eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
9.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
7هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی با صلوات آزاد»
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید گرانقدر حاج سید اصغر مصطفوی🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 تاریخ ولادت: ۱۳۳۴ محل ولادت: روستای حاج آرش زنجان تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۴/۲ مزار: زادگاه شهید @mahman11
🔰زندگینامه شهید بزرگوار سید اصغر مصطفوی 💐🍃شهید حاج سید اصغر مصطفوی در سال 1334 در یک خانواده کاملا مذهبی و مستضعف در روستای حاج آرش زنجان دیده به جهان گشود . شهید یکی از مخالفان رژیم مستبد پهلوی بود. قبل از انقلاب نیز دوران سربازی ایشان فرا رسیده بود و به خاطر اینکه مخالفت خود را اعلام نماید و از دستورات رژیم پهلوی پیروی نکند در شناسنامه سنش را کمتر کرد تا از سربازی محروم گردد. از لحاظ خانواده نیز می توان چنین بیان کرد ایمان به خداوند اعتقاد قلبی به دین اسلام و ارادت به پیغمبر بزرگ اسلام و خاندان پاک مطهرش در عمق جان تک تک افراد خانواده شان وجود داشت .شهید سید اصغر از همان کودکی در مکتب امام خمینی تربیت یافته است و ادارت خاصی پیدا می کند به آن حضرت. سید اصغر کودکی خود را در دامان پر مهر خانوده سپری کرد به دورانی گذست که می بایست به رفتن به مدرسه و آموختن علم و دانش می گذشت بدلیل مخالفت با رژیم طاغوت از رفتن به مدرسه خود داری می کند و درسهای مکتب خانه ای اکتفا کرده و به فرا گیری قرآن می پردازد .و تا 23 سالگی پدر را  در چرخاندن زندگی یاری می نماید و به کشاورزی می پردازد و با اوج گیری قیام مردم علیه شاه به زنجان رفته تا به مردم بپیوندد. برای خدمت به انقلاب به قم می رود تا اعلامیه و نوارهای امام را به زنجان بیاورد برای اینکار با خانم و برادر خانم خویش به این سفر پرخطر می روند .با شروع جنگ تحمیلی با برادران سپاه زنجان برای اولین بار عازم جبهه های نبرد علیه باطل می شود و مدت 3 ماه در آنجا می ماند. پس از بازگشت از جبهه بدلیل عشق و علاقه به قشر محروم در تاریخ 28/1/60 به جمع جهادگران جهاد سازندگی می پیوندد و بعنوان راننده بصورت کارگر روزمزد مشغول به کار می شود در تاریخ ۱۳۶۰/۶/۲۴ مجددا از سوی جهاد سازندگی عازم جبهه های کفر ستیز می شود و به مدت چند ماه حضور فعالانه و چشمگیر در جبهه رشادتهای بی نظیری از خود نشان می دهد شهید حاج اصغر بدلیل تلاش و جدییت پس از بازگشت از جبهه بعنوان نیروی رسمی در کمیته عمران جهاد سازندگی مشغول می گردد و چیزی نگذشت که به خاطر وظیفه شناسی به مسؤلیت خدمات انتظامات سازمان جهاد استان منصوب گردید و در اکثر عملیاتها شرکت کرده و دوشا دوش سنگر سازان بی سنگر در مقابل دشمن به نبرد میپردازد. عملیات ها با رفتن ایشان شروع می شود و بچه های جهاد با اعزام سید اصغر می فهمیدند که عملیات نزدیک است یعنی هر موقع سید اصغر در منطقه حاضر می شد یعنی آن شب بچه ها خود را برای عملیات آماده می کردند. شهید می گفت راه شهادت باز است از این موقعیت استفاده کنید برای مرد ننگ است در بستر گرم بمیرد و سرانجام در ۱۳۶۷/۴/۲ بر اثر اصابت ترکش توپ جام شهادت را سر کشید . @mahman11
 ✅خاطره ای از همرزمان شهید سید اصغر مصطفوی به نام مهربان خدای توانا شهید حاج اصغر مصطفوی یکی از جهاد گران مخلص و متعهد و با ایمان جهاد بودند که تمامی توان خود را وقف خدمت به کشور و مردم کرد و توانست در طی عمر پر برکت خویش خدمات زیادی را برای اسلام وقرآن انجام دهد ، او علاوه بر پیروزی در جبهه خود سازی در جبهه جنگ علیه دشمن و وطن نیز سر بلند گشت. حاج اصغر یکی از شجاع ترین و کوشا ترین افرادی بود که توانست به مقام والای شهادت نائل شوند و شهید گردند . دوستان حاجی با خلوص دل و نیت پاک از این عزیز سفر کرده و این مهاجر کوی جبهه ها سخن می گویند ، حرفهای که تحت عنوان خاطره نامیده می شود خاطراتی که هر کدام از آنها آئینه ای است که جلوه گر صفات و ویژگی های اخلاقی ایشان است ، خاطراتی که تشعشع آثار آن می تواند بر دلهای به خواب رفته اثر کرده و بیدارشان نماید . دوستان شهید از کسی میگویند که از سلاله پاک سید و سادات بود و توفیق مشرف شدن به مکه معظمه را نیز به دست آورده بود حاج اصغر مصطفوی جهاد گر با اخلاص و با گذشت.یاران شهید از یار هجرت کرده خویش می گویند: برادر غلامرضا نجفی درباره حاج اصغر مصطفوی می گویند: حاجی از جهاد گران متعهدی بود که در جبهه به عنوان جهاد گر در تیپهای خدماتی ایفای نقش می نمودند ، ایشان در عملیاتی که در منطقه غرب و در 10 کیلو متری جاده اهواز به خرمشهر روی داد با از جان گذشتگی و روحیه مقاومت و ایثار گری که داشت در میان رزمندگان شناخته شد و در عملیات بعدی وی در پستهای حساسی استفاده می شد ، حاجی هر وقت در جبهه حاضر میشد حتما در آن عملیات شرکت می کرد.   ایشان به محض اطلاع از عملیات از محل کارشان در زنجان تقاضای مرخصی می نمودند و راهی جبهه میشدند تا از فیض شرکت در عملیات بهره ببرند ، حتی زمانی که همسر حاج آقا راهی بیمارستان شدند و بستری شدند تا بچه ای را به دنیا بیاورد به محض اطلاع از وقوع عملیات بچه های خرد سالش و همسرش را در آن حال رها کرده و راهی جبهه می شود و زمانی هم که ما اعتراض میکردیم او گفت: من و همسرم بین خودمان قرار گذاشتیم که من به جبهه بروم و با دشمنان بجنگم و همسرم از بچه ها مراقبت کند تا من در آخرت اگر به فیض شهادت برسم شفاعت او را کنم . حاج اصغر مصطفوی از روحیه ایثار و فداکاری بهره زیادی داشتند و از لحاظ تعهد به حد اعلای عبادت رسیده بود ، ایشان اطاعت محض از ولی فقیه را واجب می دانستند و شیفته ولایت فقیه بودند. حاج اصغر مصطفوی همراه با دیگر برادران جهاد گر مشغول راه سازی و ساخت جاده ای بودند که مشرف به سلیمانیه بود جهادگران در شرایطی قرار گرفته بودند که برای نماز خواندن و انجام فرامین دینی جای مناسبی را نمی یافتند چرا که همه جا بر اثر بارندگی وضعیت مطلوب را نداشتند در یکی از همین روزهایی که ما مشغول کار بودیم به ناگاه متوجه غیبت حاج آقا شدیم من به همراه یکی دیگر از برادران به دنبال ایشان رفتیم و این عزیز را در حالی دیدیم که بر روی تخته سنگی سیاهرنگی که از دل زمین بیرون آمده بود به حالت سجده افتاده بود و با سوز دل مشغول مناجات با معبود بودند و قطرات تعبد بندگی ایشان در برابر حضرت حق بر محاسن نورانی اش جاری بود و ناله سوزانش ما را نیز به گریه انداخت. حاج اصغر مصطفوی از همت والایی برخوردار بود و قوه ابتکار و خلاقیت عجیبی داشتند و با استفاده از قوه خلاقیت خویش بسیاری از مشکلات را حل می کردند و از جمله افرادی بود که به جرات می توان گفت به تنهایی یک گروهان بود چرا که ایشان باسعی و کوشش وافر خویش بر ایمان حکم گروهان را داشتند.   @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷قسمتی از وصیت نامه شهید سید اصغر مصطفوی اینجانب سید اصغر مصطفوی در عملیات بیت المقدس 2 در منطقه کردستان عراق می نویسم 🌷با سلام و درود به آقا امام زمان و نایب بر حقش امام امت و سلام و درود به تمامی رزمندگان اسلام و درود و رحمت خدا به تمامی شهدای صدر اسلام تاکنون و سلام به شما عزیزان پدران و مادران صبور و استوار که چنین فرزندانی را تربیت کرده اید. بدانید آگاهانه این راه را انتخاب کرده ایم نه برای مقام و نه بخاطر مال دنیا بعضی از آقایان گفتند که آنان برای پول و به خاطر مقام به جبهه میروند،باید استغفار کنند . 🌷پدر و مادر برای من گریه نکنید آرزوی، ما همین بود که رسیدیم هر وقت گریه میکنی برای امام حسین گریه کن و یاد امام حسین کن و در ضمن از بچه های من مواظبت کنید که اگر آنها ناراحت باشند مثل این است که من ناراحتم 🌷 پدر جان و مادر مهربانم مرا حلال کنید و در پایان به همسرم سفارش می کنم که ناراحت نباشد و افتخار کند که همسر شهید است و مواظب بچه ها باشد که انها بزرگ شدند راه ما را انتخاب کنند بزرگ شدند در جهاد و سپاه خدمت کنند جهاد واقعا جایی مقدسی است خدمت به مردم محروم روستاها واقعا عبادت است . @mahman11
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃کجایید ای شهیدان خدایی 🍃بلاجویان دشت کربلایی 🎤 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حاج قاسم با این‌ها می‌جنگید... 🔹 روایت تکان دهنده سردارِ شهید از وقتی که داعشی‌ها گوشت فرزند را به خورد مادر می‌دادند! @mahman11
149 🔰 حاج اقا عسکری : چند تا نکته مهم 1️⃣ اولا اینکه اسم سفیانی ، واقعا نیست ! 👈👈بلکه از اونجایی که از نسل ابوسفیان هست یا شاید هم به خاطر دشمنی ای که با آل پیامبر (ص) داره، به ابوسفیان تشبیه شده و بهش میگن سفیانی 👈 پس منتظر نباشین کسی به نام سفیانی بیاد خروج کنه قطعا اسمش چیز دیگری هست 👈👈و اینکه اهل بیت ما میگن سفیانی ، به خاطر این هست که ابوسفیان و فرزندانش مثل معاویه و یزید ، دشمنان خونی خاندان اهل بیت بودند ، و سفیانی هم مثل اونها با امام زمان (عج) دشمنی میکنه 👈👈در برخی روایات، اسامی ای رو برای سفیانی ذکر کردند که خیلی سند محکمی ندارند و نمیشه به اونها اعتنا کرد 👌 از همه مهمتر هم به این نکته توجه کنین که در روایت داریم وقتی راوی میره از امام صادق (ع) از نام سفیانی سوال می کنه ، امام در جواب می فرمایند که شما با نام او چه کار دارید؟ ✳️او را از روی رفتار و فعالیت هایی که انجام می دهد بشناسید که امشب برخی از اون رفتارها رو گفتیم خدمتتون 👈از جمله فتح شامات 👈سپس جنگ قرقیسیا 👈سپس ورود به عراق و... ⬅️ پس این روایت به خوبی برای ما مشخص میکنه که نباید دنبال نام سفیانی باشیم و اصلا نام این فرد سفیانی نیست ، وگرنه دلیلی نداشت که طرف از امام بره نام سفیانی رو بپرسه پس معلومه سفیانی یک لقب هست برای این فرد و البته اصلا نامش هم برای ما مهم نیست و باید اون رو از فعالیت هاش بشناسیم اما نکته دوم...
150 🔰 حاج اقا عسکری : با گفتن نکته اول متوجه شدین که قرار نیست ما در صیحه ، نام سفیانی را بشنویم ، بلکه قراره نام دشمن آن زمان حضرت که شامات رو گرفته بشنویم ، حالا اسمش هر چی که میخواد باشه 👈 برای ما اسمش مهم نیست فعالیت و رفتارش مهمه 2️⃣ اما نکته دوم : 👈 جو روانی ای که دشمن راه میندازه خیلی بیشتر از اون چیزی هست که ما فکرش رو می کنیم 👈 اونها احتمالا با همین جنگ روانی ،صیحه دوم رو شبیه سازی می کنن 👈 اونها اصولا قبل هر غلط کاری ای که انجام میدن ، با جنگ روانی اون رو برای مردم خودشون جا میندازن 👌 مثلا اوایل سال 2001 بود که آمریکا به عراق حمله کرد، به بهانه وجود سلاح های شیمیایی در عراق درسته که عده ای از مردم آمریکا فهمیدن این جنگ برای نفت هست و این تهمت های سلاح های شیمیایی، یک دروغ و توجیه برای جنگ هست، اما شاید باورتون نشه که عده ای از مردم آمریکا هم کاملا این قضیه رو باور کردند که واقعا صدام حسین ، سلاح شیمیایی داره و این جنگ یک جنگ درست هست !!! ⬅️چطور به این باور رسیدن ؟ قبلش به اندازه کافی فیلم ساختند علیه اسلام و عراق و... که دیگه برای مردمشون جا افتاده بود که واقعا اسلام و سلاح های شیمیایی صدام ، برای بشریت خطرناک هستند اما مدتی بعد حمله کاملا مشخص شد که اصلا سلاح شیمیایی ای در کار نبود و جنگ بر سر نفت و تسلط بر خاورمیانه و نزدیک شدن به ایران بود ادامه دارد... ✍️ احسان عبادی @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حواستان هست ؛ این‌ها استخوان‌های آن شهیدی‌ست که پای امام زمان خود ایستاد مبادا جا بمانیم ..... @mahman11
یک سقف یک آرزو ... روزگار ، شوخی‌ هایشان را خرید..! و آرزوهای آمیخته با خنده‌هایشان را برآورده کرد. حالا که بر مزار سیدعلی می‌روی و به سوله‌ ساکت گلزار شهدا که دیگر ، رواق حـرم سید شده است نگاه می‌کنی، به یاد آرزوی شوخی‌وار او می‌ اُفتی که گفته بود : " ای کـاش روی قبر ما هم سایبانی و گنبدی بسازند" @mahman11
✍ اینجا که او خوابیده است، میدان جنگ است نه از جنگ بریده .. و نه بی درد است نه مجروح است و نه شهید. در آن روزگارانی که او اینچنین آسوده بخواب رفته است، هم بگو مگوهای سیاسی در شهر بوده و هم دغدغه های روزمرگی؛ اکثر چالشهای امروز به رنگی دیگر و با کمی بالا و پایین تر .. آن روز ها هم بود .. هم هجوم فرهنگی .. هم شیطنت شیاطین ... هم داخلی هم خارجی اما .... آنچه این رزمنده جوان را اینچنین آرام خوابانده است، دلی است که او آن را در دست خدا گذاشته است. او سرباز همان مهدی باکری است که نه شلیک گلوله های مستقیم و نه شهادت برادرش هیچ کدام نتوانست دل آرامش را متلاطم سازد. وقتی دل را به خدا سپردی انجام وظیفه بدون چشم داشت به عاقبت آن، می شود عبادت. و پس از آن غم هیچ چیز را نخواهی خورد نه شکست تورا می شکند... و نه پیروزی تو را غره می کند. بعد از قریب چهل سال از حماسه دفاع.. چقدر در انتقال  این فرهنگ به نسل من که دهه هزار و سیصد و جنگ است و یا نسل امروز، موفق بوده ایم؟ @mahman11
📌 ماجرای تفحص بند انگشت و انگشتر در فکه 🔹️ مدتی بود که در میدان مین فکه، منطقه عملیاتی "والفجر یک" در حال تفحص بودیم اما از پیکر شهدا هیچ اثری نبود. ◇ عصر عاشورای سال ۱۳۷۳ یا ۷۴ بود. پکر بودم و به سمت ارتفاع ۱۱۲ همین طور راه می رفتم و به شهدا التماس می کردم که خودی نشان دهند. ◇ ناگهان در خاک‌های اطراف چیزی سرخ رنگ نظرم را جلب کرد. توجه که کردم به انگشتر می مانست .... ◇ جلوتر که رفتم دیدم یک انگشتر است. دست بردم برش دارم که با کمال تعجب دیدم یک بند انگشت هم بدان متصل است. ◇ خاک های اطرافش را کندم . بچه ها را صدا کردم. علی آقا محمود وند و بقیه هم آمدند. ◇ یک استخوان لگن، یک کلاه خود آهنی و یک جیب خشاب پیدا کردیم. ◇ بچه ها یکی یکی می نشستند و بغض شان می ترکید. این انگشت و انگشتر پلی زده بود ◇ با امام حسین (ع) در عصر عاشورا روضه ای بر پا شد ... 📚 راوی: مرتضی شادکام کتاب تفحص، نوشته حمید داود آبادی، ناشر: صیام، صفحه ۲۳-۲۲٫ @mahman11
فرقی نداره ایرانی باشی یا لبنانی .. جهاد باشی یا آرمان .. مهم اینه برای آرمان هات جهاد کنی . . . و سرانجام قصه دنیات بشه شهادت:) @mahman11
✍در این دوران جاهلیت ثانے و عصر توبہ بشریت ، پاے بہ سیاره زمین نهاده اے ، نومید مشو ، ڪہ تو را نیز است و ڪربلایے ڪہ تشنہ خون توست و انتظار مے ڪشد... @mahman11
: ●وصیت من به برادران و فرماندهان و همکاران عزیزم این است که شما را به خدا قسم می دهم که در شناخت وظیفه تان قصور و در انجام آن کوتاهی نکنید. ●و در ایثار و گذشت دریغ نکنید و حق را فدای مصلحت نکنید که حق باقی است و مصلحت زود بگذرد. 🌷 ●ولادت : ۱۳۵۰/۷/۱ شال ، قزوین ●شهادت : ۱۳۹۴/۲/۲۴ تدمر ، سوریه @mahman11
"رمان 💞 زینب سادات خود را مقابل قبر پدر رساند. نگاهش به نوشته روی قبر خیره ماند. "سرهنگ شهید سیدمهدی علوی" کنار قبر نشست و اشک از چشمانش جاری شد. زینب سادات: سلام بابا جون. خوش میگذره؟ چرا بد بگذره؟ مامان و بابات پیشت هستن، مامان آیه و بابا حاجی! رفیقات، عمو یوسف و بابا ارمیا! اونجا برای خودت همه رو جمع کردی. کمی صدایش بالا رفت و هق هقش بیشتر شد: من رو چرا نبردی؟ نگفتی دخترم تنها چکار کنه؟ غیرتت این بود بابا؟ که مزاحم ناموس خودت بشن؟ رفتی تا ناموس این مملکت آروم باشه؟ پس من چی؟ حق من چیه؟ من نباید آروم باشم؟ حق بی پدر من کجاست؟ چرا من تنهام؟ چرا رهام کردید؟ مگه خودت بابا ارمیا رو نفرستادی برام؟ مگه خودت مهرشو به دل بچگی های من ننداختی؟ چرا بابا؟ چرا ازم گرفتیدش؟ به کی بگم دردمو؟ به کی بگم مزاحم ناموست میشن؟ بابا من با ایلیا چکارکنم؟ من مادر بودن بلد نیستم! من نمیدونم با دلتنگیهای خودم چکار کنم. نمیدونم با غریبی ایلیا چکار کنم. بابا غیرتت کجاست؟ بیا پشت و پناه دخترت باش! منو به امید کی گذاشتی و رفتی؟ بابا برگرد! برگرد پشتم باش! بزن تو گوشش و بگو دور دخترمو خط بکش! بابا ازت شاکی ام! خدا! خدا شکایت تو رو به کی ببرم؟ به کی بگم یک دختر حقش بی پدری و بی مادری نیست؟ حقش طعنه و کنایه نیست! خدا! دنیا به من بد کرد خدا! تنهام خدا! من بابامو میخوام! بابام. سرش را روی خاک گذاشت و اشک ریخت. هق هق کرد. درد کشید. قلب صبور و مهربانش درد داشت. درد بی کسی! چشمانش بسته شد و لحظه ای همانجا روی خاک به خواب رفت. در جنگلی سبز خود را یافت. همراه کاروانی به سمت کربلا میرفت. نمازمیخواند و راه میرفت. به چشمه ای زلال رسید. دست در آب کرد و نوشید. صدای پدرش را شنید: زیارتت قبول بابا جان. رسیدی کربلا. زینب سادات به چشمه نگاه کرد و بعد بلند شد و طواف کرد. بعد از طواف توجه اش به سمتی جلب شد. قدم به سمتش برداشت. از جنگل خارج شده بود و میان بیابان خشک و سوزانی ایستاده بود. مردی را دید که جنین وار خود را در آغوش دارد و کودک در آغوشش گریه میکند. مرد شیشه شیری پر از روغن در دهان کودک گذاشت و کودک خورد.محمدصادق را شناخت. میخواست به سمتش برود و بگوید با این کار بچه را میکشد. اما نمیتوانست. مردی با لباسهای خاکی کنار خود دید. مرد گفت: شرمنده ام دخترم. از پسرم بگذر! من جلوی پدرت رو سیاهم! من و ببخش دخترم. زینب سادات از خواب پرید. گریه اش گرفت. میدانست مرد در خواب، پدر شهید محمدصادق است. از شرمندگی شهید، خودش هم شرمنده شد. زیر لب گفت: بخاطر شما حلالش کردم. بابا! بهش بگو حلال کردم پسرش رو. بگو شرمنده نباشه! بگو فقط کمکم کنه! ساعت ها نشست و با پدر درد و دل کرد. در امامزاده نماز خواند و اشک ریخت. از خدا طلب یاری کرد و خود را به مهربانی های پدر سپرد. آنقدر مشغول راز و نیاز بود که متوجه مردی که مقابلش نشست و فاتحه خواند هم نشد. حامی: دلتنگ بابات شدی؟ زینب سادات به حامی نگاه کرد: سلام عمو. حامی: سلام یادگار سیدمهدی! چی شده که بغض صدات تمام گلزار شهدا رو تو غم فرو برده؟ نمیگی اینجوری میای اینجا، دل شهدا میگیره؟ زینب سادات: دل دختر شهید گرفته! دل بی کسی هاش گرفته. حامی: یک ملتی رو شرمنده شهدا کردی با این حرفت. دستی بر مزار رفیقش کشید: شرمنده ام سید. شرمنده ام کاری کردیم دل یادگارت بگیره. شرمنده ام که امانتی تو چشمهاش خیس اشک شده. زینب سادات: عمو! شما اینجا چکار میکنید؟ حامی: سیدمحمد زنگ زد. دل نگران امانت برادرش بود. کسی میدونه اینجایی؟ زینب سادات شرمنده شد: یادم رفت. حامی: من به عموت زنگ زدم. دارن میان دنبالت. زینب خانم که فراموشکار نبود. زینب سادات: امروز خیلی حس بی کسی کردم عمو! خیلی! یکهو خودم رو دیدم که اینجام. دلم پر بود. حامی: اشکال نداره. یک کمی نگرانی برای ما لازمه! لازمه تا بیشتر حواسمون رو به امانتی های شهدا جمع کنیم. پاشو بریم خونه. بچه هامنتظرتن. زینب سادات: ممنون. میخوام بازم پیش بابا باشم و باهاش حرف بزنم. حامی بلند شد: همین اطراف هستم تا سید برسه. حواسم بهت هست. راحت باش. 🌷نویسنده:سنیه_منصوری ادامه‌ دارد..... ‎‎‌‌‎‎@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹ای شهدا! میدانید، بین خودمان بماند، گاهی دلمان می خواهد دل شما هم برای ما تنگ بشود.... 🔸 شادی روح مردان باصفا، شهدای بامرام صلوات @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁بســــــــــم الله الرحــمن الرحیـــــــم🍁