eitaa logo
محفل شهدا
287 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
586 ویدیو
4 فایل
<♥️🌱> شهـادت! همیـن‌اسـت‌دیگـر بـه‌نـاگـه‌پنجـره‌ای‌بـازمیشـود تصمیـم‌بـاتـوست‌ کـه‌دل‌بـه‌عشق‌بدهۍیـاهـوس🕊! ارتباط با ادمین کانال @mahfel_15780 @mahfel_shohada_hsu
مشاهده در ایتا
دانلود
📌بعد از عملیات فتح المبین رفتم کرخه نور تا سید را ببینم و از سلامتی اش با خبر شوم. 🔸گوشه ی سنگر یک تلفن بودکه سید مدام با آن حرف میزد ولی هر دفعه به گونه ای صحبت می کرد.که خیلی عادی و معمولی جلوه کند. 🔹پرسیدم: آسید حمید مسئولیت شما توی جبهه چیه ؟سیدگفت من تلفن چی فرمانده ام.درست می گفت.خودش هم فرمانده بود و هم تلفنچی فرمانده. ▪️فرمانده خط بود ولی برای اینکه همشهری هایش نفهمندچه مسئولیتی دارد،جلوی ما آن طوری برخوردمی کرد. به همه نیروهایش گفته بود در موردمسئولیتش به کسی چیزی نگویند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@mahfel_shohada_hsu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ 🔖 امام علی علیه‌السلام: چه بسا انسان حریص که حرص‌اش او را بکشد. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ @talangoremazhabi ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸لحظه دیدار دختر شهید الیاس چگینی با پیکر پاک پدر پس از ۸ سال چشم انتظاری در کنار مضجع شریف امام رضا علیه السلام 💔🌹 @mahfel_shohada_hsu
یک شب تو خواب دیدمش بهش گفتم محمدرضا اینقدر از حضرت زهرا(سلام الله علیها) دم زدی آخرش چه شد؟! گفت همین که تو بغلِ فرزندش مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) جان دادم، برایم کافیست..! 📙مهرمادر - اثر گروه شهید هادی @mahfel_shohada_hsu
. 🕊 تلاوت آیات‌ ؛ 💠 ۩ بــِہ نـیّـت‌         📚 @mahfel_shohada_hsu
محفل شهدا
بسم الله الرحمن الرحیم #قسمت_یازدهم #داستان_عشق_آسمانی_من چندروزی قم بودیم روز سوم درگذشت ماد
بسم الله الرحمن الرحیم هرچی جلوتر میرفتم تو زندگی با محمد میفهمیدم چقدر با فکر من و چیزی که تو ذهن من بود تفاوفت داشت محمد حرفای میزد گاهی برام عجیب غریب بود همیشه میگفت دوست داشتم زمان جنگ تحمیلی بودم و تو جنگ به فرمان امام خمینی تو جبهه حاضر میشدم -محمدم الان ک جنگی نیست پس زندگی کن زمان این حرفا گذشته محمد:خانم خوشگلم مهم اینکه زنده باشیم میشه رفت و شهیدشد و از همه زنده تربود -أه محمد بسه توام مثلا ما تازه عقد کردیم محمد:چشم خانمم -محمد فرداهم اصفهانی دیگه ؟ محمد:بله خانمم چطورمگه -فردا ک جعمه است میخایم صبحونه ببریم بیرون محمد:حالا این صبحونه چی هست ؟ -اوووم حدس بزن محمد: کله پاچه ؟ -اووووه چه شوهر باهوشی خدا محمد:خخخخ آره بابا شما مارو دست کم گرفتی خانم فرداش رفتیم بیرون 😐😐😐 محمد همه چیز کله پاچه باهم قاطی کرد -اییییی محمد محمد:خانم تو کله پاچه باید چشمات ببندی فقط بخوری نام نویسنده:بانوی مینودری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@mahfel_shohada_hsu
. 🕊 تلاوت آیات‌ ؛ 💠 ۩ بــِہ نـیّـت‌         📚 @mahfel_shohada_hsu
محفل شهدا
بسم الله الرحمن الرحیم #قسمت_دوازدهم #داستان_عشق_آسمانی_من هرچی جلوتر میرفتم تو زندگی با محمد م
بسم الله الرحمن الرحیم دوران عقد منو محمد هشت ماه طول کشید. اون هشت ماه زیاد پیش هم نبودیم پدرم اجازه نمیداد من برم قم بمونم همیشه میگفت: این دوری باعث میشه محمد زودتر خودشو برای تشکیل زندگی آماده کنه... ولی در همین هشت ماه دو اتفاق خیلی جالب افتاد سه ماه بود عقد محمد بودم بهش زنگ زدم : -سلام آقایی کجایی؟ محمد: سلام خانم! خونه! -خب نمیایی اصفهان محمد: نه عزیزم یه ماموریت داخل شهری دارم -اوووم باشه پس مواظب خودت باش محمد: آذرجان -جانم محمد: ناراحت شدی؟ -نه اصلا محمد: پس من برم دوست دارم یاعلی -منم دوست دارم یاعلی تلفن رو قطع کردم و به مادرم گفتم محمد گفت ماموریت داخل شهری داره نمیاد قم من فردا صبح با آجی برم قم ؟ مادر: باشه برید صبح ساعت ۹ بعد از خوردن صبحانه حاضر شدم تا با خواهرم برم قم اما...... اما وقتی در خونه رو باز کردم که قدم تو کوچه بذارم با ی گل بزرگ روبرو شدم گل که کنار رفت محمد روبروم بود! وقتی محمد فهمید منم میخاستم اونو غافلگیر کنم چقدر خوشحال شد نام نویسنده:بانوی مینودری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@mahfel_shohada_hsu