پدرش یک مغازه کوچک داشت؛ اما دخل و خرجش کفاف زندگیشان را نمیداد. همین موضوع حسین را مجبور كرده بود تا وقتی در دبیرستان تحصیل میکند، حداقل در تعطیلات تابستان کار کند، تا شاید گوشهای از سنگینی بار زندگی را از روی دوش پدرش بردارد.
حسین مدتي به كار ساختماني مشغول شد. او از همه کارگرها کم سنتر بود و نمیتوانست کارهای سخت و سنگین را انجام دهد؛ اما هیچ وقت نمیگفت که نمیتواند، از آن جمع تنها کسی که نماز میخواند، حسین بود.
ظهرها وقتی کار برای مدتی تعطیل میشد، تا کارگرها استراحت کنند و ناهار بخورند، اول وضو میگرفت، یک گوشه میایستاد و نماز میخواند، سپس ناهار میخورد. شبها که کار تعطیل میشد، حسین تنها کسی بود که قبل از غذا خوردن به نماز میایستاد.
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
#پنجشنبه_شهدایی
@mahfeletabeen
در رشته پزشکی دانشگاه شیراز قبول شد، تا مدتها کسی از موضوع خبر نداشت. خیلیها وقتی میشنیدند، تعجب میکردند و عدهای که توقع داشتند حسین هم با قبولی در دانشگاه مثل دیگران رفتار کند، میپرسیدند: «پس اگر در دانشگاه قبول شده است، چرا اینقدر عادی همه جا میآید و میرود و با همه مثل گذشته صمیمی و دوستانه برخورد میکند؟»
فروتنی، تواضع و اخلاصی که حسین داشت، باعث شده بود تا حرفهایش بیشترین تاثیر را در اطرافیانش داشته باشد و خیلی زود در همه جا نفوذ پیدا کند.
شهید بزرگوار هم از تاثیر کلام و نفوذش در بین مردم برای هدایت افکارشان در جهت اهداف انقلاب و امام استفاده میکرد. در کوچکترین فرصتی که به دست میآورد، مبنای انقلاب را برایشان بیان میکرد
═┅═༅𖣔🩸𖣔༅═┅┅
@mahfeletabeen
به روایت دکتر شجاعی (دوست شهید)
خودش را به شدت درگیر فعالیتها و مبارزات کرده بود و همیشه آرزو میکرد در این مبارزات شهید شود. خیلی وقتها میگفت: پس چرا من شهید نمی شوم ؟!
انقلاب که پیروز شد، از این که در راه انقلاب شهید نشده بود، خیلی ناراحت بود و میگفت: متاسفانه از فیض شهادت محروم شدم.
مبارزه با طاغوت و نظام فاسد شاهنشاهی از یک طرف و پاک ماندن و آلوده نشدن به آن همه فساد و فحشاء از طرف دیگر نیاز به افرادی داشت که از لحاظ بنیهی دینی و معنوی، در رتبهی بالایی قرار داشته باشند.
حسین بارها این مطلب را گفته بود و تمام تلاش خود را به کار میبست تا با انجام واجبات و ترک محرمات، بر مشکلات مبارزه غلبه کند.
بارها، نیمههای شب بیدار می شدم و او را میدیدم که با تضرع به درگاه خدا دعا میکند و در نماز شب از خدا کمک میخواهد تا در آن اوضاع پاک و سالم بماند و بتواند به بهترین وجه با رژیم شاه مبارزه کند.
چاپ و تکثیر اطلاعیهها کار سخت و پرخطری بود. سختتر و خطرناکتر از آن، جا به جایی و پخش آنها بود. ما چهار نفر بودیم که میبایست کارهای مربوط به چاپ و توزیع اعلامیهها و نشریهی پیام نهضت را انجام بدهیم.
یک روز به پیشنهاد حسین تعداد زیادی نشریه را در دو ساک ورزشی بزرگ ریختم و راه افتادیم تا آنها را به جای دیگری منتقل کنیم. هیچکس تصور نمیکرد که این دو ساک بزرگ، حاوی نشریهای باشد که حکم حاملش آن هم در این حجم، اعدام است.
بین راه، خیلی خونسرد و عادی کنار مامورها میایستادیم و خستگیمان را رفع میکردیم. وقتی در جواب ماموران که میپرسیدند توی ساکها چیست؟ میگفتیم: *اعلامیه!! خندهشان می گرفت و ما هم میزدیم زیر خنده.
علاقه اش به امام حد و مرز نداشت. آنقدر امام را دوست داشت که بعضی وقتها علنی آن را به زبان میآورد و علاقهاش به ایشان را به همه میگفت. فردی به نام حسینی که رئیس شهربانی بود، بارها حسین را تهدید کرده بود که اگر دست از کارهایش برندارد، او را بازداشت و شکنجه میکنند اما حسین زیر بار نمیرفت و میگفت: فرداست که امام بیایند ایران و شاه در به در شود. آن موقع است که تو خودت محکوم و مجازات میشوی. بارها شنیدیم که میگفت: اگر امام بگویند من بمیرم، میمیرم. بعد هم با خودش حساب می کرد که از سی و شش میلیون جمعیت ایران اگر هرکدام یک دقیقه از عمرشان را به امام بدهند، سایهی امام تا فلان سال روی سر ما باقی میماند!
࿐჻ᭂ⸙🍃🍁🍃⸙჻ᭂ࿐
@mahfeletabeen
سال ۱۳۵۷ ازدواج کرد؛ اما چند ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی و به دنبال تحرکات عناصر
ادی و بهداشتی درمانی آنجا و اینکه به کمک او و همکارانش نیاز است، گفته بود.
به محض دریافت نامه، با پیگیریهای زیاد همراه با چند نفر از دوستانش، توانست یک دستگاه آمبولانس گرفته تا با آن به کردستان برود.
نامهای را به دست یکی از دوستانش میدهد و میگوید در صورتی که از این مأموریت برنگشتم این نامه را به خانوادهاش برساند. همراه با تیم پزشکی، در کردستان، به مجروحان و مردم ستمدیده کمک میکند.
در بیست و یکم شهریور ۱۳۵۸ در مسیر سردشت به پیران شهر، منافقان کوردل او را ترور میکنند و روح پاکش به سوی آسمانها عروج پیدا میکند. از شهید دکتر حسین گرکانینژاد بهعنوان اولین پزشک شهید جمهوری اسلامی ایران یاد میکنند.
═┅═༅𖣔🕊𖣔༅═┅┅
@mahfeletabeen
💌 آخرین نامه شهید حسین گرکانینژاد به همسرش
با اهدای سلام. از خداوند متعال آرزوی سعادت و توفیق روزافزون همراه با سلامتی برای شما دارم و امیدوارم هر لحظهات نسبت به لحظه قبل متکامل تر باشد.
فاطمه جان! این نامه اگر به دستت برسد، احتمالاً آخرین نامه من است. امشب که این نامه را مینویسم بناست فردا عازم کرمانشاه یا سنندج شوم و هیچ امیدی به زنده ماندنم نیست.
البته من همیشه آرزویم از خداوند این بوده [است] که به مرگ طبیعی از دنیا نروم و رختخواب مکان مردن من نباشد. امیدوارم که مرگ من باعث پیشرفت اسلام شود.
به قول امام خمینی من که به اسلام خدمتی نکردم امیدوارم که مرگ من خدمتی کند. حالا وقتی ایشان چنین حرفی میزنند، دیگر تکلیف من معلوم است. تنها آرزویم این است که مرگ من در راه خدا و برای پیشبرد اسلام باشد و امیدوارم که از روی شوق و اشتیاق به استقبال چنین مرگی بروم و واقعاً شهید فی سبیلالله شوم.
در خاتمه نامه، ازت میخواهم که به آن آرزو و خواهش من توجه کنی و فقط از خداوند طلب مغفرت برای من و آرزوی پیشرفت اسلام بکنی و من هم از خداوند تکاملت را به سوی خودش خواستارم.
#پنجشنبه_شهدایی
═┅═༅𖣔🩸𖣔༅═┅┅
@mahfeletabeen