eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.5هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
7.4هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹دلم را بردی سلیمانی به شهر چشمان بارانی رها کردی عاشقانت را میان دریای طوفانی 🔰با صدای حاج صادق آهنگران 🔰 آهنگساز و تنظیم کننده : مجید شمسایی @mahman11
۱۰ دی ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۰ دی ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | عزت حاج قاسم از جنگ سوریه و ... نبود،از محبت و احترام به مادرش بود. 🔰ویژه برنامه جهانمرد؛ هر شب ساعت ٢٣:١۵ 📺شبکه یک سیما 🚩به مناسبت گرامی‌داشت چهارمین سالگرد شهادت سپهبد حاج قاسم سلیمانی @mahman11
۱۰ دی ۱۴۰۲
"رمان 💞 احسان گفت: دلم براتون تنگ شده بود. محسن شکلکی در آورد و گفت: واسه همین شش ماه بی خبر رفتی؟ میدونی مامان چقدر نگرانت شد؟ احسان دستی بر موهایش کشید: نیاز بود برم. برای آدم شدن به این سفر نیاز داشتم. مهدی گله کرد: ما هم به تو نیاز داشتیم. احسان آرنجش را روی زانو گذاشت و به سمت مهدی خم شد: چی شده؟ مهدی نگاه از احسان گرفت: روزای بدی داشتیم. احسان پرسید: داشتید؟ الان همه چیز خوبه؟ مهدی همانطور که نگاهش را از احسان دور نگاه میداشت، پوزخندی زد: دیگه هیچی خوب نمیشه. بعد از جایش بلند شد و گفت: بریم پایین، مامان بابا میخوان باهات حرف بزنن. احسان بلند شد و گفت: نگرانم کردی بچه! بریم ببینم چه خبره. رها چای را مقابلشان گذاشت و کنار صدرا نشست: به هدفت رسیدی؟ احسان گفت: اول بگید من نبودم اینجا چه خبر بود. صدرا نگاه چپ چپی به پسرها کرد و گفت: نتونستید جلوی زبونتون رو بگیرید؟ میذاشتید برسه بعد نگرانش میکردید. احسان گفت: تو رو خدا بگید چی شده! رها استکان چایش را در دست گرفت. به رسم ٱیه، چایش را نفس کشید. عطر گل گاوزبان را به کام کشید. نگاهش را به احسان داد اما ذهنش جایی در گذشته بود. رها: چهار ماه پیش بود. شب بیست و سه ماه رمضون. مثل همیشه خواستیم بریم قم، اما جور نشد. رفتیم مسجد محل. اومدیم خونه و سحری خوردیم. ساعت نزدیک شش صبح بود که تلفن زنگ زد. نگران ازخواب پریدیم. تلفن رو برداشتم. صدای گریه مامانم اومد. گفت رها بدبخت شدیم. شدیدا گریه میکرد. احسان فکر کرد: حتما حاج علی از دنیا رفت. مرد خوبی بود. رها ادامه داد: چطور لباس پوشیدیم و به قم رسیدیم، بماند. خود ما هم نفهمیدیم چطور رسیدیم. همزمان با ما سیدمحمد اینا هم رسیدن. اونها هم حال بهتر از ما نداشتن. رفتیم تو خونه و دیدیم مامان زهرا یک گوشه نشسته و زار میزنه، زینب سادات یک گوشه با لباس مشکی وچادر نشسته و خیره شده. ایلیا هم با لباس سیاهای بیرونش سرش رو پای زینب ساداته و با چشمای خیس تو خودش مچاله شده. دنبال آیه گشتم، ندیدمش. صدرا در اتاق ارمیا رو باز کرد، تخت خالی بود. سید محمد دوید سمت زینب و تکونش داد. اما هوشیار نشد. صداش زد اما نگاهش نمیکرد. محکم زد توصورتش تا نگاهش آروم اومد تو صورت عموش و گفت: یتیم زدن نداره عمو! از خونه بیرون بری و بیای ببینی نه بابا داری نه مامان،زدن نداره عمو! مُردن داره. اشک از چشم زینب سادات ریخت و ما همه خشک شدیم. زینب اما ادامه داد و گفت: حاج بابا که شنید سکته کرد و بردنش بیمارستان. پلیس اومد و خونه شلوغ شد. پلیس گفت بیاید شکایت، وکیل. گفتیم عمو صدرا میاد. اون وکیل باباست. اما بعد یادم اومد بابا ندارم دوباره! الان من باید وکیل بگیرم. ایلیا باید وکیل بگیره! عمو صدرا! وکیل ما میشی؟ صدرا رفت زینب رو بغل کرد. سیدمحمد ایلیا رو تو بغلش گرفت. بچه از بس گریه کرده بود تنش میلرزید. اونقدر که سیدمحمد هم باهاش لرزید. به ایلیا آرامبخش زدن. من رفتم پیش مامانم. مامانم که تازه طعم زندگی رو چشیده بود و تازه فهمیده بود زندگی میتونه زیبا باشه. دوباره پر شد از غم. احسان پرسید: چرا؟ چه اتفاقی براشون افتاد؟ کار کی بود؟ تصادف کردن؟ 🌷نویسنده: .... ‎‎‌‌‎@mahman11
۱۰ دی ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🩸آه ، مرگ خونین من ! عزیز من ! زیبای من ! کجایی ؟ مشتاق دیدارت هستم... 🔹 وقتی بوسهٔ انفجارِ تو ، تمام وجود مرا در خود محو می‌کند ، دود می‌کند و می‌سوزاند چقدر این لحظه را دوست دارم آه ، چقدر این منظره زیباست .... @mahman11
۱۰ دی ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۰ دی ۱۴۰۲
🍁بســــــــــم الله الرحــمن الرحیـــــــم🍁
۱۱ دی
❣ السَّلاَمُ عَلَى بَقِيَّةِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ... سلام بر مولایی که زمینیان، عطر خدا را از وجود او استشمام می کنند؛ سلام بر او و بر روزی که حکومت خدا را روی زمین برپا خواهد کرد. 📚صحیفه مهدیه، زیارت پنجم حضرت بقیة الله، ص 631. @mahman11
۱۱ دی
۱۱ دی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۱ دی
ای شـهید آدم‌هاے دیڪَر را نمی‌دانم در مـن اما... اولین حسی ڪه هر روز صبـح بیدار می‌شود دوست داشتن تـوست .. 🌷 @mahman11
۱۱ دی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۱ دی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۱ دی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 . حرفِ یادگار حاج قاسم عزیزمان، با باباجان، حرفِ این کمترین هم بوده و هست: منو با خودت ببر.. امان از داغی که سرد نمی شود امااااااان.. 😓 ‌ 🌷 @mahman11
۱۱ دی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۱ دی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۱ دی
🕊 ✍شهید ﻣﺪﺍﻓﻊ ﺣﺮﻡ ﮐﺮﺑﻼﯾﯽ ﺣﺴﯿﻦ ﻣﻌﺰ ﻏﻼﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﻓﺘﻨﻪ ۸۸ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﻣﯿﺸﻮﺩ ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺭ ﻋﺮﺍﻕ ﻭﺳﻮﺭﯾﻪ ﺩﺭ ﻭﺻﯿﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺵ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﺪ ﺩﺭ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺑﺪ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻭ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ ﻧﯿﺰ ﺭﻫﺒﺮ ﻋﺰﯾﺰﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺸﺎﻧﺪﻫﻨﺪﻩ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ ﺷﻬﯿﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻭﻻﯾﺖ ، ﻣﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻧﻘﻼﺑﺶ ﺍﺳﺖ . 📎پ ن ‌: جانباز فتنه شهید مدافع با بصیرت ها لایق شهادتند 🌷 @mahman11
۱۱ دی
شهیدی که وصیت کرده بود کنار او دفن شود.... کارهایی که باعث شد شهید یوسف‌الهی، در سن کم به درجه عرفانی والا برسد : از ۱۹ سالگی تا ۲۴ سالگی که شهید شد تمام سال‌ها بغیر از ۴ روز حرام را روزه بود. نماز شب ایشان ۲ تا ۳ ساعت طول می‌کشید دائما ذکر خدا می‌گفت. قبل از جبهه تمام هم و غمش کمک به فقرای محل بود. هیچ‌گاه دل کسی را نشکست و بسیار مهربان بود. چشمان برزخی ایشان سال‌های سال باز شده بود و به هیچکس نمی‌گفت. خبرهای غیبی را فقط به حاج قاسم و برای پیروزی در عملیات‌ها می‌گفت. روزهای آخر عمرش به بعضی بسیجی‌ها و پاسدارها عاقبت کارشان را گفته بود. @mahman11
۱۱ دی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت شهید آوینی از شهادت قاسم سلیمانی به همراه تصاویری کمتر دیده شده و به یاد ماندنی از حضور سردار در جبهه مقاومت و مراسم تشییع او 👆 ◀️ توجه: این صحبت‌ها برشی از برنامه روایت فتح است که در وصف همکار خود، شهید قاسم بوذری (صدابردار گروه روایت فتح) بیان نمود. اما انگار حق این بود که این بخش مکتوم بماند تا در سالروز سردار از آن رونمایی شود! ببینیم و لذت ببریم. @mahman11
۱۱ دی
🌹 🌹شهید ابراهیم خردمندی امیری( بابل)؛ شهادت ۴ دی ۱۳۶۵ عملیات کربلای ۴ ...: ▪️📩 به بی حجاب ها و بد حجاب ها می گویم آیا نمی دانند از هر کوچه و خیابان ما، بوی خون می آید؟ آیا آنان نالۀ یتیمان پدر از دست داده را نمی شنوند؟ آیا آنان آه جگرسوز مادر شهید را نمی شنوند؟ آیا آنان پیام شهید را سر لوحۀ زندگی خود قرارنمی دهند؟ شهدایمان پیام می دهند که خواهرم حجاب تو کوبنده تر از خون من است. خواهرم حجاب تو وقار توست و وقار تو افتخار من است. @mahman11
۱۱ دی
📌 من صادق مُزد دستانم ... 🔹 یکی از همرزمان شهید «صادق مزدستان» روایت می‌کند: این شهید بارها گفته بود: «من مُزدستان‌ام. آن‌قدر در جبهه می‌مانم تا مُزدم را بِستانم.» ✍ در فرازی از وصیت‌نامه‌ی شهید خطاب به مادرش آمده است: ◇ ای مادر عزیز، در اين راه آن ‏قدر مقاومت خواهم كرد و شكنجه خواهيم كشيد و حتى حرفهايى از اين كوردلان خواهم خورد تا اين كه لياقت آن را پيدا كنم تا با آخرين وسيله بدنم كه خونى در رگهايم جارى است انقلاب اسلامى را به تمام جهان صادر كنم. ◇ اگر در اين جنگ پاهايم قطع گردد با دستم و اگر دستم قطع گردد با زبانم و اگر زبانم قطع شود با چشمم و اگر چشمم از كاسه درآيد با آخرين وسيله بدنم كه خونى در رگهايم جارى است انقلاب اسلامى خود را به رهبرى قائد اعظم امام خمينى به تمام جهان صادر مى ‏كنم. من خون خود را مى ‏دهم و شما بازماندگانم پيام خون مرا بدهيد... 🔹 و در يكى از يادداشت‌هاى خود، خطاب به برادرش على مى ‏نويسد: ◇ برادرم! وقتى تابوتم از كوچه‏ ها مى ‏گذرد مبادا به تشييع من بيايى؛ «وقت تنگ است به جبهه برو تا خالى نماند.» 🩸 ● فرمانده تیپ مکانیزه لشکر ۲۵ کربلای مازندران ● نام پدر: احمد ● متولد: ۱۳۳۵/۱۰/۲۷- بندرانزلی_قائمشهر ● شهادت: ۱۳۶۱/۱۰/۰۹- فکه ● مزار مطهر: گلزار شهدای سیدملال- قائمشهر @mahman11
۱۱ دی
📌 بچه‌پولداری که ۱۲ روز بعد از ازدواجش شهید شد. 🔹 "سردار شهید «صادق مزدستان» در تاریخ ۲۷ دی ۱۳۳۵ در یک خانواده نسبتاً متمول، در بندر انزلی چشم به جهان گشود. او هفتمين فرزند اين خانواده بود. بعدها به قائمشهر می‌روند و در آن شهر به دلیل اشتغال خود و برادرانش به ورزش فوتبال، اسم و رسمی دست و پا می‌کنند. ◇ هر چه به روزهای انقلاب نزدیک‌تر می‌شوند، صادق و برادرانش بیشتر جذب نهضت اسلامی حضرت امام می‌شوند و تحول روحی پیدا می‌کنند. تا جایی که صادق در اولین روزهای دفاع‌مقدس به جبهه می‌رود ◇ صادق درگروه جنگهای نامنظم دکتر چمران شرکت داشت و در سوسنگرد در کنار او جنگيد. پس از تشکيل تيپ کربلا به اين تيپ آمد و در مدت زمانی اندک به سبب لياقت و شجاعت فرماندهی گروهان و سپس گردان صاحب الزمان (عج) از تيپ کربلا عهده دار شد. ◇ در ۲۷ آذر ۱۳۶۱ با خانم گيسو صالح پور ازدواج کرد. دو روز بعد از ازدواج به اتفاق همسر برای زيارت مرقد امام رضا (ع) به مشهد مقدس رفتند. ◇ در آنجا صادق به همسرش گفت: «اگر اين بار افتخار شهادت در جبهه نصيبم نشد خانه ای اجاره می کنم و با هم زندگی مشترک خود را آغاز می کنيم.» ◇ پس از بازگشت از مشهد مقدس به مناطق عملياتی رهسپار شد. او که فرماندهی تيپ دوم لشکر ۲۵ کربلا را به عهده داشت در منطقه فکه در يک عمليات شناسايی در خط مرزی عين خوش و در جنگل امقر در اثر صابت ترکش مين والمر به ناحيه سر در تاريخ ۹ دی ۱۳۶۱ به شهادت رسيد. در حالی که تنها دوازده روز از ازدواجش می گذشت. پیکر مطهر شهيد صادق مزدستان در گلزار شهدای قائمشهر به خاک سپرده شد. @mahman11
۱۱ دی