eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
9.3هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
7هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی با صلوات آزاد»
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 آمبولانسی داشتیم که دائم رسیدگی میشد. سابقه خـرابی نداشت. در راه برگشت از منطقـه، در یک سرپایینی خـاموش شد. هرچه استارت زدم روشن نشد.از تعمیرگاه ارتش هم آمدند اما فـایده ای نداشت. لذا تصمیم برآن شـد تا شـب نشده یک تانکـر بیـاید و بکسـل کند. اما وقتی به آمبولانس وصـل شد، گـاز که میداد خاموش میشد! گفتم: «فایده نداره، بعداً می آییم آنرا میبریم.» 🌹 صبح زود رفتم سراغش. تک و تنها توی حال خودم بودم که رسیدم به مکانی صخره مانند که دقیقـاً روبـروی مـاشین بود. دیدم تعـدادی پـلاک و استخوان افتاده بود. پیکر مطهـر هفت شهید بودند. بچـه ها را خبـر کـردم و پیکـرها را داخـل ماشین دیگـری گذاشتیم. بطـرف آمبولانـس کـه رفتم، بچه هـا فکر کردند من فـراموش کرده ام ماشین خـراب است؛ خندیدند! اما ماشین با همـان استـارت اول روشـن شـد! 🎙راوی: محمد احمدیان 📚 برگـرفته از کتاب تفحـص (با اندکی تغییر) "صـلواتی هدیه کنیم به ارواح مطــهر شهــدا" @mahman11
🌹 علی اکبر دهقان (یک روز قبل از ۲۲ ۱۳۶۴ ) . صبح بود. این چند کلمه را می خواهم بنویسم. خانواده عزیز و بهتر از جانم نور چشم و رنج کشیده ام شما برایم خیلی زحمت کشیده اید من مدیون زحمت های شما هستم. امیدوارم که آن دنیا شما را شفاعت کنم. خانواده عزیز امشب می خواهم به سوی خدا بروم اگر خدا مرا قبول کند.همسرم در خط امام باشید و پشتیبان ولایت فقیه باشید. سفارشهایم این بود. امیدوارم مرا ببخشید اگر شما را ناراحت کردم امیدوارم مرا ببخشید. به امید پیروزی خداحافظ. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸به بهانه روز پاسدار: 🌹پاسدار رهبرم... عاشقم گر چه نشسته برف پیری بر سرم درد عشق و انتظارت را به جانم می خرم پیرو راه امامم در سپاه کشورم پاسداری می کنم من جان فدای رهبرم وای اگر دشمن بخواهد آتش افروزی کند پیکرش را مثل شیر حیدر از هم می درم سرباز جانباز توأم من شاهدی آزاده ام سردار بی سر می شوم فرمان بده آماده ام عشق خمینی بر دلم شور حسینی در سرم یک بوسه از روی تو را با قیمت جان می خرم فرزند جانباز توأم اینک به میدان می روم رؤیای صادق دیده ام سوی شهیدان می روم با جاودان کربلا با جان نثاران حرم از جان سلامت می دهم با جان پیامت می برم مانند طوفان بی امان همچون شهاب از کهکشان بر قلب دشمن میزنم از آب و خاک و آسمان 🎙حاج صادق آهنگران @mahman11
"رمان 💞 حال احسان دگرگون شد. نامه را گرفت و خواست بنشیند که صدای زینب سادات حواسش را پرت کرد. زینب سادات: از نظر شما اینها حلقه های ما باشه، اشکال نداره؟ احسان لبخند زد: افتخاره برام. فقط پول حلقه شما رو کنار گذاشتم، هر کاری دوست دارید انجام بدید. زینب سادات: پول حلقه هایی که باید میخریدیم میدونم چکار کنم. رها لبخندش را شناخت. سیدمحمد هم شناخت. دختر سیدمهدی، خیلی شبیه ارمیا فکر میکرد.آن پول، حلقه ای برای ازدواج دو یتیم، از بچه هایی شد که ارمیا پدرشان بود و پدری میکرد برایشان... دو روز بعد در بیمارستان برای زینب سادات، روزهای بدی بود. اصلا تصورش را نمیکرد. رفتارهایی میدید که در ذهنش هم نمی گنجید. انسانهای دو رو، کینه ای و حسود! یک سوال در ذهنش بود! تقصیر او چه بود که دکتر احسان زند، او را برای زندگی و آینده اش میخواست؟ تقصیر او چه بود که نجابت زینبی اش از مد ها و ایده آل های هالیوودی پیشی گرفت و دل مردی که اهل ازدواج و خانواده بود را اسیر کرده بود؟ تقصیر زینب سادات چه بود که مردهای کمی اهل ازدواج بودند و زیادشان دنبال خوشی؟ تقصیر زینب سادات چه بود که خدا گفته است مردان طیب و زنان طیب؟ تقصیر نجابت مهتابی زینب سادات چه بود که هر که او را میخواست، برای همیشه اش میخواست؟ تقصیر زینب سادات چه بود که دور خودش خط قرمزی به نام حجاب و حیا کشیده بود و دست هوس را کوتاه کرده بود؟ احسان شیفته متانت ذاتی او بود. دختری که چادر بازیچه و اجبار و هیچ چیز دیگر جز ایمانش نبود. وقار وآرامشش، شیطنت های درون خانه اش، زیبایی مرواریدی اش دل احسان را لرزانده بود. احسانی که بین ساعات کاری اش برای همان سلام با خجالت و شرم دخترانه زینب سادات، از این بخش به آن بخش میرفت... دل است دیگر... تنگ میشود! میدانی چرا؟ چون با فکر کردن به محبوب، قند در دل آب میشود و این قند های آب شده به دل مینشیند و دل را تنگ میکند. آنقدر قند و آب و دل آبرفته بهانه میگیرند تا دل به رخسار محبوب رساند و کمی جا باز کند. اما امان از محبوبی که با دیدنش هم قند در دلت آب شود... احسان در یکی از همان دیدارهای کوتاه بود که گفت:بعد ساعت کاری، وقت دارید درباره موضوعی صحبت کنیم؟ زینب سادات هنوز نگاه از چهره احسان میدزدید: خیلی مهمه؟ احسان سر به زیر لبخند زد: مهم که هست اما نه اندازه خستگی شما! زینب سادات: نه، خسته نیستم. گفتم اگه خونه بیاید صحبت کنیم بهتره. دوست ندارم دور از چشم خانواده باشه. و احسان در دل گفت: کی عقد کنیم یک دل سیر نگاهت کنم بانو! بعد آرام، طوری که زینب سادات بشنود گفت: چشم، چون درباره عقد میخواستم صحبت کنیم، بهتره که همه باشن. فقط شما یک پیش زمینه داشته باشید که شیدا ده روز دیگه از ایران میره. حرف نگفته احسان را زینبش فهمید! دل نگران عقدی بود که مادرش نباشد. هر چند که شیدا، همیشه شیدا بود اما مادر است دیگر! دلت محبت مادر نخواهد، دل نیست؛ سنگ است! احسان رفت و زینب سادات به کارش مشغول شد. از اتاق کناری صدای همکارانش را شنید که گفتند: چند ماه هست احسان همه شیفت هاشو با این دختره بر میداره! اینقدر قیافه علیه السلامی داره که هیچ کس بهش شک نکرد. و صدای دیگری گفت: اما من شک کردم! بعدش احسان گفت دختر خاله اش هست، گفتم شاید نقشه مادر هاشون باشه! اصلا به نظر من، مادر احسان، مجبورش کرده با این دختره ازدواج کنه! احسان با اون تیپ و هیکل، اصلا به این دختره میاد؟ مادری دارد که خواهرش را اجبار کند و نه مادر احسان او را میخواهد... خدا حواست هست؟ اینجا دل بنده ای را میشکنند که نه مادر دارد، نه پدر!ا "🌷نویسنده:سنیه_منصوری " ادامه‌ دارد.... @mahman11
🔰ما اگر تحمّل نکنیم ،باید میدان را خالی کنیم ... 🔸امام صحبتی دارند که آن را نوشته‌ام و همیشه آن را توی جیب خودم دارم : 🔹هر کس که بیشتر برای خدا کار کرد بیشتر باید فحش بشنود. و شما ،چون بیشتر برای خدا کار کردید، بیشتر فحش شنیدید و می‌شنوید. ما باید برای فحش شنیدن ساخته بشویم؛برای تحمّل تهمت و افتراء و دروغ ؛چون ما اگر تحمّل نکنیم ،باید میدان را خالی کنیم ... @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁بســــــــــم الله الرحــمن الرحیـــــــم🍁
❣   ﴿سَلٰام پــِـــدر مهربآنم۔۔𔘓﴾ ✨آمـَــــدنت نَزدیک أست... و صِدٰا؎قدم هـــــآیت، لَرزه بَر جـــــآن ۔۔ ❍↲طٰاغوت هـــــآ۔۔ أندٰاختہ! _سـَــــلٰام بَر تـُـᰔـــو و بَر روز؎ ڪِہ بُت هـــــآ؎ روزگٰار؛ یِکےیکے بہ دستـــــآن؛ «↫اِبـــــرٰاهیمے۔۔» تـُــــو سُقوط ڪُنند۔᯽! 『 السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ الهادِمُ لِبُنیانِ الشِّرکِ وَالنِّفاقِ...』 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 راز انتظار و نماد منتظر واقعی در سوره یوسف 🎙 🌤الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ 🇸🇩 @mahman11
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 | «صبح نیست» 👤 آیت‌الله مجتهدی تهرانی ⚠️ تا امام زمان تشریف نیارن صبح نیست... 🔆اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج @mahman11
کاش وصیت شهدا دلمونو اشغال میکرد کاش دل حضرت زهرا (س) با اعمال ما خون نمیشد کاش مهدی فاطمه (عج) با اعمال ما ظهورش به تأخیر نمی افتاد. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ●چه کسی به اندازه تو، این کشور و پاسدار جان و مال و ناموس این مردم و پاسدار حرم اهل‌بیت و پاسدار حق و عدل و انسانیت بود و هست؟! @mahman11
●روز آخر به من گفت :«زيباترين كاري كه در شهادت من مي تواني بكني، اين است كه مثل حضرت زينب (س) صبور باشي تا من از شهادتم نهايت لذت را ببرم.» ○پسرم اباالفضل كه دو ساله بود بعد از شهادت پدرش مرتب مريض مي شد و دائماً سراغ بابا را از من مي گرفت. هر روز غروب موقع اذان كه مي شد، مي گفت: «عكس بابامو بدين.» ●عكس را بغل مي كرد و مي بوسيد و روي پاهايش مي گذاشت و به خيال خودش لالا،لالا مي گفت تا بابا بخوابد. گاهي هم دستهاي كوچكش را رو به آسمان بلند مي كرد و مي گفت: «خدا ! مگه تو بابا نداري؟ چرا باباي منو گرفتي؟» بي قراري هاي اين بچه همه را منقلب كرده بود..... ✍به روایت همسربزرگوارشهید 📎جانشین گردان یارسول لشگر ۲۵ کربلا 🌷 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ●خود را سیراب کنید از معرفت به آنچه که گذشته است در تاریخ انقلاب و دفاع مقدس. (امام خامنه ای ۱۳۸۷/۰۲/۱۴)   ●فرمانده دلاور گردان عمار لشکر ۲۷ حضرت محمد رسول الله(ص)، بهمن ۱۳۶۲، بهمنشیر، روستای ابوشانک 📎پ ن : سخنرانی قبل ازآغاز عملیات تاریخی والفجر۸ 🌷 @mahman11
بارالها! پروردگارا و ... بسویت می ‌شتابم با تمام وجودم گرچه هیچگاه نتوانستم حسین(ع) باشم اما خشنودم که لااقل می‌توانم "حر" باشم. . 💢 از رسول درودی ؛ در امام محمد باقر ویژه ۲۵ کربلا_ ۲۲ ۱۳۶۴ . @mahman11
💢 . سید ابراهیم جعفرنژاد هم رزم شهید: 🌅 محمدجواد و مهدی برادر بودند اهل بهشهر و بعنوان بسیجی از لشکر ویژه ۲۵ کربلا عازم جبهه ها شدند.مهدی هفده ساله بود و محمد جواد پانزده ساله .... غروب پنجم بهمن ۱۳۶۴ ؛ محمدمهدی یک بیست لیتری گرفت تا آب بیاورد من هم از پشت سرش رفتیم. آمبولانسی که شهیدمحمدجواد (برادر محمدمهدی) را آورده بود به گردان برای لو نرفتن عملیات روی تابوت نوشته شده بود منطقه شهادت چنگله! محمدمهدی که برای آب آوردن می رفت نمی دانست برادرش در آمبولانس است یکی از آمبولانس بیرون آمد و گفت: آقا مهدی! می دانی برادرت شهید شد؟ گفت: نه! گفت: الان در آمبولانس است. من به او گفتم: «آقا مهدی! محمدجواد شهید شد.» گفت: «کی؟» بعد گفت: اِنالله و انا الیه راجعون! گفتم باید به تشییع جنازه بروی گفت: نه! من باید باشم و راهش را ادامه دهم.موند و هفده روز بعد در تاریخ ۲۲ بهمن ۱۳۶۴ تو فاو بشهادت رسید. . 🌷شادی روح شهیدان صلوات... @mahman11
📌 ماجرای جالب شناسایی تک دشمن توسط حاج قاسم 🔷️ تصویر مربوط به فروردین ۹۶ و بازدید حاج قاسم از خطوط عملیاتی حماه است. ابوباقر در خاطره‌ای آن روزها را چنین تعریف می‌کند: ◇ روز دوم عید و حاج قاسم در قنات ملک به دیدن پدر خود رفته بود. حاج قاسم با فرماندهان میدانی در سوریه تماس گرفت، گفتند، اوضاع جبهه خوب نیست و «احتمال فروپاشی در بخش عمده‌ای از سوریه وجود دارد». ◇ حاج قاسم گفت: «بیایم؟» ◇ گفتیم «نه با توکل بر خدا خودمان جمع می‌کنیم»، اما حاجی دلش طاقت نیاورد، همان روز بلند شد آمد سوریه!به حماه آمد و به بلندای جبل زین العابدین، دوربین را دست گرفت. گفت «تک اصلی کجاست؟» ◇ جواب داده شد: از دو طرف جدی می‌آیند، ◇ حاجی گفت: «یک طرف تک اصلی است»، دقت کرد و گفت: «تک اصلی غرب رودخانه عاصی است» ◇ گفتیم: به چه دلیل می‏گویید؟ ◇ گفت: «دشمن از آن‌جا با چشم غیر مسلح حماه را می بیند، تیر تیربارش از آن نقطه به این‌جا می‏رسد، لذا اشتیاق دارد حماه را بگیرد، مثل زمانی که ما دیوارها و نخلستان‏‌های خرمشهر را می‏‌دیدیم و برای رسیدن به آن اشتیاق داشتیم! این را چطور تشخیص نمی‌دهید؟» ◇ به شوخی گفتیم: این طوری اگر ما هم تشخیص می‏دادیم که می‏شدیم «حاج قاسم»! @mahman11
مبتکر و معلم اخلاق شهید ماشاءالله شیرعلی سام🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 تاریخ ولادت: ۱۳۳۹ محل ولادت: دزفول تاریخ شهادت ۱۳۶۴/۱۱/۲۴ مزار: شهید آباد دزفول @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 شهید ماشاءالله شیرعلی سام؛ 1)متولد  1339 شهرستان دزفول 2)دیپلم برق 3)آغاز سربازی اوایل 1359 4)مجروح شدن در مهر 1359 در بمباران هوایی 5) اتمام دوره سربازی در اواخر 1360 6) شرکت در عملیات فتح المبین در فروردین 1361 به عنوان نیروی بسیجی 7) شرکت در عملیات رمضان در تیر ماه 1361 بعنوان نیروی جهادگر 8)قبولی در امتحانات تربیت معلم در سال تحصیلی62-1361 و حضور در مرکز تربیت معلم شهید مفتح در شهرری 9) شرکت در عملیات خیبر در اسفند 1362 به همراه دوستان دانشجو 🔹توانایی ها:🔹 *الف* ساخت یک عدد سوله وتحویل به لشکر 7 حضرت ولی عصر(عج) *ب*- تسلط به دو زبان عربی و انگلیسی *ج*- ساخت مین یاب الکترونیکی *د*- ساخت یک فرستنده رادیویی با موج MW و برد 5 کیلومتر در سال 57 برای پخش سخنرانی و سرودهای انقلابی *ه*- ساخت بی سیم دستی از نوع فرستنده – گیرنده *ر*- ساخت دستگاه مرکز تلفن 40 شماره ای *ز*- ساخت دستگاه کنورتور برق مستقیم برای بی سیم ها *د*- برگزاری اردوهای علمی، تربیتی-نظامی برای دانش آموزان در سال 64-1363 🥀حضور در عملیات والفجر 8 و شهادت در تاریخ 1364/11/24 حوالی ظهر @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷خاطره از یکی از همرزمان🔷 🌹شهید شیرعلی سام در تیپ ۷ دزفول مسئول گروهان بودند. ولی در هنگام شهادت معاون تیپ عاشورا بودند.من دوتا آدم شجاع به ذات دیدم یکی شهید ابوالفضل نمکی که تیپ ۳۱۳ جزء نیروهایی بود که خودمان آموزش دادیم و آنجا شهید شد. و یکی شهید ماشاءالله شیرعلی سام بود. 🍃من با ایشان در منطقه آشنا شدم وقتی رسیدیم به منطقه شلمچه و خط را تحویل گرفتیم ایشان به ما پیوست همان لحظه اول که آمد شزوع کرد به آموزش دادن آرپیجی به من.منم بچه تهرونی بودم و گفتم بلدم. گفت بگو ببینم سرعت تانک را چطور میفهمی که چقدر جلوتر بگیری؟ چون وقتی هدف متحرک داری باید جلوتر بزنی. باصبر و حوصله تک به تک به من آموزش داد و همان شب من را به جلو برد تا باهم کمین بزنیم و اولین کاری که کرد جان پناه مطمئن تر را برای من انتخاب کرد و درهمان موقعیت شروع کرد به آموزش دادن، ایشان تمام کارهای من را انجام داد و بعد به خودش رسید هرلحظه ممکن بود که او را ببیند و بزنند. 🌱دومین کاری که شهید شیرعلی سام داشت دائم الذکر بودن بود. لحظه هایی که صحبت نمی کرد درحال ذکرکردن بود تا لحظه ای که می خوابید ذکر می گفت. دائم الوضو بود. خیلی برایش مهم بود. هیکل چهارشانه و قوی و ورزیده داشت. رفتارش مانند شهید ابراهیم هادی بود لباس های گشاد وشلوار کردی.ما از ایشان ادعا نمی دیدیم. نیروهای ما لر بودند و لرها هم یکی از خصوصیات بارزشان کشتی های محلی خودشان بود و شهید شیرعلی سام هم یک رگش به لرها میخورد. یک نفر نبود که بتواند شیرعلی سام را تکان بدهدو همه را می زد. شجاعتش ذاتی بود. 🕊 @mahman11