هࢪ کسـے دیوانہ ی عشقٺ نشد،عاقل نشد!
غیࢪِ نوڪࢪهایت آقا ،«کُلُّهُم لا یَعقِلون»↯
#پروفایل✌️🏻
#حسیݩجانم❣
آواز رحیل کاروان می آید🐫🐪
خیزید ز جا که میهمان می آید🌳
ای مردم قم به ناقه اش گل بزنید🌻
معصومه ملیکه ی جهان می آید🌞🌈
🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸
السلام علیکِ یا فاطمه المعصومة🌝🍀
بے بے جانـــ♥️♥️
شرفـُـ المکــانِ بشرفِ المکینِ ، با تو فهمیدنی شُد...
قـــــــم مقدّس نبــود ، قدم رنجه کردی و با تــو مقّدس شـــــد
🌈✨🌸🌳
·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·
وقٺــ اذانہ✨🌤
نمازمون سرد نشــہ رفیق:)🌱🌈
دعا ڪنیم برای ظہور آقاے بہــار🌸🍃
+الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج 💚
بریم رفیق وایســیم پشٺــ سرِ امام زمانمـوݩ😍😍🌻
#وقت_عاشقی📿
انساݩ بزࢪگ نمیشـود.....جز با افڪاࢪش،🧠🖇
شࢪیف نمیشـود.....جز با ࢪفتاࢪش،🚶🏻♀🚶🏻♂🗣
و قابل احترام نمیگردد.....جز به واسطه اعمال نیڪش📿🔮
رفقا😍
اگه تم درخواستی داشتین
به آیدی انتقادات و پیشنهادات پیام بدین
و موضوعی که برای تم دوست دارین رو بگین😌🤩
انشاءالله در اسرع وقت تم مورد نظرتون رو در کانال قرارمیدیم🤓🤗
ممنون از همراهیتون🦋🌹
بانوے خوبی ها به قم خوش آمدی😍😍😍✨✨✨🌈🌈🌈
#ادمینتبࢪیک🙃😇
·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·
...اے عقل؛ نگفتمـ کہ تو دࢪ عشـــــق نگنجـے؟!...
#شہیدانہ ♥️
🦋✨🔥💫🌱
·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·
【• 📜 •】
#سخـنبزرگان 🕊
.
.
آیتاللّٰھ بھجت میفرمایند:
استادم آقاے قاضے را
درخواب دیدمـ✨
بہ او گفتم:
چہ چیزے حسرٺ شما😕
در دنیاست که انجام نداده اید؟!🚶♂
فرمودند:👂
حسرت میـ😔ـــخورم چـرا
در دنیـ🌍ـــافقط روزی یڪبار
#زیارت_عاشورا🌸 مےخواندم
#هواےنفس🌪
بنوٻسید ~| قــم |~ ✍🏻
اما،،،
بسُرایید🎶
بہشٺ.....🌳🌸
حق،شفیع همہ را
حضࢪت معصومه نوشټ...✨
·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·
دنیــاےما🌍
یك ابࢪاهیم میخۅاهد...
ڪہ گلستان شود🌸🌿
بـــیـــا!
#امامزمــانم 🌻
·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·
هرچہزمٰانمیگذرد🕝
مردمافسردهترمیشوند:(🔕
این
خاصیتدلبستنبهزمانهاست!💟🔗
خوشابحالآنڪہ↯
بهجایزمان🌍بھ
" صاحبِالزمـان-ﷻ- "
دلمیبندد . . . : )🌱
- آقا؎نیامدھام-سلام-♡.•
#امامزمــانم 🌻
زندگی تنها به دست آوردن یک مجموعه تجربه است برای آخرت.💫
در پایان تمام ابزار تجربه را به زمین می گذاری و می روی و فقط تجربه ها را با خود می بری.🌱
تجربیاتی مانند ایمان،قلب سلیم،محبت به خوبان،رفتارها و احساسات خوب.🌈❤️
این تجربه ها در آن عالم،سرمایه های تو برای یک حیات جاوید خواهند بود✨🍀
#استادپناهیان ✍🏻
#سخنبزرگان 🕊
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #سیزده
بدنم سُست و سنگین به زمین چسبیده و نگاه بی حالم تنها سقف بلند بالای سرم را میدید..
که گرمای انگشتانش را روی گونهام حس کردم و
لحن گرمترش را شنیدم
_نازنین!
درد از روی شانه تا گردنم میکشید،😣 به سختی سرم را چرخاندم..
و دیدم کنارم روی زمین کز کرده است.
به فاصله چند متر دورمان پرده ای کشیده شده و در این خلوت فقط من و او بودیم...
صدای مردانی را از پشت پرده میشنیدم و نمیفهمیدم کجا هستم که با نگاهم مات چشمان سعد شدم..
و پس از سیلی سنگینش باور نمیکردم حالا به حالم گریه کند...
ردّ خونم روی پیراهن سفیدش مانده و سفیدی چشمانش هم از گریه به سرخی میزد...
میدید رنگم چطور پریده و با یک دست دلش آرام نمیشد..
که با هر دو دستش صورتم را نوازش میکرد و زیر لب میگفت
_منو ببخش نازنین! من نباید تو رو با خودم میکشوندم اینجا!
او با همان لهجه عربی به نرمی فارسی صحبت میکرد و قیل و قال
مردانی که پشت پرده به عربی فریاد میزدند، سرم را پُر کرده بود..
که با نفسهایی بریده پرسیدم
_اینجا کجاس؟😣
با آستینش اشکش را پاک کرد و انگار خجالت میکشید پاسخم را بدهد..
که نگاهش مقابل چشمانم زانو زد و زیر
لب زمزمه کرد
_مجبور شدم بیارمت اینجا
صدای تکبیر امام جماعت را شنیدم..
و فهمیدم آخر کار خودش را کرده و مرا به🔥 مسجد عُمری🔥 آورده است..
و باورم نمیشد حتی به جراحتم رحمی نکرده باشد..
که قلب نگاهم شکست و او عاشقانه التماسم کرد
_نازنین باور کن نمیتونستم ببرمت بیمارستان، ممکن بود شناسایی بشی و دستگیرت کنن!
سپس با یک دست...
ادامه دارد....
🌹نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌 #کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #چهارده
سپس با یک دست پرده اشک را از نگاهش کنار زد تا صورتم را بهتر ببیند..
و با مهربانی دلداری ام داد
_اینجام دست کمی از بیمارستان نداره! برا اینکه مجروحین رو نبرن بیمارستان، این قسمت مسجد رو بیمارستان کردن، دکتر و همه امکاناتی هم اوردن!
و نمیفهمید با هر کلمه حالم را بدتر میکند که لبخندی نمکین نشانم داد..
و مثل روزهای خوشیمان شیطنت کرد بلکه دلم را به دست آورد
_تو که میدونی من تو عمرم یه رکعت نماز #نخوندم! ولی این مسجد فرق میکنه، این مسجد نقطه شروع مبارزه مردم سوریه بوده و الان #نماد مخالفت با بشار اسد شده!
و او #بادروغ مرا به این جهنم کشانده بود که به جای خنده، چشمانم را از درد در هم کشیدم..
و مظلومانه ناله زدم
_تو که میدونستی اینجا چه خبره، چرا اومدی؟
با همه عاشقی از پرسش بی پاسخم کلافه شد..
که گرمای دستانش را از صورتم پس گرفت و با حالتی حق به جانب بهانه آورد
_هسته اولیه انقلاب تو #درعا تشکیل شده، باید خودمون رو میرسوندیم اینجا!
و من از اخبار بیخبر نبودم و میدیدم درعا با آمادگی کامل به سمت #جنگ میرود که با همه خونریزی و حال خرابم، با صدایی که به سختی شنیده میشد، بازخواستش کردم
_این چند ماه همه شهرهای سوریه تظاهرات بود! چرا بین اینهمه شهر، منو کشوندی وسط میدون جنگ درعا؟😣😒
حالت تهوع طوری به سینهام چنگ انداخت که حرفم نیمه ماند..
و او رنگ مرگ را در صورتم میدید که از جا پرید و اگر او نبود از ترس تنهایی جان میدادم..
که به التماس افتادم
_کجا میری 🔥سعد؟
کاسه صبرم از تحمل اینهمه وحشت در نصفه روز تَرک خورده و بی اختیار..
ادامه دارد....
🌹نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌 #کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #پانزده
و بیاختیار اشک از چشمانم چکید😢 و همین گریه بیشتر آتشش میزد که به سمت پرده رفت و یک جمله گفت
_میرم یه چیزی برات بگیرم بخوری!
و دیگر منتظر پاسخم نماند و اگر اشتباه نکنم از شرّ تماشای اینهمه شکستگی ام فرار کرد...
تازه عروسی که #گلوله خورده 😢و هزاران کیلومتر دورتر از وطنش در #غربتِ مسجدی رها شده،مبارزه ای که نمیدانستم کجای آن هستم...
و قدرتی که پرده را کنار زد..😈و بیاجازه داخل شد...
از دیدن صورت سیاهش در این بیکسی قلبم از جا کنده شد..
و او از خانه تا اینجا تعقیبم کرده بود تا کار این #رافضی را یکسره کند که بالای سرم خیمه زد،..
با دستش دهانم را محکم گرفت تا جیغم در گلو گم شود و زیر گوشم خرناس کشید
_برای کی جاسوسی میکنی ایرانی؟👿
دیگر درد شانه فراموشم شده که فک و دندان هایم زیر انگشتان درشتش خرد میشد.. 😰
و با چشمان وحشتزده ام دیدم خنجرش را به سمت صورتم میآورد..
که
نفسم از ترس بند آمد و شنیدم کسی نام اصلی ام را صدا میزند.. 😱
_زینب!
احساس میکردم فرشته مرگ به سراغم
آمده که در این غربت کده کسی نام مرا نمیدانست و نمیدانستم فرشته نجاتم سر رسیده..😱😰
که پرده را کشید و دوباره با مهربانی صدایم زد
_زینب!
قدی بلند و قامتی چهارشانه که خیره به این قتلگاه تنها نگاهمان میکرد و با یک گام بلند خودش را بالای سرم رساند..
و مچ این قاتل سنگدل را با یک دست قفل کرد...
دستان وحشیاش همچنان روی دهان و با خنجر مقابل صورتم مانده و حضور این غریبه کیش و ماتش کرده بود...
ادامه دارد....
🌹 نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌 #کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·
ٳلٰہِـے عَظُمَ الْبَلٰاء .mp3
9.12M
#قَـࢪارِمُونهَـرشَـب
سَاعَٺ⟮⁰⁰'⁰⁰⟯ قِـࢪَائَٺِ
دُعَاےِ ٳلٰہِـے عَظُمَ الْبَلٰاء
⟮أللَّھُـمَ؏ـَجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج⟯
حٌسِیۡـن....mp3
5.16M
#قَـࢪارِمُونهَـرشَـب
سَاعَٺ⟮⁰⁰'⁰⁰⟯ اَࢪۡبَعٖیـنۡ
حَسۡـرَٺِ نَـࢪَفتَـنِ ڪَرـبَلا
#اَللٰہُماَرزُقنٰاکَربَلاےِحٌسیـن