eitaa logo
مهـــدیــار
45.7هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
62 فایل
♦️رسانه مردمی مهدیار♦️ 🔷سایت « آکادمی روح بخش»🔷 https://roohbakhshac.ir 🌱برای نصب اپلیکیشن به سایت بالا مراجعه کنید 🔶ارتباط با ادمین 🔶 @admiinmahdyyar به امید اینکه... مهدیار باشیم 🌿 مهدیار بمانیم💪🏻 تبلیغات نداریم ❌🙏🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حیدر چه به فاطمه می آید😍💓🌱 "لاحول و لا قوه الا باالله" 🎉سالروز ازدواج حضرت علی علیه‌السلام وحضرت فاطمه سلام الله علیها مبارک باد🎉 🎙سید مجید بنی فاطمه @mahdyar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خب رفقااا☺️ قبل از قصه شب بریم یک قسمت از احکام رو باهم ببینیم😉❤️ موضوع چیه؟🤔👇 غیبت کردن در چه مواردی حرامه؟؟ +اگه رفیق من یک موفیقتی داشت و من لو بدم ولی راضی نباشه حرامه؟🧐 +یااگر یک خبر خوبی باشه ولی باز هم طرف راضی نباشه حرامه؟؟ _بله حرامه +بابا طرف ازدواج کردهه خبره خوبیه، غیبت نیست که... برم به دوستام بگم😁 _ببین درصورتی که طرف راضی نباشه حرامه میگی چرا؟؟ خب بیا این قسمت از احکام رو ببین تا متوجه چرایه این موضوع بشی😉💓🌱 @mahdyar_59
درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند . کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟🤔 درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟ کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه می‌خواهی ؟ درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان را فروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌ خواست نزد کریم خان رفته و هدیه ای برای خان ببرد ! پس جیب درویش را پر از سکه کرد و قلیان را نزد کریم خان برد! روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . . . @mahdyar_59
✨💚 خدا جانم چشم‌های خیس ما را به زیبایی ابر بهاری برای طراوت دل قرار بده!🥺 آمــــــــین(: @mahdyar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به بچه میگن امام حسین (ع) رو دیگه دوست نداشته باش برات موتور میخریم🤯 شما باشین چیکار میکنین؟بین بزرگترین آرزوتون و امام حسین(ع) کدوم رو انتخاب میکنید؟😢 نکنه انتخاب کرده باشیم و خبر نداریم؟🥺💔 من اینجام بیاین بگین👈@admiinmahdyyar @mahdyar_59
🌱اواخر سال سیزدهم بعثت بود که پیامبر به خاطر آزار و اذیت قریش تصمیم گرفتند از مکه به مدینه مهاجرت کنند. سفری سخت و پرخطر در پیش بود😓 قرار شد پیامبر به همراه یک یا دونفر زودتر حرکت کنند و بقیه یاران بعد از ایشان بیایند. عبور از بیابان های خشک و سوزان برای زنان و دختران کار راحتی نبود🌵☀️به خصوص اینکه هر لحظه خطر حمله دشمنان و یا راهزنان وجود داشت. پیامبر مسئولیت حفاظت و همراهی کاروان زنان و دختران که فاطمه ی نوجوان، سلام الله علیها، نیز همراه آنها بود را به علی علیه السلام که جوانی حدودا بیست و سه ساله بود سپرد🦋 کاروان به راه افتاد 🐪🐪🐪زنان سوار بر شترها و علی علیه السلام پیاده. در نیمه های راه، هفت نفر سوارِ نقاب دار از دور نمایان شدند🥷 علی علیه السلام دستور داد فورا شترها را بخوابانند و کمک کرد زنان پیاده شدند، سواران نقاب دار با شمشیرهایشان حمله ور شدند، زنان و دختران از ترس و اضطراب به گریه و شیون افتاده بودند😭 آنان میخواستند هرطور شده نگذارند کاروان به مدینه برسد😠 علی علیه السلام با شجاعت تمام با مهاجمان جنگید و اجازه نداد به زنان نزدیک شوند و آنان را فراری داد.👌 کاروان زنان به سلامت به مدینه رسید،💫 پیامبر به استقبال کاروان آمد و علی علیه السلام را در آغوش گرفت💚 پاهای علی علیه السلام ورم کرده بود و قطرات خون از آن می‌چکید، اشک از چشمان پیامبر جاری شد.🌱🤍 (اعلام الوري، ص 192؛ تاريخ کامل، ج 2، ص 75) دو سال بعد، علی علیه السلام به خواستگاری فاطمه سلام الله علیها می آید💝 جوانی که امتحان خودش را در بسیاری از شرایط سخت خیلی خوب پس داده، فاطمه سلام الله علیها خواستگارهای زیاد و با نام و نشانی داشت اما هیچکدام در نجابت و تقوا و شجاعت به پای علی علیه السلام نمی رسیدند👍🌹 مهدیار! به نظرت مهم ترین ویژگی ای که همسفرت توی زندگی مشترک باید داشته باشه چیه؟ @mahdyar_59
وقتی بسته اینترنتم تموم میشه😂🤝 @mahdyar_59
😍🇮🇷 با تلاش آقای مهرداد بذر پاش(وزیر راه و شهر سازی)، وام خرید مسکن از ۴۰۰ میلیون به 960 میلیون افزایش یافت. گام بزرگ دیگری برای خانه‌دار شدن جوان‌ها😍🏠 @mahdyar_59
🥺👌 نگاه امام حسین علیه السلام به زندگیتون 😍
مامان شماهم؟ 😑😂 @mahdyar_59
چند سالتون بود فهمیدید که آناناس از بوته به عمل میاد نه از درخت ؟ 😌 @mahdyar_59
فکر کن... 🤯 ایده بده... 💡 تلاش کن💪 و... موفقیت😍🥇🏆 @mahdyar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 مگه خدا از همه چی خبر نداره؟؟ مگه خدا نمیدونه تهش من میرم بهشت🍃 یا جهنم🔥؟ +پس تلاش من بی فایده اس دیگه... _ امام صادق (ع) میفرمایند: 50/50 یعنی چی؟ یعنی هم خواست خدا... هم تلاش خودت... دیگه بقیشو که من نگم مهدیار😉 برو ویدئو رو ببین😌📽 این قسمت از تقدیم به نگاه قشنگتون😇 @mahdyar_59
زنی به حضور حضرت داوود آمد و گفت: ای پیامبر خدا، پروردگار تو ظالم است یا عادل؟ داوود فرمود: خداوند عادلی است که هرگز ظلم نمی‌کند؛ ❌ سپس فرمود: مگر چه حادثه‌ای برای تو رخ داده است که این سؤال را می‌کنی؟ زن گفت: من بیوه‌زن هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگی می‌کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه‌ای گذاشته بودم و به طرف بازار می‌بردم تا بفروشم و با پول آن غذای کودکانم را تهیه سازم. ناگهان پرنده‌ای آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزی ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم هنوز سخن زن تمام نشده بود که در خانه داوود را زدند، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد. ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پول‌ها را به مستحقش بدهید.💰 حضرت داوود از آنها پرسید: علت این که شما دسته‌جمعی این مبلغ را به اینجا آورده‌اید چیست؟ عرض کردند: ما سوار کشتی بودیم، طوفانی برخاست، کشتی آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم. ناگهان پرنده‌ای دیدیم، پارچه سرخ بسته‌ای به سوی ما انداخت، آن را گشودیم، در آن شال بافته دیدیم، به وسیله آن، قسمت آسیب دیده کشتی را محکم بستیم و کشتی بی خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار بپردازیم و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده‌ایم تا هر که را بخواهی، به او صدقه بدهی. حضرت داوود هزار دینار را به آن زن داد و فرمود: این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن، خداوند به حال و روزگار تو، آگاه‌تر از دیگران است. منبع: ثمرات الحیات، سید محمود امامی اصفهانی📚 @mahdyar_59
🌱خدایا! زبان آدمیان را به من بیاموز تا سرچشمه سوءتفاهم‌‌‌ها کور شود😇 @mahdyar_59
🔷اسم بازی: پیر بابا یه بازی خوشمزه و جذاب😍💓 آشپزی غذاهای محلی و لذیذ ... 🥘 اگه توهم دوست داری موکب داری و تجربه کنی این بازی جذاب و نصب کن😉🎮 @mahdyar_59
امیدوارم همه این حس خوبو تجربه کنن😂 @mahdyar_59
خدایا شکرت که انقدر کارت درسته🌻💛 @mahdyar_59
خیلی دلم میخواد از بزهای کوهی بپرسم کجا میخوان برن؟! ضروریه ؟!😂 راه نداره منصرف بشن ؟! @mahdyar_59
🇮🇷 ▫️ولی خونه بروجردی های کاشان جوری قشنگه که آدم دلش نمی خواد چشم برداره ازش :) @mahdyar_59
روزی انوشیروان از وزیرش بزرگمهر خشمگین شد😡 و در خانه ای تاریک او را زندانی کرد و دستور داد او را به زنجیر بستند⛓، چند روزی گذشت، انوشیروان کسانی را فرستاد تا از حالش خبر گیرند. آنان بزرگمهر را دیدند با دلی قوی و شادمان به او گفتند: در این تنگی و سختی، تو را آسوده دل می بینیم! گفت: معجونی ساخته ام از شش جزء و به کار می برم و چنین که می بینید مرا نیکو می دارد. گفتند: دستورالعمل آن معجون را بگو که ما نیز هنگام گرفتاری استفاده کنیم. گفت: جزء نخست، اعتماد بر خدای عزوجل است، دوم آنچه مقدر است شدنی است، سوم شکیبایی، که برای گرفتار بهترین چيزهاست. چهارم اگر صبر نکنم چه کنم، پس بی جهت خودم را به جزع و زاری آزار ندهم، پنجم آنکه شاید شرایطی سخت تر از این پیش می آمد. ششم آنکه از این ساعت تا ساعت دیگر امید گشایش است. چون این سخنان به انوشیروان رسید او را آزاد کرد و گرامی داشت. @mahdyar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشه مثل همیشه... هوامو داشته باشی🥺 پدر خوبی ها... 💚🌱 @mahdyar_59