〰〰🌙📿🌙〰〰
خدایا
ببخش
که رازداری تو
منو بدعادت کرده...
#دعای_ابوحمزه_ثمالی
@mahdyar_59
〰〰🌙📿🌙〰〰
سلاااام بر مهدیار گل❤️
حالِ دلت چطوره؟
امیدوارم بعد از ۱۳روز تعطیلی، امروز یک روز خوب در انتظارت باشه💓😇
🔅🔅🔅🔅
خدایا شکرت
برای بارونی که رنگین کمون بعدش
هرغمگینی رو شاد میکنه:)
🔅🔅🔅🔅
#شکر_گزاری
✨@mahdyar_59
ولی دلگیر تر از غروب سیزده به در صبح چهاردهمه...😢😂❗️
اما ما پر از انرژی شروعش میکنیم و پر قدرت و با انگیزه میسازیمش...!☄💫
مگه نه مهدیار؟😉🌟
@mahdyar_59
این پیام حاوی یک دعوتنامهاست :)
شما تا لحظاتی دیگر به شنیدن یک اپیزود از پادکست انگیزشی دعوت هستید🥰💓💪
نوش جان و روحت مهدیار عزیزم😌
پادکست انگیزشی .mp3
1.4M
رفیق؟
میدونی
ما،
فقط فرصت یکبار زندگی کردن رو داریم؟🤒
پس بلند شو...وقتتو هدر نده✨
نذار آخرین لحظات عمرت خدایی نکرده پشیمون باشی😢
مهدیار باید راضی و سربلند باشه در برابر پروردگارش💪
#پادکست_انگیزشی
@mahdyar_59
🔅🔅🔅🔅
خدایا شکرت
که قادری دل های مرده رو زنده کنی،
مثل روییدن دانهی گیاه از دل خاک:)
🔅🔅🔅🔅
#شکر_گزاری
✨@mahdyar_59
مهدیار جانم؟
یادته دفعهی قبل چه موضوعی رو بررسی کردیم؟🤔
موافقید خلاصهای از ویدئوی قبل رو بگم؟
دفعهی قبلی گفتیم که
خط قرمزهای که اسلام برای تعامل با نامحرم در نظر گرفته، برای تمام نامحرمها یکسانه،
خب یعنی چی؟؟🧐
یعنی اینجوری نیست خدا تبصره داده باشه که با نامحرمهای فامیل میتونی حدود رو رعایت نکنی🙄😐
نامحرم، نامحرمه
چه فامیل، چه غریبه🙂
خلاصه که مهدیار قشنگم
حواست باشه💓
خب خب
حالا که برای سحری بیدار شدی😋،
بریم یه چالش جذاب دیگه رو حل کنیم😉
فقط یه چیزی🧐
یادت نره برای دوستات ارسال کنی🥰
روزه دار عطر بزنه؟.m4a
2.55M
بالاخره عطر بزنیم یا نزنیم؟🧐
عطری رو بو بکشیم👃، روزهمون باطله آیا؟
اصلا چه عطری، روزه رو باطل میکنه؟
📍این قسمت رو گوش کن، تا جواب این سوالارو پیدا کنی:)
#احکام
@mahdyar_59
〰〰🌙📿🌙〰〰
خدایا...
اعمال ناچیز من،
در برابر نعمتهایهای فراوانِ تو
چه ارزشی داره؟
در برابر کرم بی نهایتِ تو،
هیچه ...
#دعای_ابوحمزه_ثمالی
@mahdyar_59
〰〰🌙📿🌙〰〰
🔅🔅🔅🔅
خدایا شکرت
که از آدمهای منفی دورم کردی:)
🔅🔅🔅🔅
#شکر_گزاری
✨@mahdyar_59
مهدیار جانمم
روز چهارشنبه
روز زیارتی آقاجانمون علیبن موسیالرضا(علیهالسلام) هست،
میگم رفیق
پایهای از هرجایی هستیم، سلام بدیم به امام مهربونمون؟
السلامعلیک یا علیبن موسی الرضا
قبول باشه💓😍
@mahdyar_59
نکته مهم از جز ۱۴ قرآن.m4a
3.76M
نکتهی این قسمت خیلییی جذابههاا
شنیدین یه سریا میگن عیسی به دین خود، موسی به دین خود🙄
نکنه یه موقع علاوه بر گناهان خودمون، گناهان دیگران هم، پایِ ما نوشته بشه:/
مهدیار جانم
تو یارِ امام زمانی
بیا قول بدیم با هر عملمون، بقیه رو به حالِ خوب دعوت کنیم💓
اگه این نکته رو گوش دادی، برای دوستات هم ارسال کن😇🥰
🔰یک نکته از جزء چهاردم کتاب راهنما
#جز_چهاردهم
#روز_چهاردم_ماهرمضان
خب خب
بگین ببینم این نکته برای کدوم آیه بود؟
مهدیارجانم
فکر کن🧐
ببین تو زندگیامون، کدوم کارهامون ممکنه بقیه رو منحرف کنه؟😔
منتظر نظراتت هستم❤️
@admiinmahdyyar
نام اختراع: خشککن سریع جوراب
مخترع: یک عدد ایرانی که دقایقی قبل از مهمانی، متوجه میشود جورابش کثیف است:/
مهدیار تاحالا امتحان کردی؟😁
فقط اون قسمت که بوی خشک شدنش میپیچه تو اتاق😅
@mahdyar_59
مهدیارجانم؟
بیداری؟
اگه بیداری قصهی امشبمون رو بخون و بگو ببینم چه نتیجهای میگیری از این قصه:)
@admiinmahdyyar
در قدیم فاصله شهرها از هم دور بود و مسافرت از شهری به شهر دیگر ، روزها و ماهها طول می کشید. در آن روزها مسافرت کردن همراه با خطر بود. خطر گمشدن ، گرسنگی و تشنگی ، و دزدانی که در کمین مسافران بودند. به این دزدان ، راهزن می گفتند که به مسافران حمله می کردند و اموال آنها را به غارت می بردند و حتی مسافران را می کشتند.
سه مرد راهزن با یکدیگر رفیق بودند و دمار از روزگار مسافران در آورده بودند. مخفیگاه آنان در خرابه ای قرار داشت . روزی از روزها در حالیکه سه راهزن در آنجا مشغول کشیدن نقشه ای برای حمله به یک کاروان بودند ، قسمتی از دیوار خرابه فرو ریخت و صندوقچه ای پدیدار شد. وقتی آن را باز کردند از خوشحالی پر در آوردند ، چون درون صندوقچه پر از سکه های طلا بود💰🪙
رفیق اولی گفت : بهتر است یکی از ما به شهر برود و غذائی خوشمزه با نوشیدنی گوارا بخرد و جشنی بپا کنیم ، بعد هم سکه ها را تقسیم کنیم.🍽🥘
آن دو راهزن دیگر هم ، موافقت کردند. یکی از آنها به راه افتاد و به شهر رفت. در تمام راه فکرهای مختلفی به ذهنش رسید. پیش خودش فکر کرد چقدر خوب می شد اگر به تنهائی صاحب همه سکه ها می شد ، و اینقدر این فکر در او قدرت پیدا کرد که تصمیم به قتل دو دوست خود گرفت برای همین مقداری سم خرید و آنرا درون نوشیدنی ریخت.
حال بشنوید از آن دو رفیق ، آن دو راهزن هم دچار وسوسه های شیطان شدند و تصمیم گرفتند تا آن دوست خود را بکشند تا سهم شان از طلاها بیشتر شود.
رفیقی که به شهر رفته بود ، با خوردنی و نوشیدنی برگشت. اضطراب در چهره اش هویدا بود ولی چون دو رفیق دیگر هم همین حال را داشتند ، متوجه موضوع نشدند. دو رفیق پریدند و گلوی دوستشان را گرفتند و فشار دادند ، مرد زیر دست آنها تقلا می کرد ولی فایده ای نداشت. دو راهزن بعد از کشتن دوست خود ، به پیکر او نگاهی کردند،
یکی گفت : از گرسنگی و تشنگی دیگر طاقت هیچ کاری را ندارم و نشست. سبد غذا را جلوی خود کشید و مشغول خوردن شد . دیگری هم به او پیوست. بعد از خوردن غذا درکوزه نوشیدنی را باز کردند و جام هایشان را از پر کردند و یک جرعه آنرا سر کشیدند.
هنوز ساعتی نگذشت که اولی گفت : دلم دارد می سوزد. دومی گفت : حال منم خوب نیست ، نمی دانم چه بلائی سرم آمده است.
اولی سیاه شده بود ، به پشت خوابید تا شاید دردش کمتر شود و در حالی که به آسمان نگاه می کرد همه چیز سیاه شد. دومی هم که رمقی نداشت بر شکمش چنگ زد و پلکهایش بسته شد و به این ترتیب مسافران از شر این راهزنان خلاصی یافتند.
#قصه_شب
@mahdyar_59
به به
میبینم که بیدارید😇😉
بعد از خوندن داستان، مشتاقم بدونم چه نتیجهای از این داستان میگیرید😇💓
من اینجام👇
@admiinmahdyyar
ماشاءالله به تک تکتون❤️
هرکدومتون با بیان خاصِ خودش، درست گفت😇
کیف کردمااا از همراهیتون😍
نتیجه: طمع نابود کنندهاست...
و عقل و چشم آدم رو کور میکنه...
خدایا..مارو لحظهای به حالِ خودمون رها نکن❤️
شبت بخیر مهدیار عزیزم😇✨
صبحِ آخرین روز از هفتهت بخیر باشه😍💫
مهدیار جانم💓
امروز بی دلیل
خدای مهربون رو شکر گفتیم:)
بگو ببینم
تو برای چی، خدایِ مهربون رو شکر کردی امروز؟😇☺️
@admiinmahdyyar
〰〰🌙📿🌙〰〰
خدای مهربونم؛
باور دارم که از مخلوقاتت دور نیستی،
و این اعمال ماست
که بین ما و تو فاصله انداخته...
#دعای_ابوحمزه_ثمالی
@mahdyar_59
〰〰🌙📿🌙〰〰
روزی غلام سیاهی را دید که گردهی
نانی در پیش نهاده، یک لقمه میخورد و یک
لقمه به سگی که آنجا است میدهد،
از او پرسید: چه چیز تو را به این کار وا میدارد؟
گفت: شرم میکنم که خودم بخورم و به او ندهم،
امام #حسن علیهالسلام به او فرمود:
از اینجا حرکت نکن تا من برگردم.
و خود نزد صاحب آن غلام رفت؛ او را خرید و
باغی که در آن زندگی میکرد را هم خرید.
غلام را آزاد کرد و باغ را به او بخشید.
البدایة و النهایة،ج۸،ص۴۲.
@mahdyar_59