📸 لشگر خوبان
🌹قابی ماندگار از شهدای مدافع حرم خوزستان در کنار حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس در مسجدالاقصی
@mahman11
شهیدی که به آب نامه مینوشت...
شهید "یوسف قربانی" است که در خردسالی پدر و مادرش که از قشر مستضعف جامعه بودند را از دست میده و در اوایل نوجوانی تنها برادرش را...
در دوران دفاع مقدس عضو اطلاعات عملیات گردان ولیعصر زنجان و غواص بوده و نقش موثری در عملیات های والفجر 8 و کربلای 5 ایفا می کنه، و سرانجام در 19 دی ماه 1365 در شلمچه به شهادت می رسه.
چند دقیقه قبل از عملیات، یکی از خبرنگارها ازش پرسیده بود: آقا یوسف! غواص یعنی چی؟ و یوسف گفته بود: غواص یعنی مرغابی امام زمان عجل الله.
پی نوشت:
همرزم یوسف: "هر روز می دیدم یوسف گوشه ای نشسته و نامه می نویسد. با خودم می گفتم یوسف که کسی را ندارد! برای چه کسی نامه می نویسد؟ آن هم هر روز! یک روز گفتم: یوسف نامه ات را پست نمی کنی؟ دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل اروند برد. نامه را از جیبش در آورد، ریز ریز کرد و توی آب ریخت. چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه می نویسم، کسی را ندارم که...
🌹به یاد شهدا هستیم🌹
@mahman11
✍وصیت نامه شهید :
🌴امروز کشورمان امام زمانی شده ومردم فداکار تمام جبهه ها را پر کردند وامام آن اسطوره مقاومت وتقوا وپرهیزگاری دستور بسیج نمود وجبهه ها باید پر شود .
🌴برادران بشتابید به جبهه ها که این شیوه ، شیوه ی مردانی چون علی صفر زاده ها وغلامی هاست
🌴سعی کنید اخلاق ورفتارتان وحرف زدن تان برای خدا باشد
🌴خواهرانم راه زینب را پیشه خود گیرید که از بهترین شیوه هاست وهمیشه حجاب خود را حفظ کنید که ارزنده ترین زینت برای شماست🌹
@mahman11
#رمان_محمد_مهدی 130
❇️ اون شب حاج اقا خیلی از امام زمان (عج) حرف زد ،
از محبت امام
از مظلومیت امام
از بی اعتنایی به امام توسط شیعیان
از اینکه ما نگاهمون به امام یک نگاه عابربانکی هست نه یک عاشقانه و عارفانه
از اینکه تنها دلخوشی ما به اینکه هنوز یاد حضرت هستیم ، همین خوندن هر روزه دعای سلامتی هست و بس
انگار نه انگار که امام علاوه بر دعای ما ، به عمل کردن ما و زمینه سازی ما هم نیاز داره
👈👈حاج آقا برای اینکه مردم کار اصولی مهدوی رو یاد بگیرن و علمی از امام زمان (عج) حرف بزنن و دفاع کنن پیشنهادی داد
🔰 حاج اقا: مردم عزیز ، همونطور که دارین برای حضرت اشک می ریزین، باید بدونین که بحث مهدویت فقط نباید احساسی باشه ،
فقط نباید همراه با گریه باشه
👈👈باید شور و شعور هر دو در کنار هم باشن
👈 باید سعی کرد در کنار احساسات و گریه کردن برای مولا ، علم خودمون رو هم افزایش بدیم و با سواد درست و علم کافی و تحلیلی و منطقی از امام دفاع کنیم.
👌باید جوری قوی بشیم که هم جواب شبهات نوجوانان و جوانان رو در این زمینه بدیم ، هم جواب شبهاتی که وهابی ها علیه حضرت مطرح می کنن
همه اینها شدنی هست
با کمی مطالعه و برنامه ریزی و وقت گذاشتن میشه
کسی هم نباید اصلا فکر کنه که این کارها مخصوص روحانیون و طلبه ها هست ، نه اصلا نباید چنین فکری کنه
همه ما شیعه امام زمان هستیم و باید تا جای ممکن از امام خودمون دفاع کنیم و این وظیفه همه هست
ادامه دارد...
@mahman11
⭕️ آزادی زنان زندانی با انگشتر اهدایی رهبر انقلاب به خانواده شهید
🔹 خیرین و خانواده شهید مدافع حرم سعید انصاری در پنجمین پویش آزادی زنان و مادران زندانی جرایم غیر عمد در برج آزادی جمع شده بودند تا مقدمات انس اینمادران زندانی با همسر و فرزندانشان را فراهم کنند.
🔹 همسر شهید انگشتری را بهسمت جمعیت گرفت و گفت: انگشتر اهدایی رهبر معظم انقلاب است. اگر طالبی داشته باشد که میدانم دارد، این انگشتر را بخرد و پولش به آزادی زنان زندانی اختصاص بدهد.
🔹 از گوشه و کنار سالن صداهایی بلند شد. هر یک برای خرید انگشتر و اهدا آن برای آزادی زنان زندانی جرایم غیرعمد قیمتی را پیشنهاد میداد. نفر اول ۵۰ میلیون، نفر دوم ۶۰ میلیون، نفر سوم ۱۰۰ میلیون، نفر چهارم ۲۰۰ میلیون و نفر پنجم ۵۵۰ میلیون تومان پیشنهاد دادند.
🔹 به اینترتیب با پیشنهاد نفر پنجم، ۵۵۰ میلیون تومان برای آزادی زنان زندانی جرایم غیرعمد تعلق گرفت.
🔹نیکوکاران همچنین در اینمراسم ۱۵ میلیارد تومان برای آزادی زنان و مادران زندانی کمک کردند./مهر
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مادر شهیده دانشجومعلم #فائزه_رحیمی هنگام تدفین:
تو رو خدا چادرتون رو زمین نذارید..
کسانی که داغ فرزند دیدند، میدونن اون لحظات چه بر مادر میگذره .
مادر وجودش پاره پاره میشه
حاضره بمیره اما بچش از زیر خاک بلند بشه و بگه مادر من زندم
و رفتنم دروغه.
اون لحظه مادر همه چی براش تمام شده و بی مفهومه
کمرش شکسته و پاهاش چسبیده به زمین و قلبش میسوزه
اما انگار مادران شهدا اینگونه نیستند
تازه در دل این سوختنها و ضجه زدنها ،
تازه حیای دختران جامعه براش مهمتر میشه
آرمان بر زمین مانده دخترش براش مهمتر میشه
راهی که دخترش شروع کرده بود براش پر رنگ تر میشه
در دل درد میگه دخترانم چادر از سرتون نیفته!
کاش هممون حرفشو به خودمون بگیریم کاش هممون خودمون رو متعهد به راه فائزه بدونیم !
کاش هممون نذاریم حرف مادر شهید رو زمین بمونه !
✍️عالیه سادات
@mahman11
🌹به مناسبت 19 دی ماه سالروز شهادت حاج احمد کاظمی و یارانش...
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 این کلیپ را صد بار ببینید !!!
شرح نمیدهم ، قابل وصف نیست ؛
اندکی تامل !!!
.
🎥 کلیپ دیده نشده مادر بر بالین فرزند شهیدش ...( شهید لطف اله شکری/ آمل ۱۳۶۱)
🌷 همیشه دوستت دارم ای شهید 🌷
.
#شیر_زن_لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب اسلامی صبح امروز در سالگرد قیام ۱۹ دی ۱۳۵۶ مردم قم:
همه باید برای حضور مردم در صحنه تلاش کنند
@mahman11
#خاطرات_شهید
هميشه می گفت:
"ما هيچ وقت از لطف و عنايت اهل بيت، خصوصاً آقا امام رضا عليه السلام بی نياز نيستيم..."
هواپيمای سوخو را حاج احمد وارد نيروی هوايی سپاه كرد مراسم افتتاحيهاش را همه انتظار داشتيم در تهران باشد،
ولی سردار گفت: ميخوام مراسم افتتاحيه توی مشهد باشه...
پايگاه هوايی مشهد كوچیك بود كفاف چنين برنامهای رو نميداد بعضيها همين را به سردار گفتند؛ ولی سردار اصرار داشت مراسم توی مشهد باشه با برج مراقبت هماهنگيهای لازم شده بود خلبان، بر فراز آسمان، هواپيما را چند دور، دور حرم حضرت علی بن موسی الرضا سلام الله عليه طواف داد اين را سردار ازش خواسته بود خيليها تازه دليل اصرار سردار را فهميده بودند خدا رحمتش كند؛ هميشه ميگفت: "ما هيچ وقت از لطف و عنايت اهل بيت، خصوصاً آقا امام رضا عليه السلام بی نياز نيستيم..."
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
@mahman11
#خاطرات_شهدا📖
از کجا و توسط چه کسی تماس گرفته بودند نمی دانم، اما حاج احمد خیلی ناراحت آمد و گفت که مردم از سرما داخل شهر دارند میلرزند، سریع بروید از هرجا می تونید چادر تهیه کنید.
🚁بالگردهای ما به دلیل کوهستانی بودن منطقه و عدم امکان ارتفاع بالای پرواز قادر به پرواز شبانه نبودند، شهید کاظمی با توکل بر خدا اجازه پرواز رو دادند. بالگردها شبانه به کرمان رفتند تا چادر بیاورند که برای اولین بار این پرواز در شب رقم خورد تا بتوان عملیات امداد رسانی رو تکمیل کرد.
🔹در مجموع ۶۰۰ سورتی پرواز انجام شد که در طول این مدت خلبان ها در محل عملیات امداد و نجات استراحت میکردند و خلبانی تعویض نشد.
تمام هم و غمش این بود که فشار از روی مردم با سرعت هرچه بیشتر برداشته شود.
🥫یک روز شهید کاظمی آمد و گفت بچه ها این کنسروها و کمک های مردمی رو که مردم داده اند، برای این هایی است که داخل شهر هستند …
امکان نداشت از این کمک های مردمی استفاده بکند حتی آب خوردن. یک ماشین وانت رسید برای تخلیه کنسروها، سه یا چهارتا بچه ۴ یا ۵ ساله عقب وانت بودند با صورت های خاک آلود...
🔹به راننده وانت گفتم میشه این بچه ها رو بگذارید جلو بخوابند که بتونیم تعداد بیشتری کنسرو رو بار بزنیم، راننده که پدر یا از بستگان آنها بود با اشاره دست و صورت به ما گفت : همه شان مرده اند …
😔حاج احمد همین جور که پای بالگرد ایستاده بود صورتش رو گرفت و از اونجا دور شد … لحظات سختی بر او گذشت.
روزی که می خواستیم از بم خارج بشویم گفت آقا رضا بگردید داخل هواپیما کنسرو یا نان نمانده باشد که متعلق به مردم باشد و امروز که داریم بم را ترک می کنیم اینها داخل هواپیما مانده باشد. این قدر حساس بود که کمک های مردمی را فقط مردم زلزله زده استفاده کنند.
💠عمدتا شهید کاظمی و سردار سلیمانی داخل شهر بودند و مشغول امداد رسانی، اکثر مردم شهر ایشون رو به چهره میدیدند، هرگز باور نمیکردند که «فرمانده نیروی هوایی سپاه پاسداران» باشد. صد ساعت تمام، چشمهایش با خواب بیگانه بودند و او بیدارتر از همیشه، در پی «خدمت» بود.
#سالروز_شهادت
#شهید_احمد_کاظمی🌷
@mahman11
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت_دوازدهم
رها صورت مهدی را بوسید و موهایش را نوازش کرد. مهدی با آن قد بلندش حالتی خمیده گرفته بود تا مادر را در آغوشش نگاه دارد.
زینب سادات اشک چشمانش را پاک کرد: خب پس دیگه از این غلطا نکن اشک خاله منو در نیار. الان هم بسه فیلم هندی.
مهدی صورت رها را با دستانش گرفت و اشک هایش را پاک کرد و گونه اش را بوسید: دوستت دارم مامان رها.
بعد به سمت زینب سادات برگشت و دستی به موهایش کشید و آنها را به هم زد: هر چی آبجی کوچیکه بگه!
زینب از زیر دست او فرار کرد و نق زد: خوبه چند ماه بزرگ تری!
مهدی خندید: چند ماه نه! چند مااااه! از نظر قدی هم حساب کنیم کوچیک تری دیگه.
زینب پشت چشمی نازک کرد: تو درازی داداش من!
دوباره کسی به در زد: رهایی! بیام تو یا نیام؟
زینب دوید تا روسری و چادرش را بردارد در همان حال نق زد: یک روز خواستیم زنونه راحت باشیما! کاروانسرای عباسی شده، هی تق تق، تق تق!
مهدی گفت: کم نق بزن خاله سوسکه.
زینب سادات جواب داد: چشم آقاموشه!
مهدی خندید و رفت در را باز کرد: سلام داداش! چند لحظه صبر کن خانوم ها آماده بشن.
احسان پرسید: کی داشت غرغر میکرد؟
مهدی با خنده گفت: مجلس زنونه رو بهم زدیم، شاکی خصوصی داریم.
احسان خندید: پس بیا بریم واحد من.
رها در را بیشتر باز کرد و احسان را دید: سلام. خسته نباشی. بیا اول یک چیزی بخورید بعد اگه خواستید برید.
مهدی با مظلومیت ساختگی گفت: من که جیک و جیک میکنم برات، منم برم؟
زینب سادات گفت: آره دیگه! اصل تویی که باید بری و میلاد و میعاد هم ببری!
مهدی اخم کرد: مگه من مربی مهدکودکم؟
احسان وارد خانه شد و سلام و احوال پرسی کرد. مهدی به سراغ زینب سادات رفت و کنارش نشست و دستش را دور گردنش انداخت.
احسان نگاه زیر چشمی به آنها انداخت و در پی رها به آشپزخانه رفت.
در حالی که رها غذای ظهر را گرم میکرد، احسان روی صندلی میزغذاخوری نشست، دستانش را ستون کرد و به جلو تکیه کرد.
رها: خیلی خسته هستی؟
احسان: نه. خوبم. عادت دارم به شیفت های طولانی.
رها: تو به خوبی کردن عادت داری و این خیلی خوبه.
احسان: رهایی! یک سوال بپرسم؟
رها به احسان نگاه کرد و صدایش را پایین آورد: درباره دلدار؟
احسان خنده بر لب گفت: آره. بپرسم؟
رها لبخندش را جواب داد: بپرس.
احسان: چی شد آیه خانم به مهدی شیر داد؟
رها شعله گاز را کم کرد و مقابل احسان نشست: اون زمان تازه سید مهدی شهید شده بود. اشتباه نکنم پنج شش ماه بیشتر نگذشته بود. آیه از تنها موندن دخترش میترسید. یک روز اومد پیش من و صدرا و مامان محبوبه، گفت که دوست داره به مهدی شیر بده تا مهدی برای زینب برادر بشه. گفت از تنها موندن زینب میترسه و هیچ کس مثل یک برادر نمیتونه حامی یک دختر باشه. ما هم قبول کردیم. بعد از چند سال هم با اصرار زیاد زینب سادات، راضی شد با ارمیا ازدواج کنه. آیه سختی زیاد کشید، زیاد قضاوت شد، زیاد افترا شنید. اما ایستاد.
احسان دوباره پرسید: هیچ وقت پشیمون نشدید از این تصمیم؟
میتونست عروس خوبی براتون باشه.
رها بلند شد تا غذا را هم بزند: الانم قراره عروسمون بشه. مهدی هم به زینب و خواهرانه هاش احتیاج داشت.
احسان: رهایی! میدونم فوضولیه! اما میخوام بدونم، شما که انقدر به حجاب مقید هستید چطور با مهدی راحتید؟
رها لبخند زد: مهدی به من محرمه.
احسان متعجب پرسید: مگه میشه؟
رها جواب داد: قبل از ازدواج مادرم باحاج علی بود که حاجی گفت باید مهدی به من محرم باشه وگرنه چند سال بعد دچار مشکل میشیم! ما هم گفتیم راهی نیست. حاج علی توضیح داد که اگه محرمیتی بین مادرم و مهدی خونده بشه، مهدی پدر من حساب میشه و محرم میشه. بعد هم محرمیت تموم میشه و مادرم به مهدی نامحرمه اما من محرم شدم برای همیشه.
احسان به فکر فرو رفت. رها بشقاب غذا را مقابل احسان گذاشت.
احسان هنوز در فکر بود. رها مهدی را صدا زد تا او هم چیزی بخورد. قبل از اینکه مهدی وارد شود احسان گفت: اینجوری میشه منم به تو محرم بشم و مادرم بشی؟
رها به چشمان پریشان مردی نگاه کرد که با تمام مرد بودن، کودکی رها شده و بی مهر مادری بود. مردی تنها که دنبال کانون خانواده بود. پدر، مادر، برادر! دست نوازش، دلواپسی، دلتنگی!
مهدی وارد شد و مقابل احسان نشست. رها نگاهش میخ چشمان متلاطم احسان بود: تو همیشه پسرم بودی و هستی!
🌷نویسنده:سنیه_منصوری
ادامه دارد.....
@mahman11
👌🌱 جهل حاکم بر یک جامعه، انسانها را به تباهی میکشد.
حکومتهای طاغوت مکمل های این جهلاند و شاید قرنها طول بکشد که انسانی از سلاله پاکان زائیده شود و بتواند رهبری یک جامعه سر در گم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گیرد و امام تبلور ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است...
#شهید_ابراهیم_همت
#شبتون_شهدایی_
@mahman11
#سلام_امام_زمانم✨
❣#السَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَحْمَدُ وَ تَسْتَغْفِرُ...
سلام بر تو هنگامي كه سپاس و استغفار مي نمايي....
و سلام بر تو و گریه های تو در کُنج غربت، که هر روز برای گناهان امّتی که فراموشت کردهاند استغفار میکنی!💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
@mahman11
بہ قولِ
شهید سید مرتضے آوینے :
اینـ چنین مردانے
مأمور بہ تحول تاریخ هستند
و آمدھانـد تا عاشقانہ
زمینہ سٰاز ظُهور بآشند. . .
#صبحتون_شهدایی_🌷
@mahman11