eitaa logo
•|بـنـیـاد دخترانِ مــاهِــد|•
1.1هزار دنبال‌کننده
964 عکس
119 ویدیو
45 فایل
|الْأَرضَ‌فـَرَشنـاها‌فـَنـِعْمـَ‌الْمـاهِدُونـ۴۸ذاریــات|----- |بــه نـامـ‌ خدا،گهواره دارِ رشـد خلائق|---- |مجالی بـرای انـدیــشـیـدنـ🧠|----- ادمین‌بنیادماهد @mahed_ad لینک ناشناس👇 https://daigo.ir/secret/758567916
مشاهده در ایتا
دانلود
اول بگم که خیلی واکنش های خوبی از این دورهمی به دستمون رسیده فردا چندتا شو میذاریم •ممنون از همراهی شما•
سلام علیکم سالم هستید؟ سلامت هستید؟ جلسه امروز ماهد با یکی دیگه از سلسله مراتبِ خداتوبشناس رو دعوت شدیم به مهمانی شهدا، شهدایی که مثال خوبی شدن برای مبحث امروز... به رسم همیشه دعای سلامتی اقای ولیِ عصر رو خوندیم... سر صحبت رو با خلاصه ای از جلسه قبل باز شد تو جلسه قبل گفتیم که راه رسیدن به ارامش این است کههه با خدا ببندیم در واقع برگشت به خدا باعث ارامش میشه.. ولی اصل قضیه و بحث امروز اینه که با رسیدن به ارامش همه چیز تموم نمیشه ما سه مرحله داریم: آسایش (امکانات مادی داشتن پول، ماشین، خونه و..) آرامش (بدون داشتن امکانات حال دلمون خوب باشه) و لذت (با وجود داشتن امکانات و ارامش لذتمون رو از دنیا ببریم) حالا راه رسیدن به لذت چیه؟! تو مرحله دوم گفتیم برای رسیدن به ارامش باید با خدا ببندیم، تو مرحله سوم هم باید خیلی تر با خدا ببندیم تفاوت لذت و ارامش تو همینه ما معمولا به همون مقداری که با خدا عبادت میکنیم به همون مقدار به ارامش میرسیم مثلا بعد از سی روز ماه رمضون روز سی و یکم خدا حذف میشه... ولی وقتی خیلی با خدا ببندیم و همیشه تو ذهنمون باشه قطعا به همون مقدار اروم میشیم درواقع ما باید نگاه کنیم ببنیم کیا به لذت رسیدن برای مثال همین شهدایی که در خدمتشون بودیم از 42 شهید 41شهید مجرد بودن یعنی به اون لذت واقعی رسیدن که از ایندشون زدن دیگه... حالا چندتا نشونه از شهدا که بدونیم اونا چیکار کردن که به مرحله سوم رسیدن اول: داشتن اخلاص اخلاص رو با مثال عاشق و معشوق پیش ببریم 😑 مثلا یه عاشق حاضره رو هوا یکاری برای معشوقش بکنه🥲 ادمایی که مخلص میشن هم همینطورن یعنی بهشون بگی اقا شما میشه یه عمل عبادی هم داشته باشی برا یه نفر دیگه هم کار کنی؟ میگه یعنی چی من نمیفهمم... اونا درکی از سوال شما ندارن... اخلاص هم یعنی فقط معشوق رو ببین خدا رو ببین و براش کار کن دومین نشونه: تواضع ادمای متواضع خودشون با کسی یا چیزی مقایسه نمیکنن و میگن من با تنها کسی که فرق دارم خداست.. اینم هست که ادمای متواضع جذاب تر هستن 😌💫 از این بحثا که بیایم بیرون میرسیم به سوالِ اگه کسی در گیر خدا بشه چه اتفاقی میوفته؟! 🤔 این ادما اشکشون میاد دم مشکشون 🥲🥺 رقیق القلب میشن 👈🏻👉🏻 مثلا شهید بیاضی زاده بعد از روضه بیرون که میومدن چشماشون سرخ بود یه علت داشته اونم اینکه وقتی میفهمیدن یه محبوب خدا مورد ازار قرار گرفته بهم میریختن حالا این شهدای عزیز چون لذت میبردن از زندگشیون خدا هر درخواستی که داشتن رو هوا قبول میکرده... از جمله این افراد پدر جناب طباطبایی هستن که موقع برگشت از عملیات از خدا میخوان یه تیری چیزی بهشون بخوره تا دلیلی برای برگشت داشته باشن ده دقیقه بعد یه تیر الکی رو هوا خورد به دستشون 😐🙂 و این از ارتباط عمیق با خدا میاد در اخر دورهمی با شهدا سلامی عرض کردیم به سرور و سالار شهدا امام مظلوم، امام حسین{ع}.... بعد هم برگشتیم به حسینیه تا اقامه کنیم نماز جماعت رو تا برای یکم هم که شده از اون ارامشِ بعدش فیض ببریم... بگذریم که تو اتوبوس چیا گذشت 😑💔 خدافظ شوما 😊🥴
به نامِ خـدایِ شــَـقایق های خـونین رنگِ فکه! و به نامِ خــالقِ صحیح ترین راهِ پیمودن و قشنگ ترین گزینه ی مردن، شهادت! طبقِ قـَرارِ جماعتِ ماهــد، امروز حـوالیِ ساعتِ پنج، که خورشید راهیِ غرب می شد. ادبیاتِ زیارت را به جــا آورده و دست بر سینه و سبک بال و امن، ورود کردیم به مرقدِ نورانیِ حضرت شهید! و با احـتیاط و بی قـرار، فـردِ برگزیده ی یک شهید شده و پایِ مکتبِ عـاشقیِ او نشانده شدیم! و دوباره بیعت کردیم با خــدا، و پایین پایِ پیکرِ شفیعِ خـویش، به ذکر حسین (ع♡) دَم گرفتیم... و چه خـوب که تنها گذاشته شد ذهن های آشوب و روح های آشفته و تنِ خسته ی جماعت در کنارِ مقبره ی سربازانِ ولایتِ مهدی... کمی بعد برای مرتب کردنِ مشغولیتِ افکار و آغـازِ مراسم، قــَــرار یافت روحِ بی قـرارِ زائرین به نـامِ حضرت حجت... و به اذن از مادر سادات و رخصت از حضورِ شهیدان، حاج‌آقا طباطبایی شروع کردند ادامه ی بحثِ نمکینِ گذشته را و برگردانده شدیم به بحثِ پیش از این دانستیم که برای رسیدن به آسایش و آرامش باید خـــدا را در آغوش کشید و در آغــوشِ او مـاند... اما سیرِ انسان در اینجا تمام نمی شود و گزینه ی دیگرِ بهتری هم هست به اسم لذت... لذت، مراتبِ بالاترِ با خـــدا ماندن است و برای درکِ لذتِ بیشتر شرط، عاشق تر بودن توست... لذت یعنی درجه ی درگیری با عشق و یادِ حضرتِ خـــدا، که برای عــده ای سجده های طـویل و برای دیگری ها سحـر های معطر به رایحه ی سیب و برای مــن، تردید میانِ سه یا چهار رکعت نماز را درگیری با حُـبِ او نوشته اند... اما برای شهید و واژه ی شهادت، خـداوند اوجِ لذت را تعریف کرده است زیرا وَفــادار ترینِ افراد در با خـــدا ماندن، شهیدان بوده اند... و حــالا ماییم که جـا ماندیم و آنها طـَبَقِ لذت را چشیدند و سـَوا کردند خـود را از دنیا! اما مانده است آثارِ جنونِ آنها در هـوایِ این دنیا و می شود رسید به قانون آنها... |قانونِ نخستِ شهید ماندنِ قبل از شهادت، اخلاص است و اخلاص یعنی بی پـَـروا عاشقِ خدا بودن و بدونِ شک شهیدان را از گروهِ مخلصین جدا کردند...| | قانونِ دومِ درکِ لذت و شهید بودنِ مردمان، حضورِ تواضع و غیبتِ مـَـنیـَّـتِ انسان است... تواضع یعنی نبودنِ توهمِ مـَـن، در روزمره و استعدادی که خــدا توفیق کرده و هــیچ است واژه ی مـَن در آن...| حـالا که می دانیم خصائلِ بندگانِ حقیقیِ راهِ خــدا را، این را هم بدانیم که ثمره ی این همه جنونِ آدمیزاد و درگیرِ دوستی با حضرت حق بودن، می شود رِقــَــتِ قلبِ مومن و نازک دِلیِ او... پس در هر مرحله ی با خــدا بودن، به همان مقدار از اتصال، سرشتِ مومن رَقیق تر می شود... این حرفِ من و ما نیست، سخنِ خودِ پادشاهِ عـَوالمِ بالاست که بشارت می دهد به داعیان و دوستان و عارفان و عاشقانش که تو را رقیقِ رقیق می کند و سرانجام حــَــل می شوی در احاطه ی او می یابی انتهایِ لذت را، یعنی به شهادتِ در ناسوت و دلبری در ملکوت می رسی... و تویی که از همان نخست برای آغوشِ او آفریده شدی سرانجامِ زندگی ات به سوی او ختم می شود و این یعنی اوجِ لذت! پس خلاصه ی زندگیِ لذت بخشِ انسان در شرطِ تنها با خــدا بودن است... انسانی که بود و نبودش از وجودِ خـدا سَر رشته می گیرد و با شعارِ ما برای خدا هستیم و به سمتِ او برخـواهیم گشت از آغوشِ خدا جدا می شود و هنگامی که در زندگیِ کوتاهِ دنیا به یادِ خــدای دوست داشتنی اش بماند در آخر به نورانیتِ وصالِ همان خــدای وفادارِ قبلی اش بر می گردد و می شود عزیز‌کرده ی هستی... و اما حــالا احوالِ این جماعتِ دگرگون، در کنارِ عزیزکرده های آسمان، پایِ روضه ی سیدالشهدا و سیدِ عاشقان، ردیفِ ردیف شد و حـَـل شدند در عشق خـدا، با کلامِ آقای رحمانی... و برای تکمیلِ معنویاتِ امروز، پس از عبور از ثانیه های پر برکتِ زندگیِ این مَنِ گم شده، برگردانده شدیم به خـانه ی نخست و این بار، بـَـستیم عهدِ نمازِ وفاداری را به سویِ رَدایِ مشکیِ کعبه...!