eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.2هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
7.2هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
★ساقی #جبهه سبو ❣بر لب هر مست نداد ★ #نوبت_ما که رسید ❣میکده را بست نداد😔 ★حال خوش بود، ❣کنار شهدا🌷 آه، دریغ ★بعد #یاران_شهید ❣حال‌خوشی دست نداد😭 #شهید #سید_جلال_حبیب_الله_پور #شهید #میثم_علیجانی #شهید #سید_سجاد_خلیلی #شهید #محمدتقی_سالخورده #شهید #حسین_مشتاقی #شهید #سید_رضا_طاهر #مدافعان_حرم_الله_خانم_زینب شبتون شهدایی🌹
★ساقی #جبهه سبو ❣بر لب هر مست نداد ★ #نوبت_ما که رسید ❣میکده را بست نداد😔 ★حال خوش بود، ❣کنار شهدا🌷 آه، دریغ ★بعد #یاران_شهید ❣حال‌خوشی دست نداد😭 #شهید #سید_جلال_حبیب_الله_پور #شهید #میثم_علیجانی #شهید #سید_سجاد_خلیلی #شهید #محمدتقی_سالخورده #شهید #حسین_مشتاقی #شهید #سید_رضا_طاهر #مدافعان_حرم_الله_خانم_زینب شهدارا یاد کنید با ذکر #صلوات صبح تون شهدایی 🌸🍃
💠 خواب سید محمد فرزند شهید مدافع حرم قصد داشتم برای به کربلا برم. پیاده روی نجف تا ، به نیابت از شهیدم و همه شهدا... همه بهم میگفتن سید محمدو تنها نذار و نرو؛ اون بچه تو این موقعیت به حضورت نیاز داره ولی با اطمینان میگفتم: سید محمد مشکلی نداره، اونو می سپرم به باباش. حتما باباش مراقبش هست که این سفرو برام جور کرده. دلم پر میزد برای رفتن سید محمدو گذاشتم پیش مامانم و رفتم. مامانم باجون ودل مراقبش بود یه شب که همه خواب بودن، مامانم با صدای بلند خنده های سید محمد از خواب بیدار میشه. میبینه که اون بلند بلند و از ته دل میخنده. بعد چند لحظه بیدار میشه و میگه: «مادر جون، باباجونم اومد پیشم. بالا بود، پیش سقف. کلی باهام بازی کرد. برام غذا آورد. بهم گفت:سیدمحمد از چیزی نترس من همیشه پیشتم . یاد امام و شهدا با صلوات. @mahman11
💠 خواب سید محمد فرزند شهید مدافع حرم قصد داشتم برای به کربلا برم. پیاده روی نجف تا ، به نیابت از شهیدم و همه شهدا... همه بهم میگفتن سید محمدو تنها نذار و نرو؛ اون بچه تو این موقعیت به حضورت نیاز داره ولی با اطمینان میگفتم: سید محمد مشکلی نداره، اونو می سپرم به باباش. حتما باباش مراقبش هست که این سفرو برام جور کرده. دلم پر میزد برای رفتن سید محمدو گذاشتم پیش مامانم و رفتم. مامانم باجون ودل مراقبش بود یه شب که همه خواب بودن، مامانم با صدای بلند خنده های سید محمد از خواب بیدار میشه. میبینه که اون بلند بلند و از ته دل میخنده. بعد چند لحظه بیدار میشه و میگه: «مادر جون، باباجونم اومد پیشم. بالا بود، پیش سقف. کلی باهام بازی کرد. برام غذا آورد. بهم گفت:سیدمحمد از چیزی نترس من همیشه پیشتم 🌷 @mahman11