
دیدن آسمونی که سرخ رنگ و تیره بود شبیه خون...
دیدن زجر و ناله و شیون و فریاد آدمایی که شاید فکرشم نمیکردن اینجوری بشن...
دیدن همه اینا ،،داشت از پا درم میاورد.😰
مطمئنم اگه تو دنیا بودم تا الان هززززار بار از شدت وحشت مرده بودم،،اما انگار اینجا مرگی در کار نیست...
انگار اینجا تا ابد زنده ام..
معنی زنده بودن رو الان میتونستم درک کنم..
تو دنیا برام مثل یه خواب گذشت..
مثل یه خواب عمیق...
فکر میکردم به اندازه چشم به هم زدنی تو دنیا زندگی کردم...
خدای من....
چقد همه چی زود گذشت..
چقد از این عمر کم ،،راحت گذشتم😞
اما الان نه...
از صب که روح از بدنم جدا شده تا الان فک میکنم صدساااال گذشته...
کاش زود تموم شه...
کاش الان هم مرگ بود...
کاش خلاص میشدم از این زجر و غم😓
دوباره مامور شدم به نگاه کردن...
سوی چشمام دست خودم نبود...
انگار فقط تو دنیا اختیار داشتم...
اختیار حرکت...
اختیار فکر..
اختیار صحبت...
اختیار انتخاب...و....
اینجا هیچی دست خودم نبود....
مثکه اعضای بدنم دیگه از من فرمان نمیگیرن...
هرچی میخواستم نگاه نکنم نمیشد...
انگار یه نفر دیگه خواست و اراده کرده بود که من ببینم..
مردایی رو میدیدم که به خاطر ربا،،
مال حرام،،
چشم هیز،،
نخوندن نماز،،
آزار زن و بچه،،
پول پرستی،،
ندادن خمس وزکات،،
زنا و......
دارن تو آتیش میسوزن و هر کدومشون یه جوری عذاب میشدن...
یکی شکمش رو زمین کشیده میشد..
یکی اندازه مورچه شده بود و بقیه از روش رد میشدن...
یکی از دهنش آتیش بیرون میومد...
یکی بوی تعفن میداد...
یکی چشماش پر از آتیش شده بود و....
از اون طرف زنایی رو میدیدم که به خاطر غیبت ...
تهمت...
زنا..
نمامی...
بدحجابی...
بد دهنی..
نگاه های حرام و...
آتیش از بدناشون شعله میکشید...😰
خدای من چقد زنایی بودن که از موی سر آویزون بودن و مغز سرشون میجوشید😰
چقد زنایی بودن که از پستان آویزون بودن😰
چقد زنایی بودن که از زبان آویزون بودن😰
چقد عذاب های سخت و دردناک...
چقد وحشت آور و ترسناک..
دیگه پاهام تاب ایستادنو نداشت...
اما نشستن هم دست خودم نبود...
فک میکردم اراده ای فوق اراده ها ،اونارو کنترل میکنه
زنایی که شبیه سگ و خوک بودن..
زنایی که گوشت بدنشونو میخوردن😰
زنایی که دست و پاشون بسته بود و عذاب میشدن😰😰
چقققدر دیدن این تصاویر برام آشناست...
کجا عین اینارو برام گفتن؟
آره اینارو قبلا شنیده بودم..از دختر داییم..
آره اون گفته بود برام...
روزی که ازش پرسیدم معراج چیه؟؟؟
بهم گفت که یه شب پیامبر به اراده خدا به آسمان رفت و به عرش رسید...
بهم گفت همونجا پیامبر این عذاب ها رو دیده😰
آره یادم اومد...
کتاب معراجو آورد و همشو از روی کتاب بهم نشون داد..
همه اینارو بهم گفت...
تو کتاب بهم نشون داد
اما اونجا من باور نکردم😔
فک میکردم یه داستان خیالی برای ترسوندن امثالی مثل منه...
ای وااای انگار راسته
اصلا اون زمان نه معراج پیامبر رو باور کردم و نه عذابایی رو که پیامبر دیده بود...
اما به دختر داییم نگفتم که باور نکردم..
حوصله فلسفه چینیشو نداشتم...
اما کاش باور کرده بودم..😓
کاش بیشتر پای حرفاش میشستم..
شاید اگه همونجا باور میکردم،،حداقل ترس از عذابها جلوی گناهامو میگرفت...
به خودم که اومدم دیدم تو همه عذابها باید باشم😰
حجابم درست نبود...
شوهر داریم درست نبود...
بچه داریم درست نبود....
تهمت و غیبتم که فراوون داشتم تو نامه اعمالم...
نگاه به نامحرم..
دیدن فیلما و تصاویر ناجور..
شنیدن موسیقی و غیبت....
همه رو داشتم تو اعمالم😰
خدای من ،،من چکار میکردم تو دنیا؟؟....
چرا کارای خوبم اینقدددر کمه..؟؟.
چرا هرکاری خدا منع کرده ،تو پروندم هست؟؟
چرا خودمو اصلا برا این روزا آماده نکردم...؟؟
آخه فرق من با حیوون چی بود؟؟؟
فکر این که قراره از موی سر آویزون بشم..
فکر اینکه قراره شبیه سگ و خوک بشم..
فکر اینکه قراره گوشت بدنمو بکنم ...
داشت دیوونم میکرد..
شاید همین دیدن این تصاویر خودش یه عذاب بزرگ برام بود...
از شدن وحشت ،،سراسر بدنم گر گرفته بود...
مثل دیوونه ها شده بود و فقط خدارو صدا میزدم..
اما نمیدونم چرا هر کار میکردم صدامو نمتونستم بلند کنم...
شاید حتی کنترل تُن صدامو نداشتم..
یا شایدم خدا نمیخواست صدامو بشنوه😔
دوباره هادی رو کنارم حس کردم..
بهم گفت چی میبینی؟؟
گفتم عذاب،،ناله،،زجر،،آتیش😓
بهم گفت ترسیدی؟؟
گفتم خیلی...
نجاتم بده..
منو از اینجا ببر...
دیگه تاب و توان دیدن اینارو ندارم...
دیگه تحمل شنیدن ناله و شیون و فریادشونو ندارم..
داره نفسم بند میاد ..
میخوام بمیرم و نبینم اما نمیشه..
کمکم کن😓
فقط یه جمله گفت و رفت...
بهم گفت آیا برای تر
سیدن از این عذابها دیر نشده....
کاش به حساب خودتون تو دنیا میرسیدین تا حالا به حسابتون نمیرسیدن..
راست میگفت...
کاش اون چند روز تو دنیا درست زندگی میکردم..
با شوهرم عاشقانه زندگی میکردم..
با دخترم مادرانه رفتار میکردم...
با پدر و مادرم عاقلانه بودم..
غیبت نمیکردم..
دروغ نمیگفتم..
تهمت نمیزدم..
مسخره نمیکردم..
حجابمو رعایت میکردم...
با نامحرم شوخی نمیکردم..
نمازمو اول وقت میخوندم...
شاید اگه میدونستم که زندگی دنیا فقط به اندازه چشم به هم زدن تموم میشه و زندگیه اینجا ابدیه،،بهترعمرمو تو دنیا تموم میکردم
آه😞😞😞😞
حالا دیگه گفتن ای کاشها هیچ فایده ای نداشت...
سرمو گزاشتم رو پامو و با خودم گفتم خدایی که اینقدر دقیق و عادله ببین با خوبانش چه میکنه😞
کاش میشد حداقل برای یک بارم که شده بهشت رو ببینم..
کاشششش😞
یهو احساس کردم زمین داغ داره سرد میشه....
سرمو که بالا آوردم دیدم.....😳
ادامه داستان👆
گفتم چند روز عید منم تعطیل کنن😊
التماس دعا
صلوات برا سلامتی امان زمانمون فراموش نشه.
انشاءالله این داستان درس عبرتی باشه برا هممون..
مادرم دوووووووووسسسسسسستت دااااااارم (1).mp3
3.88M
روح مادران و پدران آسمانی شاد
پدرم مادرم روحتون شاد 💙💙💙💙💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☆هرکی نرفته کربلا هیچ
جایی را ندیده ☆مثل زمین کربلا خدا نیا فریده
#صلی_الله_علیڪ_یا_اباعبدالله
👆🌷فاتحه کبیره🌷👆
🌺 فاتحه کبیره چیست؟
🔷 یکی از علمای شیعه به نام شیخ مهدی فقیهی جهت استخاره و رفع گرفتاری نزد آیت الله بهجت می رود.
🔶 آیت الله بهجت به ایشان می فرماید:
چرا فاتحه کبیره نمی خوانید؟
هرکس برای میتی اینگونه فاتحه بخواند هر رفع گرفتاری از خودش می شود و هم گنجی است برای میت.
✅ شیخ مهدی فقیهی می گوید:
به روستای خودمان رفتم و بر سر قبر پدر و مادرم فاتحه کبیره را خواندم و به قم بازگشتم.
🔶 شب عمه ام خواب پدر و مادرم را میبیند که خمره ای از طلا و جواهرات در مقابل شان است.
🔷 عمه ام از من پرسید:
چه خیراتی برای پدر و مادرت فرستادی؟گفتم: فاتحه کبیره را خواندم.
┏━🍃🌻🍂━┓
💚
خدایا بحق فرق بشکافته مولایمان علی (ع)
خدایا به حق پهلوی شکسته مادرمان حضرت فاطمه(س)
بحق ناله های دل مادرمان حضرت زهرا (س)😭😭😭😭😭😭
بحق امام زمانمان مهدی صاحب الزمان (عج)
هرکسی هرجای دنیا دلش شکسته
چشماش خیس شد و از ته قلبش صدات زد و تنها امیدش به یاری توست دست نیاز به سوی تو بلند کرده دست خالی برش نگردون..
🌸همه دل شکسته ها..
🌸حاجت دارا...
🌸مریض دارا...
🌸جوونای دم بخت...
🌸همه کسایی که التماس دعا دارن...
یاارحم الراحمین"یا قاضی الحاجات"یا مجیب الدعوات"یا غیاث المستغیثین"یا رب العالمین" تموم امیدمون به خودته جز تو پناهی نداریم....
درحق همدیگر دعا کنیم و مادر آقا صاحب الزمان مادر ابا عبدالله الحسین (ع) رو شفیع قرار دهیم....
به امید حاجت روایی همه حاجت دارها
"آمين يا رب العالمين"
🌹✨ ✨🌹
Mohammad Bagher Mansoori _ Aba Saleh (320).mp3
7.85M
#ابا صالح؛ التماس دعا
#زنده یاد#حاج محمدباقر منصوری اردبیلی
🌿🍀🌿🍀🌿🍀
هر کجا رفتی یاد ما هم باش ..!!..
نجف رفتی کاظمین رفتی
کربلا رفتی یاد ما هم باش ..!!..
اباصالح یا اباصالح
مدینه رفتی به پابوس مادرت زهرا ..!!..
یاد ما هم باش
به دیدار قبر مخفی از کوچه ها رفتی ..!!..
یاد ما هم باش
شب جمعه کربلا رفتی ..!!..
یاد ما هم کن چون زدی بوسه
کنار قبر ابالفضل با صفا رفتی ..!!..
یاد ما هم باش
اباصالح، یا اباصالح اباصالح یا اباصالح ..!!..
نماز حاجت که میخوانی از برای فرج مسجد کوفه
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪ ﺯﻧﺶ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺭﻓﺖ ﺭﻭﺑﺮﻭﺵ ﻧﺸﺴﺖ
ﺍﺷﮑﺎﺷﻮ ﺑﺎﺩﺳﺘﺶ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﮔﺮﯾﻪ ﻧﮑﻦ
ﺁﺭﺍﯾﺸﺖ ﭘﺎﮎ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻣﯿﺘﺮﺳﻦ ﻫﺎ 😑😐😐😐
ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﺩﻗﯿﻘﯽ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ.
ماشینمو بردم نمایندگی سایپا میگم آقا چرا گیربکسش صدا میده؟؟😕
.
.
.
.
.
.
.
.
.
میگه خب صدای ضبط رو بیشتر کن☺️
خدا خیرشون بده امتحان کردم درست شد، تازه پولم ازم نگرفتن! 😊😳😍
.
🤣😆🤣😆
مردا اول میگن چرا با خودت کیف میاری اونم کیف به این بزرگی اخه؟
بعد از دو دقیقه میگن میشه این سوییچ ماشین و عینک افتابی و پاور بانک و چرخ تراکتورم رو بزاری تو کیفت؟🤦♀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی بعد از ۱ ساعت توضیح، استاد از دانشجوها میپرسه کی متوجه شد😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه خواب شیرین و دلچسب😍
✨✨✨🌼❣﷽❣🌼✨✨✨
✨⭐️🌱
✨
#نکاتی_درمورد زندگی امام زمان(عج الله تعالی فرجه الشریف)
#قسمت_۷
✅ در روایت دیگر چنان است.چون حضرت صاحب الامر(علیه السّلام)متولد شد،نوری از او ساطع گردید که به افاق اسمان پهن شد.مرغان سفید دیدم که از اسمان ب زیر می امدند.بالهای خودرابرسر روی و بدن ان حضرت می مالیدند و پرواز میکردند پس حضرت امام حسن"علیه السّلا" مرا اواز داد که :ای عمه مرا برگیر و به نزد من بیاور..چون ان فرزند سعادتمند را به نزد ان حضرت بردم،همین که نظرش بر پدرش افتاد.سلام کرد.سپس حضرت او را گرفت و زبان مبارک بر دو دیده اس مالید.
سپس حضرت صاحب الامر(ع)صلوات بر حضرت رسالت حضرت امیر المؤمنين عليه السّلام امامان فرستاد تا پدر بزرگوار خود؛پس دراین حال مرغان بسیار نزدیک سرمبارک ان جناب جمع شدند پس به یکی از ان مرغان صدا زد:این طفل بردار و نیکو محافظت نما
*💥شب جمعه ها این را از دست ندین👇👇*
*🌹از امام جعفر صادق علیه السلام روایت شده که فرمود:* *پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: در مورد دو رکعت نماز بین نماز مغرب و عشاء به شما وصیت و سفارش می کنم، تا آنجا که فرمودند: هر کس در هر ماه این نماز را بخواند از مومنین است و هر کس در هر سال بخواند از محسنین می باشد و هر کس در هر جمعه این نماز را بخواند از مخلصین می باشد و هر کس هر شب انجام دهد در بهشت با من خواهد بود و حد ثواب آن را غیر از خدا نمی داند.*
*نحوه خواندن نماز وصیت*:
👇👇👇👇👇
*✨نماز وصیت دو رکعت است*
*✨در رکعت اول بعد از حمد* *سیزده مرتبه سوره ی زلزله*
*✨رکعت دوم بعد ۱۵ بار توحید خوانده میشه*
*ســوره زلــزاله*👇👇
*بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم*
*إِذَا زُلْزِلَتِ الأرْضُ زِلْزَالَهَا ﴿١﴾ وَأَخْرَجَتِ الأرْضُ أَثْقَالَهَا ﴿٢﴾ وَقَالَ الإنْسَانُ مَا لَهَا ﴿٣﴾ یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا ﴿٤﴾ بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحَى لَهَا ﴿٥﴾ یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا لِیُرَوْا أَعْمَالَهُمْ ﴿٦﴾ فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ ﴿٧﴾ وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ ﴿٨﴾*
•°
«کمالات حضرت عباس علیه السلام»
روایت شده کهوقتی روز قیامت بر پا میشود.پیامبر ص به مولا علی ع میفرمایند که به زهرا بگو برای شفاعت و نجات امت چه داری؟ مولا پیام حضرت رسول را به خانم فاطمه زهرا س می رسانند و ایشان در پاسخ می فرمایند که:
«یاامیرالمومنینکفانا لاجلهذالمقامالیدان
المقطوعتان من اِبنی العباس»
ای امیرالمومنین ! دودست بریده پسرم عباس برای ما در مورد شفاعت کافی است...
#یاابوفاضلخذبیدی
از «مادری» پرسیدند؛
«کدامیک از فرزندان خود را»،
«بیش از دیگران» دوست میداری؟
مادر گفت؛
غایب آنها را تا وقتی که «بازگردد»،
بیمار آنها را تا وقتی که «خوب شود»،
کوچکترین آنها را تا وقتیکه
«بزرگ شود»،
و، «همهٔ آنها را»،
تا «وقتی که زنده هستم»
دوست دارم.!!!
قدر این «گوهر نایاب»،
و «غیرقابل تکرار» را ،،،
«تا هست»، بدانید،
و «حرمتش» را،،،،
«عاشقانه پاس بدارید.»
╔ 💗 ╗
🌼🌼🌼
💠داستان واقعی دختر زیبا و شیخ رجب علی خیاط...
💠خداوند متعال در قرآن می فرماید:
نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً انبیاء/35
شما را از راه آزمايش به بد و نيك خواهيم آزمود.
🌺جناب شیخ رجبعلی خیاط تحول معنوی خود را چنین بازگو نموده است:
در ایام جوانی حدود ۲۳ سالگی دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام در خانهای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: رجبعلی! خدا میتواند چندین دفعه تو را امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده، به خاطر خدا صرف نظر کن، سپس به خداوند عرضه داشتم:
🌺خدایا! من این گناه را برای تو ترک میکنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن.
آنگاه دلیرانه، همچون یوسف (ع) در برابر گناه مقاومت میکند و از آلوده شدن به گناه اجتناب میورزد و به سرعت از دام خطر میگریزد، این کف نفس و پرهیز از گناه، موجب بصیرت و بینایی او میگردد، بگونه ای که به گفته برخی دیده برزخی او باز میشود و آن چه را که دیگران نمیدیدند و نمی شنیدند، میبیند و میشنود، به طوری که برخی اسرار برای او کشف میشود.
❤️برای هیچ چیز در زندگی، غمگین مباش👌
1_ کار سختی که تو داری :
*آرزوی هر بیکاری است .*
2_ فرزند لجبازی که تو داری: *آرزوی هر کسی است که بچه دار نمیشوند*
3_ خانه ی کوچکی که تو داری:
*آرزوی هر کرایه نشینی است .. *
4_ و دارایی کم تو:
*آرزوی هر قرض داری است*
5_ سلامتی تو:
*آرزوی هر مریضی است .*
6_ لبخند تو:
*آرزوی هر مصیبت دیده ای است
و تو خیلی چیزها داری که مردم آرزویش را دارند
*بیشتر به داشته هایت بیندیش تا نداشته هایت و بخاطرشان خدا را شکر کن*
خدایا شکرت 🤲🏼