eitaa logo
مهـــدیــار
48.3هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
62 فایل
♦️رسانه مردمی مهدیار(ویژه نوجوان)♦️ 🔷سایت « آکادمی روح بخش»🔷 https://roohbakhshac.ir 🌱برای نصب اپلیکیشن به سایت بالا مراجعه کنید 🔶ارتباط با ادمین 🔶 @admiinmahdyyar به امید اینکه... مهدیار باشیم 🌿 مهدیار بمانیم💪🏻 تبلیغات نداریم ❌🙏🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
شما نباشید، همه ی بغض های جهان در گلوی من است!(:🌱 @mahdyar_59
« خدایا شکرت که روزهایِ سخت می‌گذرند و نمی‌مانند.. » @mahdyar_59
قشنگترین تصویر حک شده تو ذهنمون از فصل سرد قطعا همین تصویره قابلمه‌ی غذا روی بخاری😍 چه روزها که از مدرسه برمی‌گشتیمو این تصویر رو می‌دیدیم چه غروبای سرد پائیز وقتی از تو کوچه برمی‌گشتیم خونه و نگاهمون میرفت سمت بخاری 😃😃😅 @mahdyar_59
🌻درباره مهربانی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هرگاه یکی از اصحاب خود را سه روز نمی دید، جویای حالش می شد.🌱 اگر به مسافرت رفته بود برایش دعا می کرد🦋 و اگر در شهر بود، به دیدنش می رفت✨ و اگر بیمار بود، از او عیادت می کرد.❣️ @mahdyar_59
یکی از بدترین حسای ممکن😑😂: شماهم؟؟؟ 🧐 @mahdyar_59
این خلاقیت نیست پس چیه... 😁😍 @mahdyar_59
امام جماعت یکی از مساجد لندن تعریف میکرد به یکی از مساجد داخل شهر لندن منتقل شدم که کمی از محل زندگی ام دور بود.هر روز با اتوبوس از مسجدم به خانه برمی گشتم. هفته ای می شد که این مسیر را با اتوبوس طی می کردم که یک روز حادثه ی نه چندان مهمی برایم رخ داد… سوار اتوبوس شدم و پول کرایه را به راننده دادم و او هم بقیه اش را بهم پس داد. وقتی روی صندلی ام نشستم متوجه شدم راننده 20 پنی بیشتر بهم پس داد. با خودم گفتم باید این مبلغ را به راننده پس بدهم. اما از یک طرف این مقدار مبلغ را چندان مهم نمی دانستم و با خودم می گفتم این چندان مبلغی نیست که لازم باشد پسش بدهم! ⁉ همین طور داشتم با خودم یکی به دو می کردم تا اینکه تصمیم گرفتم بقیه آن پول را پس بدهم چون بالاخره حق، حق است… هنگام پیاده شدن مبلغ اضافی را به راننده دادم و گفتم: ببخشید شما این 20 پنی را اشتباهی اضافی دادید. راننده تبسمی کرد و گفت: ببخشید شما همان امام جماعت جدیدی نیستید که تازه به این منطقه آمدید؟ من مدتی است که دارم درباره اسلام فکر می‌کنم.این مبلغ را هم عمدا به شما اضافی دادم تا ببینم رفتار یک مسلمان در چنین موقعیتی چگونه خواهد بود؟! آن امام جماعت مسجد می گوید: وقتی از اتوبوس پیاده شدم حس کردم پاهایم توانایی نگه داشتن من را ندارند. به نزدیکترین تیر چراغ آن خیابان تکیه دادم… اشکهایم بی اراده سرازیر بودند… نگاهی به آسمان انداختم و گفتم: خدایا! نزدیک بود دینم را به 20 پنی بفروشم!!! چنان زندگی کن . کسانی که تو را میشناسند، اما خدا را نمیشناسند،به واسطه آشنایی با تو با خدا آشنا شوند @mahdyar_59
🌻درباره بردباری پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یکی از یاران پیامبر میگوید: "من با پیامبر خدا راه می رفتم و ایشان عبایی با حاشیه ای زبر و خشن بر تن داشت. بادیه نشینی از راه رسید و عبای ایشان را محکم کشید. نگاهم به گردن پیامبر افتاد که از شدت کشیدن رد افتاده بود.😔 آن بادیه نشین سپس گفت: "ای محمد! دستور بده از مال خدا که نزد توست، به من بدهند." پیامبر به طرف او برگشت و خنده ای کرد و سپس دستور داد به او چیزی عطا کنند." ❤️ @mahdyar_59
اولین حامی دخترا تولدت مبارک🌱✨ @mahdyar_59
🕯️در محضر امام صادق علیه السلام ❓میشه خدا رو با یک مثال برام ثابت کنید؟ پاسخ امام صادق علیه السلام: عزیزمن! تخم مرغ رو با دقت نگاه کن👀 مثل قلعه ای محکم می مونه که در بسته است.داخل این پوست ضخیم دو نوع آب وجود داره، آبی بیرنگ و آبی طلایی رنگ، که هیچکدوم با دیگری مخلوط نمیشه.🤔 کسی از داخل این قلعه خبر نداره که قراره موجود نر تولید بشه یا موجود ماده، تا زمانی که شکافته بشه و پرنده ای مثل طاووس زیبا و رنگارنگ از اون بیرون بیاد🦚 تو برای این قلعه عجیب، خالق و مدبری غیر از خدا میشناسی؟🌱❤️ @mahdyar_59