May 11
بسم الله الرحمن الرحیم
با اینکه اولین سالی بود که من داخل اردو جهادی شرکت میکردم ولی اون صفا و صمیمیت بچه در کنار هم برام خیلی جالب بود حتی نفر هایی هم کی از شهر های دیگه اومده بودن انگار با بچه های بشرویه مثل یه خانواده بودن خانواده ای پر از شور و نشاط که هر روز در کنار هم برای کمک به محرومین و محرومیت زدایی دست به دست هم میدادن و میرفتن به سمت عرصه های جهادی...
خلاصه که این بچه ها از خوشی های عیدشون از کنار خانواده بودن تو لحظه سال تحویل تا عید دیدنی هاشون گذشتن تا اون محرومی هم که به کمک لازم داره امسال عید بهش بیشتر خوش بگذره...
شاید الان اگه به کسی بگی که تو خود همین بشرویه هستن کسایی که هنوز یه دستشویی و حمام ساده ندارن باور نکنه ولی من خودم با چشم های خودم دیدم که وجود داره و چقد درد آور بود اون لحظه ای که با حاجی داشتیم بین عرصه ها دور میزدیم میدیدم که بعضی از نفرات از حاجی خواهش میکردن که فقط یه نگاه به خونشون بندازن و بهشون یه زمانی بگن که میان خونشون رو درست میکنن...
یه جهادگر کوچولو از جنس رسانه:)
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
•|نوشته های سبز من|•
تو این یه هفته که بعد از از چند وقت تعطیلی بچه ها دارن میرن مدرسه مخصوصا عید امسال که افتاد تو ماه رمضان یه چیزی توجه منو تو کلاس به خودش جذب کرد...
چیزی که برام جالب اینه که مدرسه ها افتاده تو ماه رمضان بچه ها اکثرا تا سحر یا بعضاً تا بعد اذان صبح بیدارن و شاید برای خواب وقت زیادی نداشته باشن
پس طبیعیه که مدرسه رو با رختخواب اشتباه بگیرن مخصوصا اگه درس سنگین ریاضی باشه و تو هم چیزی حالیت نشه...
اتفاقا سر کلاس ریاضی که زنگ اول هم بود و معلم داشت درس میداد تک به تک داشتم بچه هارو نگاه میکردم یکی سرش رو گذاشته بود رو دستاش و داشت خواب هفت پادشاه و میدید یکی دیگه هم که چشماش باز نمیشد و فقط سعی میکرد چشماش باز نگه داره و همینجور ادامه داشت این داستان...
با خودم فکر کردم ببینم آیا راهی نیست که حداقل همین یه ماه رو یکاریش میکردن...
همون دانش آموزی که حواسش به همه جا هس جز درس :))))
•|نوشته های سبز من|•
•|روزه این نیست که یک وعده غذا کم بشود|•
•| روزه آن است که ایمانِ تو محکم بشود |•
•|نوشته های سبز من|•
چه کنم تا بِشوَم عشقِ بدونِ بَدَلت ؟
توشَوی شاعرومن سوژهی ناب غزلت
چهشود خُرده نگیری بهدل عاشقِ من؟
چه کنم جا بشوم گوشهی دنج بغلت ؟
میشود تلخیِ احساسِ دلم را بِبَری...
به گواراییِ آن خنده ی مثل عسلت؟
میگذاری که به سرحدِ جنونت بکشم؟
وَ خودم هم بشَوم لیلیِ ضرب المثلت؟
می شود زلزلهی قهر تو ویران نکند...
خانهای را که بنا کرده دلم بر گسلت؟
میشُد ایکاش دلت صاف شَود با دلِمن
به همان پاکی و شفافیِ روز اَزَلت
•|نوشته های سبز من|•
عاقدش گفت که مهریهی او آب شود
و قرار است که او مادر ارباب شود 🥺🌱
مبارکتون باشه . . . 😍✨
•|ܩߊܘ ܝ݆ߺܝ̇ߺܣߊܝ̇ߺ|•
May 11
سلاااام
ایشالا که حال دلتون خوب باشه . . .
اسم کانال تغییر کرد گممون نکنید ☺️🌱
•|ܩߊܘ ܝ݆ߺܝ̇ߺܣߊܝ̇ߺ|•
پـشتبهامامزمانکـردهایموازنیامـدن
ایـشاندممیـزنیم . . .!
•|ܩߊܘ ܝ݆ߺܝ̇ߺܣߊܝ̇ߺ|•