26.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴صحنههایی به یادماندنی از آشپزخانه امام رضا(ع) که به همت جبهه جهانی شبابالمقاومة در بیروت راه اندازی شده است
تشکر مردم و مسئولین لبنان از آشپزخانه امام رضا(ع)
.................................
🔴 لقطات مميزة من مطبخ الإمام الرضا (ع) الذي أُنشئ بتمويل من الشعب الإيراني بواسطة الجبهة العالمية لشباب المقاومة في بيروت.
شكرٌ خاص من الشعب اللبناني والمسؤولين لمطبخ الإمام الرضا (ع).
✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ
کانال ܩܣܥویوܔ
@mahdvioon
✅️کپی حلال
✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
9.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖌 عنایت امام رضا(علیه السلام) به زائرشان
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَ
┅❅⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱❅┅
✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ
کانال ܩܣܥویوܔ
@mahdvioon
✅️کپی حلال
✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
Audio_828825.mp3
19.4M
#زبان 🗣
🔸 قسمت (دوم )
🔸( کلید هر خیر و شر )
سخنان هر کس باطن اوست
#استاد حاجیه خانم رستمی فر
❥❥❥🌺@mahdvioon 🌺❥❥❥
٠٠••●●❥❥❥❥🌸
٠٠••●●❥❥❥❥🌺
٠٠••●●❥❥❥❥🌼
داستان تشرفات به محضر امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف
🔹️داستان تشرف شماره1
🔸️داستان تشرف شماره2
🔹️داستان تشرف شماره3
🔸️داستان تشرف شماره4
🔹️داستان تشرف شماره5
🔸️داستان تشرف شماره6
✳️ جهت نشر، لطفا از گزینه فوروارد⤵️ استفاده نمایید
۔(29).mp3
3.8M
🔷داستان تشرف شماره 6
🔴داستان تشرف محمد صادق عراقی
کانال ܩܣܥویوܔ
@mahdvioon
✅️کپی حلال
🌸🌸🌸🌸🌸
💖رمان داستانی رابطه 💖
قسمت بیستم
گفتم: مهدیه جان حرف شما درسته اما ناقصه!
شما فقط داری یه طرف قضیه رو می بینی!
خوب وقتی تمام این رابطه ها روی آدم تاثیر میگذاره طبیعتا هر کلیکی یا لایک یا اینتری که برای حمایت از یه کار خوب باشه به همون اندازه تاثیرش هم خوب و موثره!
ببینید بچه ها یه حقیقت وحشتناک اینه که اسلام هیچ ضربه ای بالاتر از بیخیالی و بهانه تراشی امتش نخورده! رفقا گوشه نشستن و کار نکردن و کنار رفتن به بهونه ی های مختلف راحت ترین و بدترین کار!
به همون اندازه بدون علم و فکر کردن هم کار کردن وحشتناکه و چه بسا حتی ضربه ی بیشتری هم بزنه! اینکه من این موضوع رو مطرح کردم که بگم با راه حل ساده ی مدیریت کردن میشه توی این فضا هم فعالیت کرد اما یادمون نره برای مدیریت کردنه چه خودمون، چه زندگیمون، چه فضای مجازی باید یه سری قوانین باشه یا اگر نیست براش بگذاریم تا کار درست جلو بره!
مثلا یکی از قوانین اینکه پاسخ سوالهای غیر مرتبط با کانال یا پیج یا گروهتون رو ندید! یا با نامحرم وارد چت و صحبت نشید! یا مسائل خصوصی و درد ودل کردن توی فضای مجازی رو کلا کنار بذارید!
شاید باورتون نشه بچه ها ولی یکی از مراجع کنندهام می گفت: طرف پرسیده حال شما خوبه؟
و من جوابش رو دادم و همین جواب دادن باعث شروع یک ماجرای پر دردسر از همین جمله ی به ظاهر ساده شده!
بعد پرسیدم خوب چه لزومی داشت پاسخ بدید؟! میگفت: احساس کردم بی ادبیه!
جالب اینجاست نمیگفت فکر کردم بی ادبیه!
چون طبیعتا عقل انسان میگه اگر کسی رو شما نمی شناختین و شروع کرد باهاتون احوال پرسی کردن لزوما نباید جوابش رو داد!
ثریا از اونور گفت: جواب هیچ کس رو ندیم که اینجوری نمیشه کار کرد!
گفتم: ثریا خانم دقت کنید نگفتم کلا جواب ندید! گفتم بی ارتباط به موضوع کانال یا پیج یا گروهمون جواب ندیم! یا متوجه شدیم نامحرمه وارد حاشیه نشیم! اینا خط قرمز هایی که با توجه به هر تیپ شخصیتی هم که داریم اگه رعایت نکنیم نا کجا آباد منزلگه ما میشود خدای نکرده!
دقت کنید یه خط قرمز دیگه یا یه قانون دیگه هم که اینجا جاشه بگم تا فاطمه یه سری قوانین مهم رو میچینه برامون اینه که دقت کنیم و حواسمون باشه به محتوای کلام و محتوای بیان!
داخل هر رسانه ای میخوایم کار کنیم!
مهدیه گفت: نخیررررر این خانم دکتررررر هر چی هم بگیم باز نمی تونه زیر دکترا حرف بزنه!!!!
نگاهش کردم گفتم: مهدیه جون من، الان حرف من نامفهوم بود!!!
یلدا همونطور خودکار به دست نگاهی کرد و جدی گفت:نه خیلی هم شفاف بود!
یعنی چی می خوایم بگیم و در چه قالبی و با چه بیانی ارائه اش میدیم مهمه!
مثلا محتوای خوب و جذاب و بروز داشته باشیم با قالب خوب و متین و موجه و طبیعتا نباید در قالب کلماتی که عشوه و ناز داره مثل عزیزم! عشقم! گلم! نفسم! خواهرم! برادرم! بیان کنیم!!!
ثریا نگاهی به مهدیه کرد و گفت: یاد بگیر مهدیه خانم! یلدانصف ما سن داره به توان n فهم و درک و شعور!
مهدیه گفت: نچ مثل اینکه امروز روز من نیست...
هنوز حرفش تموم نشده بود که گوشی مریم زنگ خورد!
مهدیه گفت: بیا!!!! بفرما!!!!
حالا اگه گوشی من زنگ میخورد می گفتین چرا وسط جلسه گوشیت رو سایلنت نکردی! روی پرواز نذاشتی! خاموش نکردی و از این حرفها...
مریم لبخندی زد و سری تکون داد و جواب گوشی رو داد:
سلام آقای معروفی...
بله... بله... ممنون
چشم....
الان یکی از بچه ها رو می فرستم جلوی در تحویل بگیرن...
خدانگهدار....
نفس عمیقی کشید و نیم نگاهی به مهدیه کرد و با لبخند ریزی گفت: مهدیه خانم اگه الان گوشی من روی سایلنت بود هم شما از پذیرایی محروم بودی هم یه سری هدیه و شاید یه سری چیزهای دیگه!
حالا هم سریع برو جلوی در آقای اشرف نیا منتظر ایستادن وسیله ها رو تحویل بدن...
مهدیه غر غر کنان گفت: کلا امروز مظلوم گیر آوردینا...
یلدا گفت: میخواید من برم!
مریم با لبخند گفت: نه کار مهدیه است عزیز شما باش...
ثریا دوباره اومد یه چیزی بگه که با اشاره ی چشم فاطمه ساکت شد!
مهدیه چادرش رو سر کرد و در حالی که همچنان غر میزد رفت...
اما نمیدونست این انتخاب مریم اتفاقی نیست....
نویسنده: سیده زهرا بهادر
❥❥❥🌺@mahdvioon 🌺❥❥❥
٠٠••●●❥❥❥❥🌸
٠٠••●●❥❥❥❥🌺
٠٠••●●❥❥❥❥🌼
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رمان داستانی رابطه 💖
قسمت بیست ویکم
بعد از چند دقیقه مهدیه با کلی وسیله اومد داخل اتاق هنوز هم داشت غر میزد...
مریم زودتر رفت کمکش بعد از اینکه وسیله ها و کتابها و پذیرایی ها را گذاشت روی میز گفت: دست شما طلا مهدیه خانم!! و شروع کرد پذیرایی و کتابها رو بین بچه ها تقسیم کردن
مهدیه نیمچه لبخندی زد و بدون اینکه بشینه سر جاش کمک مریم داد...
فاطمه گفت: خوب بحث قانون و قانونگذاری بود
یلدا گفت: رسیدیم به ارائه ی محتوای خوب در قالب خوب !
گفتم: بله ولی دیگه انشاالله بقیه ی مباحث بمونه برای جلسه ی آینده نظرتون چیه؟
مهدیه همونطور در حال پخش وسایل بود که گفت: رایحه جون مسئله ی مهم دشمن شناسی مونداااا
تا دشمن رو نشناسیم نمی تونیم به هدف بزنیم این حرف من نیستااا حرف بزرگ مرد استراتژی جنگه!
با سر حرفش رو تایید کردم و گفتم: درسته مهدیه! بدون شناخت دشمن کار کردن اشتباه! اما اگه ساده ترین حالت دشمن رو بخوایم در نظر بگیریم خصوصا توی فضای مجازی به چندین نقطه ی مهم تقسیم میشه که هر کدومش تخصص خاص خودش رو میخواد که بدون تخصص هم در هر زمینه ای کار کردن می دونید عین بی تقواییه! به خاطر همینه اول تاکید بر شناخت خودمون و بحث تقوا داشتیم ولی شاید بهتر باشه کمی هم در این زمینه صحبت بشه تا پیش ذهنیتی داشته باشیم...
بعد دوباره نگاهی به مهدیه کردم و گفتم: خوب مهدیه جان شما خودت این قسمت مهم رو توضیح بده!
مهدیه نگاهی به جمع کرد و در حالی که کتابش دستش بود گفت: به سبک مریم بخوام بگم، دشمنی حساب شده دقیقا مثل عددی چند رقمی می مونه، که میره زیر رادیکال و بعد تبدیل به عددی میشه که واقعا آدم متعجب می ماند چطور شد اینطوری شد!
ندا یه نگاهی به مهدیه کرد و گفت: جون مادرت بیا و بزرگواری کن به زبون ریاضی حرف نزن!
من همیشه حساب و کتابم داغون بوده!
مهدیه خندید و گفت :چشم! ببینید دشمنی حساب شده یعنی: مثلا یک کتاب میدن دستمون که تمام محتوای صفحاتش خوبه و عالیه! اما فقط چند خط ضد ارزش داخلش نوشته شده!
ممکن خیلی ها بگن حالا این چند خط بین این همه محتوای خوب چیزی نمیشه که!
اما غافل از اینکه وقتی داخل یه پارچ شربت فقط چند قطره سم بریزن، کار خودش رو میکنه و اگه حتی آدم رو نکشه، دست کم مسموم میشه!
این حالت رو من توی فضای مجازی زیاد دیدم اینا فارغ از دشمنی هایی که آشکارا و رسما دارن کار میکنن، توهین می کنن و همه چیز را از دین و اعتقادات تا حیا و سیاست و مملکت رو می برن زیر سوال!
به نظر من اینا خیلی خطرناکن!
چون نرم نرم و خزنده و زیرکانه وارد میشن!
ثریا گفت: نه خوشم اومد!
مهدیه ترشی نخوری یه چیزی میشی!
حساب و کتابت خوب بود!
فاطمه گفت: بله تحلیل درستیه!
ولی جلوی چنین آدم هایی بخوایم قد علم کنیم حتما نیاز به تخصص و تقوا داره! چه بسا با همون سبک ناخواسته از اون پارچ یه لیوان شربت هم به خورد خودمون بدن که البته کم هم ندیدم همون قضیه جاده خاکی و نا کجا آباد! مریم گفت: پس قبل از هر چیزی اول باید تکلیف خودمون رو باخودمون مشخص کنیم!
مهدیه بدون اینکه بدونه در آینده چه اتفاقاتی براش خواهد افتاد با اطمینان گفت: من این جماعت رو خوب میشناسم می تونم با احتساب روابط مشخص و با رعایت خطوط قرمز اصلی یه حرکت موثری زده باشم البته با اجازه ی حضار جمع!
مریم نگاهی به من کرد..
ثریا و فاطمه و یلدا و ندا هم همزمان خیره به من شدن تا ببینن چی میگم!
من هم با توجه به تجربه ی این مدت گفتم: کار کردن توی فضای مجازی برای یه هدف مشخص بهتره تیمی باشه، حالا دو نفره یا سه نفره!
اینطوری هم قوی تر میشد کار کرد، هم اگر کسی مسیر اشتباهی می رفت یه نفر دیگه بود که کمکش کنه تا دچار مشکل نشه!
حقیقتا دوست نداشتم اتفاقی که بخاطر بی احتیاطی نسرین، سر سمانه و زندگیش اومده بود برای فرد دیگه ای هم بیفته!
برای اینکه مهدیه نارحت نشه نگاهی به جمع بچه ها کردم و ادامه دادم: اول که به نظرم بیشتر فکر کنید! حساب و کتاب همه چی رو هم داشته باشید! این به سادگی دو دو تا چهار تا نیستااا!
کار خیلی جدی تر از این حرفهاست و بعد که تصمیم قطعی گرفتید یه هم تیمی پیدا کنید تا هفته ی آینده!
مریم با لبخند خاصی رو به مهدیه گفت: اگه نتونستی هم تیمی پیدا کنی، من ناچار میشم برات پیدا کنم با یه تیر دو تا نشونه رو هم می زنم هم هدف مشترک! هم زندگی مشترک!
ثریا مجالی به مهدیه نداد که حرف بزنه و با شیطنت خاصی گفت: آقاااا من از همین الان رسما اعلام میکنم از پیدا کردن هم تیمی عاجزم مریم جون به فکر ما هم باش!!! مهدیه نگاه معنی داری به مریم و ثریا کرد و خیلی جدی گفت: مریم جان چه حرفیه هنوز خیلی زوده!!! نمیدونم من چرا اون لحظه احساس کردم که....
نویسنده: سیده زهرا بهادر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸