eitaa logo
🌻«☆♡ܩܣܥ‌‌ویوܔ♡☆»🌻
1.4هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
19.6هزار ویدیو
135 فایل
کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ عشــاق پســـر فاطمــه(سلام الله)❣️ درخدمتتونیــم با کلی مطالب فوق جذاب دلنــوشــته🤞 پروفایـل🎀 منبرهای مفید👌🏻 کلیپ های آخرالزمانی🌹 پست های انگیزشی🌴 نمازهای مستحبی ارتباط با خادم کانال ادمین فعال کانال @Mitra_nori
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ خانمی بدون روسری به حضور امام رحمه الله علیه می رسد و می گوید: "اینکه مرا بدون حجاب پذیرفتید، نشان می دهد نهضت شما عقب مانده نیست." ✅ جواب یک دقیقه ای حضرت امام را ملاحظه بفرمایید...!!! امام_خمینی اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏼💚 _﴿♥️﴾_________________ 🌼˹➜˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  @mahdvioon کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟥🟩 اگر به اشتباه روی یک لینک کلاهبرداری کلیک کردید؛ این سه کار را فورا انجام دهید! اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏼💚 _﴿♥️﴾_________________ 🌼˹➜˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  @mahdvioon کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ostadshojaee_ نهر بهشتی۱۲.mp3
6.47M
نهر_بهشتی ۹ ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷   ㅤ مـاه ریـزش رحمـت الهـی🌱 ماه_رجب ‌اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏼💚 _﴿♥️﴾_________________ 🌼˹➜˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  @mahdvioon کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حقیقت دین 3.mp3
12.25M
💢حقیقت_دین 🌱💔مظلومیت و غربت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف،نشر حداکثرے💯 📌قسمت 3⃣ 🎙خطیب مھدوے استاد صادقی __________ ✨♥⃢ ✨ اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏼💚 _﴿♥️﴾_________________ 🌼˹➜˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  @mahdvioon کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 پارت ششم یه ساعت بعد نگار وارد کافه شد صداش زدم ،اومد سمتم نگار: کی اومدی... یه ساعتی میشه نگار: دختره دیونه چرا نیومدی کلاس استاد صادقی حذفت کرده... - مهم نیست نگار : چی شده رها،قیافه ات داغونه ،باز نوید کاری کرده؟ - نگار من دارم دیونه میشم چیکار کنم که از دستش خلاص شم نگار:نمیدونم چی بگم ،وقتی پدر و مادرت پشتت نیستن،باز چه کاری میخوای انجام بدی - نمیدونم ،ولی من سر سفره عقد کنارش نمیشینم نگار:دیونه شدی ،تو نمیدونی نوید چه دیونه ایه؟ندیدی اون روز با اقای یوسفی فقط به این خاطراینکه از تو جزوه گرفته ،چه بلایی سرش آورده... - تو بگو چیکار کنم،به همین راحتی باهاش ازدواج کنم ،ازدواجی که روزی صد بار باید آرزوی مرگ کنم... نگار: غصه نخور عزیزم ،خدا بزرگه ،خودش کمکت میکنه - خدا کجاست این خدای شما ،چرا این خداا منو نمیبینه چرا چشماشو بسته وبدبختی هامو نمیبینه نگار؟؟؟ ( نگار اومد نزدیکمو بغلم کرد ،منم شروع کردم به گریه کردن ،هر کسی که وارد کافه میشد به ما نگاه میکردن ) بعد از کلاس به همراه نگار رفتیم یه کم دور زدیم که شاید حالم کمی عوض بشه ،ولی هیچ تأثیری نداشت نگار: رها،چند وقت مونده تا عروسی - کمتر از یک ماه نگار:میخوای بریم بکشیمش؟ -اره حتمن اونم منتظره تا بریم دخلشو  بیاریم نگار: تازه اگه جون سالم به در ببره که هیچی،دخل منو تو رو میاره... -اتفاقن من حاضرم منو بکشه ،ولی میدونم شیوه ای که استفاده میکنه از صد بار مردنم بدتره ... نگار: رها من از نوید خیلی میترسم، مواظب خودت خیلی باش - باید فرار کنم نگار: دیونه شدی، هر جا بری پیدات میکنه تازه اون بدبختی هم که تو رو نجات داده هم بیچاره میکنه... - دیگه راهی به ذهنم نمیرسه نزدیکای غروب بود که نگار منو رسوند خونه خداحافظی کردم و رفتم خونه از اون شب کارم شده بود کلنجار رفتن با پدرو مادرم هر دفعه هم مأیوس تر از روز قبل میشدم ۵ روز مونده بود به عروسی ،بابا حتی بیرون رفتن از خونه رو هم ممنوع کرده بود فقط اجازه میداد همراه نوید جایی برم منم که اصلا حاضر به دیدنش نبودم تصمیم گرفتم همون تو خونه  بمونم یه روز زن عمو زنگ زده بود که شام میان خونمون منم کل روز و تو اتاقم بودم حتی وقتی هم که اومده بودن خونمون هم از اتاقم بیرون نرفتم ... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای 💗 پارت هفتم در اتاق باز شد ،زیبا وارد اتاق شد و درو بست زیبا: هنوز آماده نشدی؟ رها بابات الان صد باره داره اشاره میکنه که رها کجاست؟! - مامان جون حالم اصلا خوب نیست... زیبا: لااقل یه لحظه بیا پایین ببیننت بعد بیا تو اتاقت... - باشه زیبا: دیر نیایاااا، بابات دیگه داره کم کم عصبانی میشه (یه شومیز بنفش پوشیدم با یه شال مشکی گذاشتم رفتم پایین رفتم سمت زن عمو و عمو احوالپرسی کردم رفتم یه گوشه نشستم ) به نوید هم اصلا نگاهی نکردم زن عمو: عروس قشنگم چه طوره ،خوبی رها جان؟ -خیلی ممنون زن عمو: زیبا جان چند روز دیگه عروسیه بچه هاست ،هنوز واسه لباس بچه ها کاری نکردیم زیبا: دیگه اینو میسپاریم دست خودشون برن بازار بخرن ... زن عمو:نوید پسرم کی وقتت آزاده با رها برین واسه خرید لباس عروس و لباس خودت نوید : من همیشه وقتم واسه رها جان آزاده هر موقع امر کنن میبرمشون بازار(با گفتن حرفاش حرصم می گرفت ،از جام بلند شدم) - ببخشید من حالم زیاد خوب نیست با اجازه تون میرم تو اتاقم نوید :میخوای ببرمت دکتر( همون که ریختتو نبینم خودش یه دواست چقدر تو ...) زن عمو: رها جان نوید راست میگه ،بیا ببریمت دکتر زیبا: نمیخواد ،نزدیک عروسیه حتمن استرس گرفته... زن عمو: الهی عزیزززم،استرس چرا ،به هیچی فکر نکن عزیزم - با اجازه از پله ها رفتم بالا و رفتم تو اتاق هانا درو باز کردم هانا داشت درس میخوند هانا: کاری داشتی خواهر جون - نه عزیزم درست و بخون در اتاق و بستم و رفتم تو اتاق خودم رو تختم دراز کشیدمو با گوشیم ور میرفتم و به فرار فکر میکردم ... خوب فرار کردم،کجا برم ،خونه فامیل برم که دست و پا بسته باز تحویل بابام میدن داشتم دیونه میشدم در اتاق باز شد ،نوید وارد اتاق شد یه هو از جا بلند شدمو نشستم... - تو اینجا چه غلطی میکنی... نوید: خوب اینجا اتاق زن آینده مه... -خودت میگی آینده،هر موقع زنت شدم اون موقع بیا ،الان گم شو بیرون... اومد نزدیک تر کنار تخت نشست نوید : ععع از دختره خانمی مثل تو بعیده همچین حرفایی رو به شوهر آینده اش بزنه  - پاشو برو بیرو تا جیغ نزدم همه رو باخبر نکردم نوید: ( صدای خنده اش بالا گرفت):اول اینکه ،جیغ زدنات و بزار واسه شب عروسیمون... دوم اینکه ،کسی داخل خونه نیست همه رفتن سمت آلاچیق دارن کباب میزنن خواستم جیغ بزنم ،که دستشو گذاشت روی دهنم.. نوید: ببین دختره زرنگ ،اگه بخوام همین الان کاری باهات میکنم که هیچ کسی نمیفهمه ،کاری میکنم باهات تا آخر عمرت حرف از دهنت بیرون نیاد... داشتم سکته میکردم ،قلبم تند تند میزد دستشو از دهنم برداشت و بلند شد رفت سمت در... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸