eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
9.5هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
7.1هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی با صلوات آزاد»
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🌹زندگی پویا🌹
‏ ﷽ 😍⭕️ ‏ 😍⭕️ 📢📢#📢📢 🥇🥈🥉 مسابقه ویژه عید غدیر 🥇🥈🥉 کانال ««««زندگی پویا»»»» درنظر دارد به مناسبت عید سعید غدیرخم مسابقه ویژه ای برگزار نماید و از بین عزیزانی که درمسابقه شرکت کنند به قیدقرعه، حداقل به جایزه نقدی تومانی تقدیم نماید. (((((درضمن شرط حضور در مسابقه عضویت در کانال می باشد))))) ✅نحوه برگزاری مسابقه در کانال اعلام می گردد. نشر حداکثری با شما🌹 📌به ما بپیوندید: 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/joinchat/3235446962C49d9af2d93
🌹🌹🌹 مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی، جبهه زیاد تشریف می‌آوردند، شبی که برای سخنرانی به تیپ امام جواد (ع) آمده بودند؛ موقع که شد، قبول نمی‌کردند امام جماعت باشند، خیلی اصرار کردیم که دلمان می‌خواهد یک نماز به امامت شما بخوانیم اما قبول نمی‌کردند. 🍃🍃🍃 عرض کرد: حاج آقا بروید جلو بایستید، ایشان فرموند: اگر شما دستور می‌دهید ، می روم، شهید برونسی گفتند: من کوچک‌تر از آنم که به شما دستور بدهم، از شما خواهش می‌کنم. فرمودند: نه خواهش شما را نمی‌پذیرم. 🍃🍃🍃 بچه‌ها شروع کردند به التماس کردن که آقای برونسی، بگو دستور می‌دهم تا ما به آرزویمان برسیم، شهید برونسی که مردی با اخلاق بود، به ناچار با خنده گفت: حاج آقا دستور می‌دهم شما بایستید جلو! حاج میرزا جواد آقا فرمودند: چشم فرمانده عزیزم! نماز با سوز و حال عجیب، در حالی که اشک از چشمان این پیرمرد زاهد سرازیر بود، تمام شد. 🍃🍃🍃 بعد از نماز شهید برونسی را کنار کشیده و با چشمان اشک آلود، فرمودند: حاج عبدالحسین، مرا فراموش نکنی! جواد را فراموش نکنی! شهید ایشان را در آغوش گرفت و گفت: حاج آقا شما کجا و ما کجا؟ شما باید به فکر ما یاشید و ما را فراموش نکنید! 🍃🍃🍃 آن عالم و فرمودند: این تعارفات را کنار بگذارید، فقط من این خواهش را دارم که جواد یادتان نرود؟! حتما مرا کن.
🍃💞 🌱 میگفت : ڪمتر‌ عطر مےخریدم ... هر گاه‌ میخواستم‌ معطࢪ‌ شوم ✨ از تہ‌ دل‌ مےگفتم "حسیـــن‌جان" آنگاه‌ فضا معطࢪ مےشد ( : 💕 شهید والا مقام مشلب 💕
💞معرفی شهید 💞 🖇❤️🍃عمار حلب محمدحسین محمدخانی اصالتی یزدی دارد که در تهران متولد شد و سالهای دانشجویی خود را در رشته مهندسی عمران در یزد سپری کرد و از فعالان بسیج دانشجویی بود. 8 تیر ماه 89 ازدواج کرد،فرمانده تیپ سیدالشهدا درسوریه ونام جهادیش در سوریه عمارعبدی بود. 🌷🌟واکنش حاج قاسم پس ازشهادت محمد حسین پس از شهادت محمد حسین، حاج قاسم سلیمانی با کلماتی مقتدرانه او را این‎گونه توصیف کرد: « رشادت‌ها و شجاعت‌های شهید عمار مانند همت بود، عمار مثل پسرم بود، همیشه برایش صدقه می‌گذاشتم و میگفتم مراقب خودتان باشید. 🖇💚استراحت باشد برای بعد از شهادت! پس از شهادت محمدحسین، سردار سلیمانی پیش ما آمدند و در رابطه با محمدحسین صحبت کردند.گفتند:« عمار را مثل پسرم دوست داشتم. هر شب برایش صدقه می‌گذاشتم. سفارش می‌کرم مراقب خودش باشد عمار سرمایه من بود و ما هر کجا که کارمان سخت می‌شد به تیپ سیدالشهدا و محمدحسین پناه می‌بردیم.شیر پاک مادرش و لقمه حلال پدرش عمار را به اسلام تحویل داد.» چند ساعتی از شهادت محمدحسین گذشته بود و ما هنوز پیکر را ندیده بودیم. سردار گفتند:«عمار این روز ها خیلی خسته بود و ما هر بار که به او می گفتیم عمار جان استراحت کن می‌گفت استراحت باشد برای بعد از شهادت!»  🌺یادشهداباصلوات 🌺 متولد:۱۳۶۴/۴/۹تهران شهادت:۱۳۹۴/۹/۱۶حلب مزار:بهشت زهرا
🌴 : شروع جنگ🌴 🌸راوی: تقی مسگرها صبح روز دوشنبه سی و يكم شهريور 1359 بود. ابراهيم و برادرش را ديدم. مشغول اثاث كشی بودند. ســلام كردم وگفتم: امروز عصر قاســم با يك ماشــين تــداركات ميره كردستان ما هم همراهش هستيم. با تعجب پرســيد: خبريه؟! گفتم: ممكنه دوباره درگيری بشــه. جواب داد: باشه اگر شد من هم ميام. ظهر همان روز با حمله هواپيماهای عراق جنگ شروع شد. همه در خيابان به سمت آسمان نگاه می‌كردند. ســاعت 4 عصر، سر خيابان بوديم. قاسم تشــكری با يك جيپ آهو، پر از ّمدل هم بود. من هم سوار شدم. با وسايل تداركاتي آمد. موقع حركت ابراهيم هم رسيد و سوار شد. گفتم: داش ابرام مگه اثاث كشي نداشتيد؟! گفت: اثاث‌ها رو گذاشتيم خونه جديد و اومدم. روز دوم جنگ بود. قبل از ظهر با ســختی بســيار و عبــور از چندين جاده خاكي رسيديم سرپل ذهاب. هيچ‌كس نميتوانست آن‌چه را ميبيند باور كند. مردم دسته‌دسته از شهر فرار ميكردند. از داخل شهر صداي انفجار گلوله‌هاي توپ و خمپاره شنيده ميشد. مانــده بوديم چه كنيم. در ورودي شــهر از يك گردنه رد شــديم. از دور بچه‌هاي ســپاه را ديديم كه دســت تكان ميدادند! گفتم: قاسم، بچه‌ها اشاره ميكنند كه سريع‌تر بياييد! يك‌دفعه ابراهيم گفت: اون‌جا رو! بعد سمت مقابل را نشان داد. از پشت تپه تانك‌هاي عراقي كاملاً پيدا بود. مرتب شليك ميكردند. چند گلوله به اطراف ماشين اصابت كرد. ولي خداراشكر به خير گذشت. از گردنه رد شديم. يكي از بچه‌هاي سپاه جلو آمد و گفت: شما كي هستيد!؟ من مرتب اشاره ميكردم كه نياييد، اما شما گاز ميداديد! قاسم پرسيد: اين‌جا چه خبره؟ فرمانده كيه؟! آن رزمنده هم جواب داد: آقاي بروجردي تو شهر پيش بچه‌هاست. امروز صبح عراقي‌ها بيشتر شهر را گرفته بودند. اما با حمله بچه‌ها عقب رفتند. حركــت كرديم و رفتيم داخل شــهر، در يك جاي امن ماشــين را پارك كرديم. قاسم، همان جا دو ركعت نماز خواند! ابراهيم جلو رفت و باتعجب پرســيد: قاســم، اين نماز چي بود؟! قاسم هم خيلي باآرامش گفت: تو كردســتان هميشــه از خدا می‌خواســتم كه وقتی با دشــمنان اســلام و انقلاب می‌جنگم اسير يا معلول نشــم. اما اين دفعه از خدا خواستم كه شهادت رو نصيبم كنه! ديگه تحمل دنيا رو ندارم! ابراهيــم خيلي دقيق به حرف‌هاي او گــوش ميكرد. بعد با هم رفتيم پيش محمد بروجردي، ايشان از قبل قاسم را ميشناخت. خيلي خوش‌حال شد. بعد از كمي صحبت، جائي را به ما نشان داد و گفت: دو گردان سرباز آن‌ طرف رفتند و فرمانده ندارند. قاسم جان، برو ببين ميتوني اون‌ها رو بياري تو شهر. با هم رفتيم. آن‌جا پر از ســرباز بود. همه مســلح و آماده، ولي خيلي ترسيده بودند. اصلاً آمادگي چنين حمله‌ای را از طرف عراق نداشتند. قاسم و ابراهيم جلو رفتند و شروع به صحبت كردند. طوري با آن‌ها حرف زدند كه خيلي از آن‌ها غيرتي شدند. َ آخر صحبتها هم گفتند: هر كي مرده و غيرت داره و نميخواد دست اين بعثي‌ها به ناموسش برسه با ما بياد. سخنان آن‌ها باعث شد كه تقريبا همه سربازها حركت كردند. قاسم نيروها را آرايش داد و وارد شهر شديم. شروع كرديم به سنگربندي. چند نفر از سربازها گفتند: ما توپ 106 هم داريم. قاسم هم منطقه خوبي را پيدا كرد و نشان داد. توپ‌ها را به آن‌جا انتقال دادند و شروع به شليک کردند. با شــليک چند گلوله توپ، تانك‌هاي عراقي عقب رفتند و پشــت مواضع مستقر شدند. بچه‌هاي ما خيلي روحيه گرفتند. غروب روز دوم جنگ بود. قاســم خانه‌اي را به عنوان مقر انتخاب كرد كه به ســنگر سربازها نزديكتر باشد. بعد به من گفت: برو به ابراهيم بگو بيا دعاي توسل بخوانيم. شب چهارشنبه بود. من راه افتادم و قاسم مشغول نمازمغرب شد. هنوز زياد دور نشــده بودم كه يك گلوله خمپاره جلوي درب همان خانه منفجر شــد. گفتم: خداراشكر قاسم رفت تو اتاق. اما با اين حال برگشتم. ابراهيم هم كه صداي انفجار را شنيده بود سريع به طرف ما آمد.
وارد اتاق شديم. چيزي كه ميديديم باورمان نميشد. يک تركش به اندازه دانه عدس از پنجره رد شده و به سينه قاسم خورده بود. قاسم در حال نماز به آرزويش رسيد! محمد بروجردي با شــنيدن اين خبر خيلي ناراحت شد. آن شب كنار پيكر قاسم، دعاي توسل را خوانديم. فردا جنازه قاسم را به سمت تهران راهي كرديم. روز بعد رفتيم مقر فرماندهي. به ما گفتند: شما چند نفر مسئول انبار مهمات باشيد. بعد يك مدرسه را كه تقريبا پر از مهمات بود به ما تحويل دادند. يك روز آن‌جا بوديم و چون امنيت نداشت، مهمات را از شهر خارج كردند. ابراهيم به شوخي می‌گفت: بچه‌ها اين‌جا زياد ياد خدا باشيد، چون اگه خمپاره بياد، هيچي از ما نميمونه! وقتي انبار مهمات تخليه شد، به سمت خط مقدم درگيري رفتيم. سنگرها در غرب سرپل‌ذهاب تشكيل شده بود. چنــد تن از فرماندهان دوره ديده نظير اصغر وصالي و علي قرباني مســئول نيروهاي رزمنده شده بودند.آن‌ها در منطقه پاوه گروه چريكی به نام دســتمال ســرخ‌ها داشتند. حالا با همان نيروها به سرپل آمده بودند. داخل شــهر گشتی زديم. چند نفر از رفقا را پيدا كرديم. محمد شاهرودي، مجيد فريدوند و... با هم رفتيم به سمت محل درگيری با نيروهاي عراقي. در سنگر بالای تپه، فرمانده نيروها به ما گفت: تپه مقابل محل درگيري ما با نيروهاي عراقي است. از تپه‌هاي بعدي هم عراقی‌ها قرار دارند. چند دقيقه بعد، از دور يك سرباز عراقي ديده شد. همه رزمنده‌ها شروع به شليك كردند. ابراهيم داد زد: چيكار می‌كنيد! شما كه گلوله‌ها رو تموم كرديد! بچه‌ها همه ساكت شدند. ابراهيم كه مدتي در كردستان بود و آموزش‌هاي نظامي را به خوبي فرا گرفته بود گفت: صبر كنيد دشمن خوب به شما نزديك بشه، بعد شليك كنيد. در همين حين عراقی‌ها از پايين تپه، شــروع به شــليك كردند. گلوله‌هاي آرپيجي و خمپاره مرتب به سمت ما شليك ميشد. بعد هم به سوي سنگرهاي ما حركت كردند. رزمنده‌هايي كه براي اولين بار اسلحه به دست ميگرفتند با ديدن اين صحنه به سمت سنگرهاي عقب دويدند. خيلي ترسيده بوديم. فرمانده داد زد: صبركنيد. نترسيد! لحظاتي بعد صداي شــليك عراقی‌ها كمتر شــد. نگاهي به بيرون ســنگر انداختم. عراقی‌ها خوب به سنگرهاي ما نزديك شده بودند. يك‌دفعه ابراهيم به همراه چند نفر از دوستان به سمت عراقی‌ها حمله كردند! آن‌ها در حالي كه از سنگر بيرون می‌دويدند فرياد زدند: الله اكبر شايد چند دقيقه‌اي نگذشت كه چندين عراقي كشته و مجروح شدند. يازده نفر از عراقی‌ها توســط ابراهيم و دوستانش به اسارت درآمدند . بقيه هم فرار كردند. ابراهيم ســريع آن‌ها را به طرف داخل شهر حركت داد. تمام بچه‌ها از اين حركــت ابراهيم روحيه گرفتند. چند نفر مرتب از اســرا عكس می‌انداختند. بعضی‌ها هم با ابراهيم عكس يادگاری می‌گرفتند! ســاعتي بعد وارد شهر سرپل شديم. آن‌جا بود كه خبر دادند: چون راه بسته بوده، پيكر قاسم هنوز در پادگان مانده. ما هم حركت كرديم و در روز پنجم جنگ به همراه پيكر قاسم و با اتومبيل خودش به تهران آمديم. در تهران تشــييع جنازه باشكوهي برگزار شد و اولين شهيد دفاع مقدس در محل، تشييع شد. جمعيت بسيار زيادي هم آمده بودند. علي خرمدل فرياد ميزد: فرمانده شهيدم راهت ادامه دارد. 📚 کتاب سلام بر ابراهیم۱
🌷 🍃ای مردترین مرد تو از راه بیا 🍃ای وارث خانواده ی ماه بیا 🍃روز عرفه دعای مردم اینست 🍃مردیم دگر بقیه الله بیا 🤲🌿 ارواحنا فداه ❤️🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 سلامے از ذره بہ خورشید... سلامے از عطش بہ باران... سلامے از تاریڪے بہ نور... سلامے از انتهاے بے ڪسے بہ فرمانرواے عالم... سلامے از نهایت دلواپسے بہ بیڪران آرامش... سلامے بہ حجت خدا، بہ غریب ترین یاور، بہ تنهاترین پدر... ✋سلام یگانہ منجے عالم☀️ ارواحنا له الفداه ❤️🌿
سپید تر از سپیده بر شقیقه ی صبــح ایستاده ای و از جیب خویش خورشید می پراکنی...  📎سلام ، صبـحتون شهـدایـی🌷
در و قفـ🔓ـل قفس را باز کردند سفر آغاز کردند🕊 میان راهشان از شب به سوی روشنی💫 کردند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹کشتار فجیع مدافعان ! 🗓۲۱تیر قیام خونین مسجد گوهرشاد علیه کشف حجاب (روز عفاف و حجاب)
بہ ما خورده نگیرید؛ ڪہ چرا اینقدر از میگوییم... بہ ازاے هر زینب؛ ما داده ایم... در جبهہ ها!!!
(شهید حمید رستمی): به پهلوی شکسته فاطمه زهرا(س) قسمتان می دهم که، حجاب را حجاب را، حجاب را، رعایت کنید.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قبلا حجاب فقط مخصوص مسلمین نبود! یهودی ها، مسیحی ها، حتی خییلی قبل از !! یونان باستان، هند باستان، ایران باستان و .. و کشور های اروپایی که تا ۱۰۰ سالِ پیش مسلمان نبودن ولی داشتن 🎥 🌸چادر ، یادگار حضرت زهرا سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 بخشی از وصیت نامه شهید مدافع حرم مهدی ایمانی: بدان که برای این چادر که هدیه حضرت زهرا سلام الله علیها است، خون دلها خورده شده و خون های بسیاری برای حفظ آن بر زمین ریخته است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷دختران انقلاب برگزار می کند: ✌️من و تو بر می خیزیم تا همه برخیزند 💥❤️جشنِ باشکوهِ حجاب 📢همراه با هم خوانی*سرود سلام فرمانده* 💪وعده ما ❌تهران: *سه شنبه 21تیرماه*ساعت17 ورزشگاه شهید شیرودی ❌رشت:*چهارشنبه22تیرماه*ساعت17 میدان شهرداری ❌اصفهان: *پنجشنبه۲۳تیرماه* ساعت۱۷ گذر چهارباغ عباسی 👏با حضور ویژه *دختران دهه هشتادی و دهه نودی* 🇮🇷به کوری چشم دشمنان حجاب هر نفر یک نفر را دعوت کرده و همراه خود بیاورد💪 ✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎 میدان 🍃شما دختران می‎توانید با این موهبت بزرگ در میدان‌های گوناگون شخصیت خود را نشان دهید...