لبانش میخندید اما،
چشمانش چیز دیگری را میگفت
گویا غمِ بزرگی را در خود مخفی کرده بود>>>
تمام شد ؛
اذان مغرب را که بگویند
صفر تمام میشود ، پیرهن مشکی عزای تو را تا
میکنم و نمیدانم محرم سال آینده قسمتم شود
خودم تنم کنم یا دست کسی گوشه ی کفنم
می گذاردش .
این ناله های آخر زمزمه نامت را از من بپذیر ،
چه بی مضایقه خوبی حسین جان
خودت را به من بچشان .
حامد عسکری .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از غم مرجان چه میداند بهار...!🥺
باید بپذیری که بعضی افراد
برای همیشه در قلبت جای خواهند داشت
بدون اینکه جایی در زندگیت داشته باشن
بیخیالی رو تمرین کنید؛ یه سری از آدما حتی ارزش اینو ندارن که بخواین یه قسمت از فکرتون رو بهشون مشغول کنید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخدا میبرم از شهر شما
دل شوریده و دیوانهی خویش..
نه غَزل نوشته بودم نه ترانهای سرودم ؛
که به حُرمت سکوتم، تو به دیدنم بیایی(:
وقتی یکی حالش بد بود و میگفت دارم میمیرم، خندم میگرفت و میگفتم؛ مگه میشه بخاطر ی غم مُرد؟ بعد ها که تو یه غم بزرگ گیر کردم فهمیدم آدما وسط غم و غصه هاشون میمیرن، شاید ظاهرا همه چیز خوب باشه اما روح جون میده و فکر میکنی نفس کم اوردی، آدما رو تو ناراحتی رها نکنین، اونا واقعا میمیرن👌🏼🖤