eitaa logo
<نورآ>
235 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فرق ما با طرفدارای پهلوی 😂😂😂😂 https://eitaa.com/arbabam_hoseinam
دختر خواننده طرفدار ز ز آ : https://eitaa.com/arbabam_hoseinam
بی‌شرفی به سبک سلبریتی‌ها صبح که میشه به مردم تلقین کن بدبخت و بیچاره‌اند بعد خودت برو قهوه لته بخور و به ریش ملت بخند! https://eitaa.com/arbabam_hoseinam
ولی جمهوری اسلامی چه خفنه طرف با ماشین داشت میرفت یهو تیربارونش میکنن😶‍🌫 برعندازا از هوش مصنوعی تو تخیل‌سرایی ۱۰۰هیچ جلوترن😐😁 https://eitaa.com/arbabam_hoseinam
به اسم مداح دقت کنید 😂😂😂 خب داداش خودت درست می کردی چرا دادی هوش مصنوعی https://eitaa.com/arbabam_hoseinam
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۳۴ _منظوری نداشتم خانم رضایی آروم زیر لب گفتم _بله اصلا ڪاملا معلوم بود رو به مریم گفت _مریم جان من خستم اگه کاری نداری من برم _نه عزیزم زحمت ڪشیدی بعد از خداحافظی به طرف خانه رفت... در طول راه به این فڪر میکرد که چطور توانست اینقدر راحت با این جماعت صحبت ڪند با اینڪه همیشه از آن ها دوری مے ڪرد به خانه رسید... خانه غرق در سڪوت بود به اتاقش رفت ا‌ز خستگی خودش را روی تخت انداخت.. زندگی برایش خسته ڪننده شده بود هر چه فڪر می کرد هدفی برا خود پیدا نمی ڪرد اصلا نمی داند مقصدش ڪجاست دوست داشت از این پریشانی خلاص شود روزها می گذشت و مهیا جز دانشگاه رفتن و طراحی پوستر ڪار دیگه ای نمی ڪرد... امروز هم از همان روزهای خسته ڪننده ای بود ڪه از صبح تا غروب ڪلاس داشت و مهیا را از نفس انداخته بود مهیا خسته و بی حال وارد کوچه شد نگاهی به درمشکی رنگ خونه ی مریم انداخت با شنیدن صدای داد مردی و گریه زنی قدم هایش را تندتر کرد به آن ها که نزدیک شد.... آن ها را شناخت همسایه یشان بود عطیه ومحمود ...محمود دست بزن داشت و همیشه مهیا از ڪتڪ خوردن عطیه عصبی میشد بادو به طرفشان رفت _هوووووی داری چیکار میڪنی محمود سرش را بلند کرد با دید مهیا پوزخندی زد. مهیا دست عطیه را گرفت و به طرف خودش کشید _خجالت نمی کشی تو خیابون سر زنت داد می زنی _آخه به تو چه جوجه زنمه دوست دارم مهیا فریاد زد _غلط ڪردی دوس داشتی مگه شهر هرته هاا عطیه برای اینکه میدانست همسرِ معتادش اگر عصبی بشه روی مهیا هم دست بلند میکند سعی در آروم کردن مهیا کرد _مهیا جان بیخیال عزیزم چیزی نیست مهیا چشم غره ای به عطیه رفت _تو ساڪت باش همین حرفارو میزنی که این از اینی که هست گستاختر میشه محمود جلو رفت _زبونت هم که درازه نزار برات ببرمش بزارم کف دستت ـــ برو ببینم خر کی باشی محمود تا میخواست به مهیا حمله کند با صدایی ڪه آمد متوقف شد... _اینجا چه خبره... 💞🍃🍃🌷🍃🍃💞 🍃ادامہ دارد.... ೋღ ღೋ https://eitaa.com/arbabam_hoseinam ೋღ 💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۳۵ شهاب در حیاط قدم می زد و با تلفن صحبت میکرد _بله حاج آقا ان شاء الله فردا صبح سبزیارو میارن خونمون اینجا خواهر زحمت پاڪ کردنشو میڪشن _قربان شما یا علی چشمانش را بست نفس عمیقی کشید ولی با شنیدن داد وبیدادی چشمانش را باز کرد به سمت در رفت... با دیدن محمود همسایه اشان که قصد حمله به دوتا خانمو داشت زود به طرفش رفت _اینجا چه خبره؟؟ همه به طرف صدا برگشتن شهاب با دیدن مهیا شوکه شد _آق شهاب بیا به این دختره بگو جم کنه بساطشو بره دعوا ز‌ن و شوهریه دخالت نکنه مهیا پوزخندی زد _دعوا زنو شوهری جاش تو خونه است تو که داشتی وسط کوچه میزدیش بدبخت معتاد محمود دوباره می خواست به طرفشون بیاید که شهاب وسطشان ایستاد _آروم باشید آقامحمود زن حرمت داره نمیشه که روش دست بلند کرد اونم وسط کوچه محمود که خمار بود با لحن خماری گفت _ما که کاری نکردیم آق شهاب این دختره است که عصبیم میکنه یکی نیست بهش بگه به تو چه جوجه مهیا بهش توپید _خفه شو بو گندت کشتمون اصلا سید این مگه حالیش میشه حرمت چی هست شهاب با اخم نگاهی به مهیا انداخت _خانم رضایی آروم باشید لطفا مهیا اخمی کرد و رویش را به طرف عطیه که درحال گریه زاری بود چرخاند نگاهی به مردمی که اطرافشون جمع شده بودند انداخت مریم و مادرش وسط جمعیت بودند شهاب داشت محمود را آروم می کرد ولی محمود یک دفعه ای عصبی شد و به طرف عطیه حمله کرد که مهیا جلوی عطیه ایستاد محمود که به اوج عصبانیتش رسیده بود مهیا را محکم روی زمین هل داد مهیا روی زمین افتاد و سرش به زمین برخورد کرد... شهاب سریع محمود را کنار کشید و فریاد زد _داری چیکار میکنی مهیا با کمک مریم و مادر شهاب سر پا ایستاد پیشونیش زخم شده بود _بدبخت معتاد تو جات اینجا نیست اصلا باید بری تو آشغالدونی زندگی ڪنی ڪثافت شهاب صدایش را بالا برد _مهیا خانم لطفا شما چیزی نگید... 💞🍃🍃🌷🍃🍃💞 🍃ادامہ دارد.... ೋღ ღೋ https://eitaa.com/arbabam_hoseinam ೋღ 💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۳۶ محمود که نمی خواست کم بیاورد پوزخندی زد ـــ من جام تو آشغالدونیه یا تو... بگم؟؟... بگم مردم بفهمن اون شب با چندتا پسر میخواستی سوار ماشین بشی تا برید ددر ددور یکی جلوتونو گرفته زدید ناکارش کردید دختره ی خراب شهاب که از شنیدن این حرفا عصبانی شده بود یقه محمود را گرفت و محکم به دیوار کوبوند _ببند دهنتو.... ببند رو به مریم گفت _ببریدشون داخل مریم و شهین خانم... مهیا و عطیه رو به داخل خانه شان بردند با صدای آژیر پلیس مردم متفرق شدن بعد از اینکه چندتا سوال از شهاب پرسیدن محمود را همراه خود بردند محمدآقا که تازه رسید بود شهاب برایش قضیه را تعریف کرد ...شهاب یا الله گفت و وارد خانه شد مریم در حال پانسمان کردن پیشانی مهیا بود شهین خانم هم برای عطیه آب قند درست کرده بود...با اومدن محمدآقا و شهاب، عطیه سراسیمه از جایش بلند شد محمد آقاــ سلام دخترم خوبی عطیه_خوبم شکر شرمندم حاج آقا دوباره شما و آقا شهابو انداختم تو زحمت _نه دخترم این چه حرفیه _مریم اروم تر خو. سلام حاج آقا منم خوبم محمد آقا و شهین خان خندیدند _سلام دخترم زدی خودتو داغون کردی که مهیا محکم زد رو دست مریم _ای بابا ارومتر مریم باشه ای گفت و ریز خندید _حاج آقا من که کاری نکردم همش تقصیر شوهر این عطیه است رو به عطیه گفت _عطیه قحطی شوهر بود با این ازدواج ڪردی مریم چسب را روی زخم زد _اینقدر حرف نزن بزار کارموتموم کنم محمد آقا لبخندی زد _مریم بابا ،مهیا رو اذیت نڪن مریم اخم بامزه ای کرد _داشتیم بابا مهیا دستش را به علامت تشکر بالا اورد _ایول حمایت شهاب گوشه ای ایستاد و سرش را پایین انداخت و به حرف های مهیا اروم می خندید... مریم وسایل پانسمان را جمع ڪرد _میگم مهیا...یه زخم دیگه رو پیشونیته این برا چیه مهیا دستی به زخمش کشید _تو دانشگاه به یکی خوردم افتادم مهیا بلند شد مانتوش را تکوند _عطیه پاشو امشب بیا پیشم _نه ممنون میرم خونمون _تعارف نکن بیا دیگه شهین خانم دست عطیه رو گرفت _راست میگه مادر یا برو با مهیا یا بمون پیش ما عطیه لبخندی زد ــ چشم میرم پیش مهیا همه تا دم در همراه عطیه و مهیا رفتند عطیه_شب همگی بخیر خیلی ممنون بابت همه چیز مهیا_شبتون بخیر حاج خانوم به ما که آب قند ندادید ولی دستت درد نکنه شهین خانم با خنده گفت _ای دختره بلا.فردا می خوایم سبزی پاک کنیم برا روز نهم محرم بیا بهت آب قندم میدم _واقعا؟؟ میشه دوستمم بیارم _آره چرا ڪه نه _خب پس شب بخیر مهیا به طرف در خانه رفت و بعد از گشتن تو کیفش کلید را پیدا کرو و در را باز کرد.... 💞🍃🍃🌷🍃🍃💞 🍃ادامہ دارد.... ೋღ ღೋ https://eitaa.com/arbabam_hoseinam ೋღ 💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۳۷ _بیا تو عزیزم باهم وارد خانه شدند _برو تو اتاقم الان میام مهیا به آشپزخونه رفت تا می خواست در یخچال را باز کرد یادداشتی روی در پیدا کرد ✍ «مهیا مامان ما رفتیم خونه عمو احسان نذری دارن ممکنه دیر کنیم برات شام گذاشتم تو یخچال گرمش کن» مهیا یخچالو باز کرد پارچ شربت را برداشت و درلیوانی لیوان ریخت لیوان را در سینی گذاشت و وارد اتاق شد عطیه با شرمندگی به مهیا نگاه کرد _شرمندم بخدا مهیا هم پیشونیتو داغون ڪردم هم الان مزاحمت شدم مهیا لگدی به پاهای عطیه زد _جم کن بابا این سناریوی کدوم فیلمه حفظش کردی بیا این شربتو بخور _اصلا خوبت شد باید می زد سرتو میشکوند مهیا خندید _بفرما حالا شدی عطیه خانم خودمون مهیا دست لباسی را کنار عطیه روی تخت گذاشت _بگیر این لباسارو تنت کن از رو تخت هم بلند شو فڪ نکن بزارمت روی تختم بخوابی تا من برم برات رختخواب بیارم تو هم لباساتو عوض ڪن هم شربتو بخور مهیا به اتاق جفتی رفت و رختخوابی از کمد درآورد به اتاق برگشت و کنار تخت خودش پهن کرد _بلند شو از تختم می خوام بخوابم از صبح تا الان کلاس بودم عطیه از روی تخت بلند شد.. هر دو سر جایشان دراز کشیدن ...برای چند لحظه سکوت اتاق را فرا گرفت که با صدای مهیا شکست _عطیه _جانم _دعوات با محمود سر چی بود عطیه آه غمناکی ڪشید _مواد و پولش تموم شده بود گیر داده بود برو از کسی پول بگیر برام بیار لبخند تلخی روی لبانش نشست _منم مثل همیشه شروع کردم دادو بیداد اونم شروع کرد به کتک زدنم مثل همیشه _ای بابا دوباره ساکت شدند که مهیا سر جایش نشست _عطیه _ای بابا بزار بخوابم _فقط همین _بگو _شوهرت قضیه چاقو خوردن شهابو از کجا میدونست _همه میدونن... ولی اون شبی که شهاب چاقو خورد تو هم بالا سرش بودی محمود اونجا بود ولی چون تازه مواد کشیده بود قضیه رو چیز دیگه ای برداشت کرده بود _اها بخواب دیگه _اگه بزاری مهیا نگاهش را به سقف اتاقش دوخت چقدر امروز برایش عجیب بود اصلا فڪرش را نمی کرد امروزش اینطور رقم بخوره... با صدای باز شدن در ورودی خانه زود از سرجایش بلند شد نگاهی به عطیه انداخت که غرق خواب بود از اتاق بیرون رفت مهلا خانم که در حال آویزان کردن چادرش بود با دیدن مهیا با نگرانی به سمتش آمد _وای مهیا چی شده چرا پیشونیت اینطوریه احمد آقا با نگرانی به طرفشان آمد _آروم مامان عطیه خوابیده _عطیه؟؟ _بیاید بشینید براتون تعریف می کنم روی مبل نشستند و مهیا همه ی قضیه را برایشان تعریف ڪرد _وای دختر تو چرا مواظب خودت نیستی اون روز تو دانشگاه الانم تو کوچه پیشونیتو داغون کردی _اشکال نداره نمیتونم که بایستم نگا کنم عطیه کتک بخوره _کار درستی کردی بابا جان. خوب شد اوردیش پیشمون برو تنهاش نزار مهیا لبخندی زد _من برم بخوابم به طرف اتاقش رفت پتو را رو ی عطیه مرتب ڪرد و روی تخت دراز کشید... 💞🍃🍃🌷🍃🍃💞 🍃ادامہ دارد.... ೋღ ღೋ https://eitaa.com/arbabam_hoseinam ೋღ 💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
تقدیم نگاهتان🌱✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ جدی چرا اینها تا آخرین لحظه میگین تو انتخابات رأی ندید؟ مگه خودشون نمیگن که رای شما تاثیری نداره؟ 🤔 🔻آخرین پلان/از گریه و زاری عوامل شبکه بهایی من‌و‌تو برای شکست تا التماس برای تحریم انتخابات! 🔺نکته قابل توجه اینست که مجری من‌و‌تو مدام از فردای جمهوری اسلامی صحبت می‌کند اما غافل از اینکه همچنان ایران پا برجاست و این تلویزیون بهایی من‌وتو است که به زباله‌دان تاریخ پیوست! https://eitaa.com/arbabam_hoseinam
✨اللهم عجل لولیک فرج ✨ @arbabam_hoseinam
‌‌توجه توجه ‼️ سیاستمداران بد توسط مردم خوبی که رای نمیدهند انتخاب میشوند ‌. @arbabam_hoseinam
شهدا تابلو های هستند که ما راه را گم نکنیم 🥺 @arbabam_hoseinam
🍃روایتی مادرانه از شهید عباس آسمیه شهیدی که هفته ای یک خواستگار داشت! 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 ....•عباس آسمیه•.... تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۱۰/۲۱ محل شهادت : خان طومان سوریه @arbabam_hoseinam
-طرف‌میگه‌تومدرسه‌،دانشگاه خیلی‌اذیتم‌میکنن‌بابت‌چادر که‌میزارم‌سرم‌مسخرم‌میکنن ودیگه‌دلم‌نمیخوادبرم‌اونجا.. +رفقاحواستون‌باشه‌آخرالزمانه! قرارنیست‌تائیدبشیم‌ازاکثریت هرچی‌میگذره‌فتنهابیشترمیشه واینکه‌شماموردتائیداین‌‌جورآدما نباشی‌طبیعیه! اتفاقااگه‌تائیدت‌ کردن‌شک‌کن‌به‌خودت! @arbabam_hoseinam
🔹بعضی از ما شعار میدیم وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد ... باید گفت بزرگوار : دیگه بیشتر از این می خواهی ؟؟ @arbabam_hoseinam
{سلام امروز محفل داریم}✨ {موضوع:حجاب استایل}🌱 {ان‌شاءالله که امام زمان راضی باشن}✨
توجه بفرمایید خیلی از موقع ها ی سری میان با مانتو هایی که خب پوشیده ست با رژ لب و سایه ی چشم و ...💄😐 از خوشون عکس می گرن بعد میگن حجاب به سبک جدید😵‍💫 آخه یکی نیست به اینا بگه حجاب قدیم و جدید نداره الگوی ما خانم حضرت زهراست🙂🤍
خوب من میخوام از شما یک سوال بپرسم؟؟؟ (حجاب استایل ها) حجاب یعنی پوشش کامل در برابر نامحرم و شمایی که حجابت کامل نیست😔 چرا اسم خودت رو گذاشتی باحجاب؟
اون ها فکر میکنند که حجاب یعنی اینکه فقط موهات دربرابر نامحرم نباید پیدا باشه ولی یقه شون باز هست چنان آرایشی کردند چنان رژ لبی زدند که آدم واقعا نمیدونه چه بگی😐🤯
ولی خب در قرآن اینگونه به ما سفارش شده 🙂 در برابر نامحرم👇 •باناز حرف نزنیم❌ •کم حرف بزنیم🤗 •بلند نخندیم😂❌ •شوخی نکنیم❌ •آهسته حرف بزنیم 😌 •با صدای نازک حرف نزنیم😊
ولی متاسفانه حجاب استایل ها هیچ‌کدوم رو رعایت نمیکنند😔💔