ای طراوت هـمیـشہ
دوست دارانت را دریاب
مـا آن بی دِلانیم ڪہ دلِ خود را
در افق های آبی ات می جوییم . . .
#پاسدار_مدافع_حرم
#شهید_سیدرضا_طاهر
تاریخ ولادت: ۱۳۶۴/۱۰/۱۰
محل ولادت: هریکنده_بابل
تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۲/۱۹
محل شهادت: خان طومان_سوریه
#سالروز_ولادت
یادش گرامی با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد
شبتون شهدایی
🍂کاش میتوانستیم دنیا
را از از چشم های شهدا ببینیم . . .
خدا میداند چه میدیدند آن لحظه آخر !
🥀فرا راسیدن چهارمین سالروز پرگشودن شهدای کربلای خانطومان گرامی باد.
🥀۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵
🕊 #شهید_سیدرضا_طاهر
🕊 #شهید_علی_عابدینی
🕊 #شهید_حسین_مشتاقی
🕊 #شهید_رضا_حاجی_زاده
🕊 #شهید_سیدجواد_اسدی
🕊 #شهید_علیرضا_بریری
🕊 #شهید_محمد_بلباسی
🕊 #شهید_حسن_رجایی_فر
🕊 #شهید_حاج_رحیم_کابلی
🕊 #شهید_حاج_حبیب_اله_قنبری
🕊 #شهید_محمود_رادمهر
🕊 #شهید_سعید_کمالی
🕊 #شهید_علی_جمشیدی
🕊 #شهید_حسین_بواس
🕊 #شهید_محمدتقی_سالخورده
🕊 #شهید_سیدسجاد_خلیلی
🌹هدیه به ارواح طیّبه شهیدان، صلوات.
"الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ"
اے دو چشمت
سبب و علت پیدایش صبـــح
دیده بگشا
ڪه جهان منتظر آغاز است . . .
#شهید_سیدرضا_طاهر
🍃سلام ، صبـحتون شهــدایـی
#خاطرات_شهید
💠 خواب سید محمد فرزند شهید مدافع حرم #سید_رضا_طاهر
قصد داشتم برای #اربعین به کربلا برم.
پیاده روی نجف تا #کربلا، به نیابت از شهیدم و همه شهدا...
همه بهم میگفتن سید محمدو تنها نذار و نرو؛ اون بچه تو این موقعیت به حضورت نیاز داره
ولی با اطمینان میگفتم: سید محمد مشکلی نداره، اونو می سپرم به باباش. حتما باباش مراقبش هست که این سفرو برام جور کرده.
دلم پر میزد برای رفتن
سید محمدو گذاشتم پیش مامانم و رفتم.
مامانم باجون ودل مراقبش بود
یه شب که همه خواب بودن، مامانم با صدای بلند خنده های سید محمد از خواب بیدار میشه.
میبینه که اون بلند بلند و از ته دل میخنده.
بعد چند لحظه بیدار میشه و میگه: «مادر جون، باباجونم اومد پیشم. بالا بود، پیش سقف.
کلی باهام بازی کرد. برام غذا آورد. بهم گفت:سیدمحمد از چیزی نترس من همیشه پیشتم
#شهید_سیدرضا_طاهر.
یاد امام و شهدا با صلوات.
@mahman11
💠 خواب سید محمد فرزند شهید مدافع حرم #سید_رضا_طاهر
قصد داشتم برای #اربعین به کربلا برم.
پیاده روی نجف تا #کربلا، به نیابت از شهیدم و همه شهدا...
همه بهم میگفتن سید محمدو تنها نذار و نرو؛ اون بچه تو این موقعیت به حضورت نیاز داره
ولی با اطمینان میگفتم: سید محمد مشکلی نداره، اونو می سپرم به باباش. حتما باباش مراقبش هست که این سفرو برام جور کرده.
دلم پر میزد برای رفتن
سید محمدو گذاشتم پیش مامانم و رفتم.
مامانم باجون ودل مراقبش بود
یه شب که همه خواب بودن، مامانم با صدای بلند خنده های سید محمد از خواب بیدار میشه.
میبینه که اون بلند بلند و از ته دل میخنده.
بعد چند لحظه بیدار میشه و میگه: «مادر جون، باباجونم اومد پیشم. بالا بود، پیش سقف.
کلی باهام بازی کرد. برام غذا آورد. بهم گفت:سیدمحمد از چیزی نترس من همیشه پیشتم
#شهید_سیدرضا_طاهر🌷
@mahman11