از یک مهدیار با معرفت، به تمام مهدیارهای سراسر جهان❤️
رفیقمون حرم امیرالمؤمنین بیادمون بوده،
ما چقدر خوشبخیتم رفیق، نه؟
@mahdyar_59
خب خب📣
بریم قصهی شب رو بگیم و واقعنی بریم بخوابیم😬
امشب هم بی صبرانه منتظرم ببینم چه نکتهای از قصه دریافت میکنیدا😍
من اینجام👇
@admiinmahdyyar
در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند لااقل در آسایش زندگی کند!🙄
برای همین سکهای🪙 به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قویترین سمی که داشت را خرید و به همسایهاش داد تا بخورد. همسایه دوم سم را سرکشید و به خانهاش رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض.
او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معدهاش تخلیه و تمیز شد😵💫، به اتاق رفت و تخت خوابید😴.
صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایهاش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری.
او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید!
همسایه اول هر روز میشنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است!!! از صبح تا شب مواد سم را میکوبد. با هر ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد!
کم کم نگرانی و ترس همهی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. شبها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانهی همسایه میشنید دلهرهاش بیشتر میشد و تشویش سراسر وجودش را میگرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربهای بود که در نظرش سم را مهلکتر میکرد.
روز سوم خبر رسید که او مرده است. او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!!
سحرت بخیر مهدیارجانم
بازخورداتون رو پاسخ دادم و الحق که کیف میکنم وقتی باهاتون تعامل دارم💓
خدا تک تکتون رو حفظ کنه و تا ابد مهدیار بمونین😍❤️
@mahdyar_59
نتیجه داستان رو درست متوجه شدی رفیق؛
این قصهای که گفتیم، مصداق بارز زندگیِ خیلیامونه😢😕
خیلی وقتا، مغلوب استرس و ترس میشیم، تا واقعیت...
یعنی،
واقعیت اونقدراهم ترسناک نیستا، ولی امان از روحِ مریض...
خلاصه که
حواست باشه مهدیار❤️
تا خدا نخواد،
هیچ اتفاقی نمیافته رفیق:)
〰〰🌙📿🌙〰〰
شکر و سپاس خدایی که
هروقت صداش میزنم،
جوابم رو میده...
با اینکه هروقت اون منو صدا میزنه،
من سستی میکنم...
#دعای_ابوحمزه_ثمالی
@mahdyar_59
〰〰🌙📿🌙〰〰
مهدیار؟
غروب جمعهاست
یک صلوات بفرستیم برای سلامتی و فرج امام زمانمون❤️
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@mahdyar_59
001.mp3
1.12M
یک جمعهی دیگه هم گذشت😔
و ما هنوز اندر خم یک کوچهایم...
بیا یک قدم برداریم برای سلامتی امام زمانمون...
این پادکست امام زمانی،
تقدیم تو💓
@mahdyar_59
🔅🔅🔅🔅
خدایا شکرت
برای تمام زیبایی هایی که افریدی:)
🔅🔅🔅🔅
#شکر_گزاری
✨@mahdyar_59
سلااااام💓
صبح مایل به ظهرت بخیر مهدیار😅❤️
امیدوارم یک هفتهی امام زمانی پیش رو داشته باشی💓😍
چطوری مهدیار؟😍
قبول باشه روزهی امروزت💓
بگو ببینم
این رشد فردی رو دیده بودی؟
کی میتونه ۳تا نکته برام بگه؟
اینجام👇
@admiinmahdyyar
زود بگین که دعوتتون کنم به یک قسمت دیگه😁
42.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهدیار؟
تاحالا شده بخوای یه مسیر طولانیای رو از یه میانبر کوتاه کنی و زودتر به مقصد برسی؟؟؟
میانبر زندگیمون چیه بنظرت؟
@mahdyar_59
این قسمت از رشد فردی، تقدیم نگاهت💓😇
نکته مهم جز ۱۷ کتاب راهنما.m4a
2.53M
یک نکته از سوره انبیا، جزء هفدهم تقدیم به مهدیار عزیز😍
میگم مهدیار؛
بنظرت لازمه یک کشور، دانش نظامی داشته باشم؟
اصلا
مگه میشه خدا از دانش نظامی برامون تو کتاب راهنماش گفته باشه؟🧐🤨
بله که خدای مهربون راجع به این مورد برامون گفته،
این صوت رو گوش کن و حتما برای دوستات ارسال کن😇☺️
#جز_هفدهم
#روز_هفدهم_ماهرمضان
@mahdyar_59
بزرگمهر وزیر دانای انوشیروان هرروز صبح زود خدمت انوشیروان میرفت و پس از ادای احترام رو در روی انوشیروان میگفت: سحر خیز باش تا کامروا گردی.🐓
شبی انوشیروان به سرداران نظامیاش دستور داد تا نیمه شب بیدار شوند و سر راه بزرگمهر منتظر بمانند. چون پیش از صبح خواست به درگاه پادشاه بیاید لباسهایش از تنش در بیاورند و از هر طرف به او حمله کنند تا راه فراری برای او باقی نماند.
صبح روز فردا وقایع طبق خواسته انوشیروان اتفاق افتاد. بزرگمهر راه فراری پیدا نکرد. چون صلاح ندید برهنه به درگاه انوشیروان برود، به خانه بازگشت و دوباره لباس پوشید. آن روز دیرتر به خدمت پادشاه رسید.
پادشاه خندید و گفت: مگر هر روز نمیگفتی سحر خیز باش تا کامروا باشی؟
بزرگمهر گفت: دزدان امروز کامروا شدند، زیرا آنها زودتر از من بیدار شده بودند. اگر من زودتر از آنها بیدار میشدم و به درگاه پادشاه میآمدم، من کامرواتر بودم.
@mahdyar_59
#قصه_شب
نکتهی قصهی امشب، تو دلِ قصه بود،
مهدیار عزیزم🥰
سحرخیز باش🌞
تا؟
تاچی؟
🔅🔅🔅🔅
خدایِ مهربونم شکرت
که نامِ علی(علیهالسلام) در اذانِ ماست:)
🔅🔅🔅🔅
#شکر_گزاری
✨@mahdyar_59
سلام مهدیار😇
خوبی؟
میدونی امشب چه شبیه؟
✨شبِ قدر✨
شبِ قدر، خیلی از سرنوشت صحبت میشه🙂
میگن که شبهای قدر، سرنوشتمون نوشته میشه...
بنظرت
ما،
برای سرنوشتمون،
فقط باید دعا کنیم؟
دعا کردن کافیه؟؟
یا؛
فقط خدا سرنوشتمون رو تعیین میکنه؟
یا اینکه سرنوشتمون رو میدونه؟
اصلا فرقش این دوتا جمله چیه؟
خودمون این بین وظیفمون چیه؟
این قسمت از پله پله، در آستانهی شب قدر، تقدیم نگاهت💓
@mahdyar_59
پ.ن:برای دیدن قسمت جدید پله پله
👈اینجا👉
رو کلیک کن:)
#پلهپله
#قسمتدوم
قبول باشه روزهی امروزت😇
پله پله رو دیدی رفیق؟
موافقی امشب یک ساعت وقت بذاریم برای آیندمون فکر کنیم؟
اگه دوست داشتی، نتایج فکراتو باهامون درمیون بذار:)
@admiinmahdyyar
+قول بده امشب دعا کنی برامون...
و اولین دعامون
ظهور امام زمان عزیزمون باشه❤️
سلام مهدیارجانم😇
@mahdyar_59
قبول باشه طاعات و عبادات و عزاداریات:)
بگو ببینم
امروز خداروشکر کردی؟😌
بابت چی؟🥰
@admiinmahdyyar