هدایت شده از -𝗙𝗼𝗿 𝘆𝗼𝘂'!🖤
••🌿
یه حکایتی هست تو کتاب کیمیای سعادت، میگه:
یکی را در بغداد هزار چوب بزدند
دم برنیاورد
گفتند چرا فریاد نکردی؟
گفت معشوق حاضر بود و مینگریست...
این هم یکی از دلایلیه که خیلیا وقتی حالشون بده حرف نمیزنن،
که عزیزی نبیند و غمگین نشود..
𝓜𝓪𝓱𝓮 𝓐𝓼𝓮𝓶𝓸𝓸𝓷𝓪𝓶
-با آنان که ناامیدت کرده بودند چگونه تا کردی؟
+هیچ، گذشتم، انگار که هرگز نبودهاند...!
𝓜𝓪𝓱𝓮 𝓐𝓼𝓮𝓶𝓸𝓸𝓷𝓪𝓶
«-احساساتی بودن من را ببخشید؛
من در رویاهای بینهایت کوچک
و جاودانه زندگی میکنم.»
𝓜𝓪𝓱𝓮 𝓐𝓼𝓮𝓶𝓸𝓸𝓷𝓪𝓶
هنر و علم و سیاست همه خوبند ولی؛
ای به قربان همانی که رفاقت بلد است !
خواب، در عهدِ تو،
در چشمِ من آيد..؟!
هيهات!
عاشقى كارِ سَرى نيست كه بر بالين است!
-سعدی-