eitaa logo
🌻«☆♡ܩܣܥ‌‌ویوܔ♡☆»🌻
1.4هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
20.5هزار ویدیو
139 فایل
کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ عشــاق پســـر فاطمــه(سلام الله)❣️ درخدمتتونیــم با کلی مطالب فوق جذاب دلنــوشــته🤞 پروفایـل🎀 منبرهای مفید👌🏻 کلیپ های آخرالزمانی🌹 پست های انگیزشی🌴 نمازهای مستحبی ارتباط با خادم کانال ادمین فعال کانال @Mitra_nori
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❗️بعضی وقتا، گذشت و فداکاری ما برای دیگران، عینِ جنایته! کانال _مهدویون💚 ══❈═₪🔆❅₪═❈══ ✤|➟@mahdvioon✤ ══❈═₪🔆❅₪═❈══ ✅️ کپی حلال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤♥️🕋🌷 دیدار جوان قصاب با امام_زمان (عج) 🎙 جناب استاد_فاطمی_نیااعلی الله مقامه کانال _مهدویون💚 ══❈═₪🔆❅₪═❈══ ✤|➟@mahdvioon✤ ══❈═₪🔆❅₪═❈══ ✅️ کپی حلال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
25.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ کلیپ بسیار دیدنی 🔺وای از ماه رجب پیشنهاد میشود در خلوت نگاه کنید! ببینید چه خدایی داریم 🔹️الهی خیر کثیر به این روحانی جوان بده که روایت خواستگاری خدا از بنده شو اینطور ، با زبان ساده بیان میکنه که اگر دل انسان از سنگ باشه، آرام میگیرد استغفرالله و اتوب الیه 😭 ا‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌لهی همگی حاجت روا باشید کانال نسیم عبودیت 💚 ══❈═₪🔆❅₪═❈══ ✤|➟@Nasim_oboodiat✤ ══❈═₪🔆❅₪═❈══ ✅️ کپی حلال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◇گرد حرم دویده ام منا و مروه دیده ام ◇ هیچ کجا برای من صحن رضا علیه السلام نمیشود. 🎙 🌻🌿ساعت ۸ به وقت امام هشتم علیه السلام🌿🌻 اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک 🌿🌻قرار عاشقی🌻🌿 به نیابت از آقا امام زمان عجل الله بخوانیم و ثوابش را هدیه کنیم به آقا جانمون علی بن موسی الرضا علیه السلام هدیه به ساحت مقدس امام رضا علیه السلام هر کدوم سه صلوات عنایت بفرمایید 🕗•••|↫ 🕗•••|↫
20.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حال و هوای صبح حرم ؛ صدای ساعت و دعای فرج...🥺🕊🕌 بهشت♥️ ╰┅❀🍃🌼🍃❀┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻«☆♡ܩܣܥ‌‌ویوܔ♡☆»🌻
ایلماه #قسمت_چهل_پنجم🎬: سرباز که باور نمی کرد دختری که از نظر او ضعیف و ناتوان بود با این سرعت و ج
ایلماه 🎬: دو سرباز که مراقب کاروان بودند اینک مسولیت پیدا کردن ایلماه را بر عهده گرفتند و به دشت زدند. ننه سکینه همانجا نشسته بود و بر سر و صورت میزد و مدام می گفت: وای افسانه...دخترم افسانه....کجایی مادر و استاد قاسم سعی می کرد دلداری اش بدهد. مرد جوان که در بین دوستانش به اصغر قرقی معروف بود کمی جلو آمد و خیره به صورت ننه سکینه شد و بعد زیر لب گفت: جل الخالق، خودش است، مادر عباس، ننه سکینه است اما ننه سکینه از دار دنیا یک پسر داشت که او هم... باز هم صدای تیر از فاصله ای دور به گوش رسید، مردم کم کم از دور ننه سکینه متفرق شدند و هر کسی به دنبال کار خود و درست کردن شام رفت. ساعتی از رفتن ایلماه می گذشت، هوا گرگ و میش شده بود که پسر بچه ای شلنگ و تخته زنان خود را به ننه سکینه که هنوز گریه می کرد رساند و با اشاره به دشت نیمه تاریک پیش رو گفت: گریه نکن ننه، نگاه کن، فکر کنم این سوار همان دختر توست، آخه چارقد سفید سرش است. ننه سکینه از جا بلند شد، با دقت به پیش رو چشم دوخت و سپس با خوشحالی فریاد زد، استاد قاسم...استاد قاسم بیا ببین افسانه است. افسانه با شتاب اسب را به پیش می راند اما از حرکت اسب مشخص بود بارش سنگین است، افسانه جلو آمد، کاروانیان همه یک جا جمع شده بودند، افسانه بز کوهی را که شکار کرده بود از اسب به زیر انداخت و رو به کاروانیان گفت: لازم نیست امشب آش و غذای ساده بگذارید، پوستش کنید که این بزکوهی آنقدر پروار هست که به همه کباب شکار می رسد و با زدن این حرف از اسب پایین آمد. کاروانیان با تعجب نگاهی به افسانه و نگاهی به شکاذ می کردند، ننه سکینه که ذوق زده شده بود دست ایلماه را گرفت و گفت: بیا...بیا بریم برات اسفند دود کنم تا کسی چشمت نزند. اصغر قرقی خودش را به آنها رساند و ناخوداگاه گفت: ننه سکینه.... ننه سکینه به پشت سرش برگشت، نگاهی سرسری به اصغر قرقی کرد و رویش را به ایلماه نمود و ناگهان انگار چیزی به خاطرش آمده باشد، دوباره به عقب برگشت و گفت: اصغر...خودتی یا من اشتباه گرفتم؟! اصغر قرقی خنده بلندی کرد و گفت: سلام ننه سکینه، از وقتی دیدمت با خودم کلنجار می رفتم که این زن چقدر شبیه ننه سکینه هست اما با وجود این دختر و اون مرد فکر می کردم اشتباه می کنم. ننه سکینه که انگار تازه یادش افتاده بود نوعروس هست، با شرمی در چهره اش سرش را پایین انداخت و گفت: این...افسانه هست عروسم هست یعنی قرار با عباس عروسی کنه.... اصغر قرقی با شنیدن اسم عباس انگار حالش دگرگون شد و اگر روز بود ننه سکینه می دید که رنگ از رخسار اصغر پریده... اصغر بی آنکه حرفی بزند به طرف شکار رفت تا خودش را سرگرم کند و به ننه سکینه فرصت ندهد کخ از احوالات و خبرهای آبادی شان که خبرهای خوبی برای ننه سکینه نبود، چیزی بپرسد. ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
ایلماه 🎬: عباس بدون اینکه جواب سوال های پی در پی ننه سکینه را بدهد ایلماه را نشان او داد و گفت: ننه سکینه تو که غیر از عباس بچه ای نداشتی این دختر از کجا آمده؟! آیا از اقوامتان هست؟! ننه سکینه نگاهی به ایلماه کرد و خنده ریزی نمود و گفت: نامش افسانه است و قرار است همسر عباس شود اصغر قرقی با شنیدن این حرف دوباره رنگ به رنگ شد انگار چیزی این وسط بود که ننه سکینه نمی دانست ایلماه با این که اطراف را نگاه می کرد و خود را مشغول چیز دیگری نشان می داد، اما تمام هوش و حواسش در پی گفته های بین اصغرقرقی و ننه سکنه بود و از طرز جواب دادن ننه سکینه کمی مشکوک شد و با خود فکر می کرد یعنی من هنوز همسری ندارم اصلا بحث نامزدی هم شاید چیزی ساخته ذهن ننه سکینه باشد چون این آقا که مشخص است از دوستان پسر ننه سکینه است از بودن و وجود من هیچ اطلاعی ندارد این وسط کاسه ای زیر نیم کاسه هست و چیزی مشکوک است و ننه سکینه انگار چیزی را از من پنهان می کند اصغر قرقی برای اینکه از زیر بار جواب سوالهای ننه سکینه در برود، به طرف شکار رفت نگاهی به لاشه بز کوهی کرد و بعد با تحسین به افسانه چشم دوخت و گفت: ننه سکینه! این دختر جواهری ست نایاب، کاری کرده که مردان هم از پسش بر نمی آیند در این هنگام کاروانیان نیز حرف او را تایید کردند، تعدادی از مردها دور شکار جمع شدند و می خواستند آن را پوست کنند تا برای شام تمام کاروان میهمان شکار ایلماه باشد و دلی از عزا درآورند اما ایلماه که قهرمان این شب بود بی توجه به تعاریف کاروانیان، درگیر شکی بود که به جانش افتاده بود. او چیزی از گذشته اش به خاطر نمی آورد اما رفتار ننه سکینه و یک حس مبهم در وجودش به او هشدار میداد که واقعیت آن چیزی نیست که ننه سکینه می گوید. ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺