eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.2هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
7.3هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
🤚🌱 🍃اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ ، وَ الْغُرَّةَ الْحَميدَةَ،وَ اكْحُلْ ناظِري بِنَظْرَة منِّي اِلَيْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ ، وَ اَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُكْ بي مَحَجَّتَهُ...  ✨خدایا بنمایان به من آن جمال رعنا قامت و آن پیشانی ستوده (مهدیِ فاطمه) را و سرمه وصالِ دیدارش را به یك نگاه به دیده ام بكش. وشتاب كن درظهورش وآسان گردان خروجش را و، وسیع گردان راهش را ومرا به راه او درآور . 📚فرازی از دعای عهد 🤲✨ ❤️🍃
💌آثار همنشینی با آدم‌های معنوی همنشینی با آدم‌های معنوی وجود انسان را سرشار از انرژی های مثبت مےڪند. انسان‌های با خدا اضطراب ندارند و دلگرم و سرگرم خدا هستند و آرامش مےدهند....🌹 🦋
می‌گفت:« دوست دارم مفقودالاثر باشم. این آرزوی قلبی من است. آخر در مقابل خانواده‌هایی که جوانانشان به شـ‌هادت رسیدند، ولی نشانی از آنان نیست، شرمنده ام..!» در روستای خودشان چند جوان شـ‌هید مفقودالجسد بودند، واقعا احساس شرمندگی می‌کرد. در نامه‌ای که برای دخترش، بنت الهدی فرستاد، نوشته بود:« دخترم شاید زمانی فرا رسد که قطعه‌ای از بدنم هم به تو نرسد، تو مانند رقیه امام حسین علیه‌السلام هستی، آن خانم لااقل سر پدرش به دستش رسید، ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما نمی‌رسد...!» و‌در‌نهایت‌نیز‌همان‌شدکه‌میخواست🌹
👈یکی از رزمندگان لشکر ۸ نجف اشرف نقل می کند که در بعد از عملیات کربلای پنج با حاج احمد کاظمی به پشت خط بر می گشتیم 🌷حاج احمد پشت فرمان نشسته بود و با هم صحبت می کردیم در بین صحبت ها گفت: این شعار که امام به ما هدیه داد، ما را حیات داد و ما را سربلند کرد سپس حاج احمد سه بار دست خود را به فرمان ماشین زد و گفت: فلانی به هفتاد پشتت(نسل بعد از خودت) بسپار که با پوتین بخوابند چرا که حفظ کردن این سربلندی بسیار سخت است! •|🌱|•
🌷ببخشید آقا! عاقبت به خیری هم داره؟ 🌱ایستگاه آخری میدون 🤚🕊 🌷کرایه اش چنده؟ 🌱نفری یه نیت، یه نیت ازته دل... آن روزها دروازه داشتیم ولی حالا معبری تنگ... هنوز هم فرصت برای شدن هست فقط باید دل را صاف کرد..... اگر آه تو ازجنس نیازاست، درباغ باز بازاست...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مراقب باشیم ستون را گم نکنیم که بیراهه‌ها در کمین‌اند ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❇️ رتبه مسلمانان در 🔶 توئیت حجت‌ الاسلام راجی در واکنش به صحبت بی سند و خلاف واقع یک پزشک در شبکه ۳ سیما در مورد
‏🌹 اجرای حرکات موجود در نماز در مراکز ورزشی هلند ✨ ❤️
یهو میومد میگفت "چرا شماها بیکارید"⁉️ میگفتیم "حاجی! نمیبینی اسلحه دستمونه؟! یا ماموریت هستیم و مشغولیم؟!" میگفت "نه .. بیکار نباش! زبونت به ذکر خدا بچرخه پسر ..📿 همینطور که نشستی، هرکاری که میکنی ذکر هم بگو".. وقتی هم کنار فرودگاه بغداد زدنش تو ماشینش کتاب دعا و قرآنش بود ..💔 سردار_دلها❤️🌿 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دانشمندان علوم پزشکی آمریکا اعلام کردند خواندن نماز تاثیری مثبت بر ستون فقرات و دستگاه گردش خون دارد و درد کمر را کاهش می‌دهد. 🔹طرز صحیح قرار گرفتن در سجده و قرار گرفتن صحیح زوایای پشت و زانوان، به رفع کمردرد کمک می کند. در هنگام سجده خونرسانی به دیسک و نخاع تسهیل می‌شود و سجده دقیقا همان ورزش خاصی است که به بیماران درگیر بیماری‌های مرتبط توصیه می‌شود تا باعث خونرسانی به دیسک و نخاع آنها شود.
دلتنــگ که می شوی بهترین مأوا گلزار است♥️ گمنامی شان ⇜غمهایت را محو میکند گمنامی شان ⇜ زندگی را برایت حقیر می‌کند همان زندگی که برای دنیایت آخرت را می دزدد آری آنجاست که کوچکی افکارت به دیده می‌شوند و تو می مانی و اندوهی ازسر آگاهی✨ می روی تا دنیــا را در این آرامگاه کوچک دور بریزی و کمی آخرت وام بگیری از آنهایی که تمام دنیا را به آخرت فروختند ⇜کاش قدر ارزنی از عشقشان را بفهمیم! ⇜کاش همه چیز به زیبایی سادگی شان بود
در‌اینجا‌مردهایی‌هست کہ‌دنیارابه اندازه‌یڪ‌نام‌هم‌نخواستند
ماجرای تحول «احمدعلی نیری» به خاطر دوری از یک روز بهش گفتم من نمیدانم چرا توی این چند سال اخیر شما در معنویات رشد کردی . می خواست بحث را عوض کنداما سوالم را تکرار کردم . گفتم حتما علتی داره.گفت اگه طاقتش رو داری بشین تا برات بگم. یه روز با رفقای محل وبچه های مسجد رفته بودیم دماوند. همه مشغول بازی بودند یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری روآب کن بیار… منم راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید.از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.تا چشمم به رودخانه افتاد، یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن نمیدانستم چه کار کنم . همان جا پشت درخت مخفی شدم …می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. پشت آن درخت وکنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شنا بودن .همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شوداما خدایا من به خاطر تو از این گناه می گذرم. کتری خالی را برداشتم از جایی دیگر آب تهیه کردم ورفتم پیش بچه ها و مشغول درست کردن آتش شدم به سختی آتش را آماده کردم و خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بود، یادم افتاد حاج آقا گفته بود هرکس برای خداگریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهدداشت. گفتم ازین به بعد برای خدا گریه میکنم حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم واشک میریختم ومناجات می کردم خیلی باتوجه گفتم یا الله یا الله… به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و کوه می آمد!!! همه می گفتند سبوح القدوس و ربنا الملائکه والروح… از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد…
در وسعتِ این دستانتـــ چہ خاضعانہ همڪلام معبود شدی گوارای وجودت این خلوت عرفانے ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴:شکستن نفس🌴 🌸راوی:جمعی از دوستان باران شــديدي در تهران باريده بود. خيابان 17 شــهريور را آب گرفته بود. چند پيرمرد ميخواستند به سمت ديگر خيابان بروند مانده بودند چه کنند. همان موقع ابراهيم از راه رسيد. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پيرمردها، آنها را به طرف ديگر خيابان برد. ابراهيم از اين کارها زياد انجام ميداد. هدفي هم جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصًا زماني که خيلي بين بچه ها مطرح بود! همراه ابراهيم راه ميرفتيم. عصر يک روز تابستان بود. رسيديم جلوي يک کوچه. بچه ها مشغول فوتبال بودند. به محض عبور ما، پســر بچه اي محکم توپ را شوت کرد. توپ مستقيم به صورت ابراهيم خورد. به طوري که ابراهيم لحظه روي زمين نشســت. صورت ابراهيم سرخ سرخ شده بود. خيلي عصباني شــدم. به سمت بچه ها نگاه كردم. همه در حال فرار بودند تا از ما کتک نخورند. ابراهيم همينطور که نشســته بود دست کرد توي ساك خودش. پلاستیک گردو را برداشت. داد زد: بچه ها کجا رفتيد؟! بياييد گردوها رو برداريد! بعد هم پلاستیک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت كرديم. توي راه با تعجب گفتم: داش ابرام اين چه کاري بود!؟ گفــت: بنده هاي خدا ترســيده بودند. از قصدکه نزدنــد. بعد به بحث قبلي برگشــت و موضوع را عوض کرد! اما من ميدانســتم انســانهاي بزرگ در زندگيشان اينگونه عمل ميکنند. در باشگاه كشتي بوديم. آماده ميشديم براي تمرين. ابراهيم هم وارد شد. چند دقيقه بعد يکي ديگر از دوستان آمد. تا وارد شد بي مقدمه گفت: ابرام جون، تيپ وهيکلت خيلي جالب شده! تو راه كه مي اومدي دو تا دختر پشــت ســرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف ميزدند! بعد ادامه داد: شــلوار و پيراهن شــيك كه پوشيدي، ساک ورزشي هم که دست گرفتي. کاملا مشخصه ورزشکاري! به ابراهيم نگاه كردم. رفته بود تو فكر. ناراحت شد! انگار توقع چنين حرفي را نداشت. جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهيم را ديدم خنده ام گرفت! پيراهن بلند پوشيده بود و شلوار گشاد! به جاي ساك ورزشي لباسها را داخل کيسه پلاستیکی ريخته بود! از آن روز به بعد اينگونه به باشگاه مي آمد! بچه ها ميگفتند: بابا تو ديگه چه جور آدمي هستي؟! ما باشگاه مييايم تا هيکل ورزشکاري پيدا کنيم. بعد هم لباس تنگ بپوشيم. اما تو با اين هيکل قشنگ و رو فُرم، آخه اين چه لباسهائيه که ميپوشي؟! ابراهيم به حرفهاي آنها اهميت نميداد. این قسمت ادامه دارد.... 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا