فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما را به خدا
خواهش میکنم
حتما این کلیپ از سخنرانی حاج آقا طائب را ببینید و منتشر کنید.
اجازه ندید عده ای به نام انقلابی و ایجاد هیجانات اجتماعی، به گسست مردم و حاکمیت دامن بزنند👆👇
🎥 حجتالاسلام طائب: دشمن بهدنبال گسست اجتماعی است.
🔹 دشمن میخواهد بعد از گسست نسلی، قومی و مذهبی گسست اجتماعی را ایجاد کند. میخواهد ۲ طرف گسست با یکدیگر دعوا کنند و از هم متنفر بشوند. در مرحله بعد هم دنبال گسست بین اجتماع و حاکمیت است.
🔸 یک گروه میگوید چرا مماشات میکنید اما طرفی میگوید چرا با مردم خشن برخورد میکنید. یک گروه میگوید چرا با بیحجابی برخورد میکنید از آن طرف افرادی میگویند چرا جلوی بیحجابی را نمیگیرید.
9.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسیار عالی، احسنت به سازنده اش، و چه عجب که بالاخره یک کار تبلیغاتی زیبا به زبان انگلیسی برای اربعین ساخته شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ استاد شوشتری حفظه الله
💥 اثر رعایت ادب در مجالس
دوستان عزیز سلام روز دوشنبه هیات شباب الزهرا درحرم زیارت ناحیه مقدسه روبا سخنرانی حاج آقا مومنی ومداحی خانوم شمشیری ساعت 15برگذار میکنند همکارانی که امکان حضور دارند لطفاً اعلام بفرمایند باتشکر از شما عزیزان.
بنّا بود،چون کر و لال بود، خیلی جدی نمیگرفتنش.
یه روزکنار قبر پسر عموی شهیدش با انگشت یه قبر کشید،نوشت”شهید عبدالمطلب اکبری!
خندیدیم! هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و نوشته اش رو پاک کرد و سرش رو انداخت پایین و رفت.
فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش. ۱۰ روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردن.
دقیقا جایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و ما مسخره بازی درآورده بودیم!
وصیت نامهش خیلی سوزناک بود؛ نوشته بود:
"بسم الله الرحمن الرحیم
یک عمر هرچی گفتم به من میخندیدند... یک عمر هرچی میخواستم به مردم محبت کنم، فکر کردند من آدم نیستم و مسخرهام کردند... یک عمر هرچی جدی گفتم شوخی گرفتند، یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم. خیلی تنها بودم.
اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام امام زمان عج حرف میزدم...
آقا خودش بهم گفت: تو شهید میشی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد."
به یاد شهید #عبدالمطلب_اکبری🕊🌹
😭😭😭😭😭
#گروه_جهادی_شهید-همت
«چه میکنی اِبن عفیف؟ حواست هست؟ ابن زیاد با کسی شوخی ندارد.»
«راست میگوید، اِبن عفیف، اِبن زیاد بعد از واقعه کربلا خدا را بنده نیست، آن وقت تو لب به سخن گشودی مقابلش و پای منبرش با او مخالفت میکنی؟»
عبد الله بن عفیف آرام روی سکوی کنار ورودی نشست و با دستانش رد دیوار را گرفت تا
برسد به در.
«کاش آن روز آن لحظه در جمل تیر فقط کمی آن طرفتر از چشمم میخورد که اگر چنین میشد، اکنون به جای شنیدن حرفهای این از خدا بیخبر پای رکاب حسین (ع) شهید شده بودم.»
از جایش بلند شد و آرام با عصای چوبیاش راه جست و رو به عموزادههایش گفت:
«حتی اگر در صفین هم تیر دشمن خطا میرفت باز میتوانستم در کربلا برای حسین (ع) شمشیر بزنم. یک چشم هم کافی بود برای دفاع از حرم آلالله، اما من هر دو چشمم تاریک بود. خدا میداند که چه شبها از حسرت دوری از حسین (ع) و قافلهاش با همین چشمهای بینورم اشک ریختم. من شهادت خواسته بودم و حالا فقط دو چشم نابینا دارم.»
صدایش میان صدای غرش اسبها گم شد.
با دستان بسته مقابل اِبن زیاد ایستاد. هیچ زمانی این قدر راضی به نظر نمیرسید.
محکمتر از قبل گفت:
«من از خدا خواستم به دست رذلترین انسانها شهید شوم و حالا دعایم نزدیک اجابت است.
فکر میکردم حالا که چشم ندارم و در رکاب حسین (ع) نبودهام، دیگر شهادت نصیبم نمیشود. اِبن زیاد تو رؤیای مرا برآورده خواهی کرد که من بیش از هر چیز مشتاق دیدار #مولایم_حسین (ع) هستم.»
به دستور اِبن زیاد سرش را زدند ...
فاطمه ذجاجی
نشریه حنین | شماره ۳ | محرم ۱۴۴۵
#گروه_جهادی_شهید_همت
🌹شهید بابایی:
نمیخواهد شما خودتان را
برای انقلاب فدا کنید.
انقلاب راه خودش را میرود؛
شما خودتان را بسازید
و اصلاح کنید. ✌️🦋
🌹سالروز شهادت..
شادی روح بلندش #صلوات