#عاشقانه_بہ_سبڪ_شهدا💚
#هر_چے_درست_ڪنن_میخوریم_حتے_قلوہ_سنگ!😅
✍ اولین غذایے ڪہ بعدازعروسیمان درست ڪردم استانبولے بود.
از مادرم تلفنے پرسیدم .شد سوپ..🍲
آبش زیاد شدہ بود ... 😐
منوچهر میخورد و بہ بہ و چہ چہ میڪرد. 😋
روز دوم گوشت قلقلے درست ڪردم .. شدہ بود عین قلوہ سنگ🙆🏻
تا من سفرہ را آمادہ ڪنم منوچهر چیدہ بودشان روے میز و با آنها تیلہ بازے میڪرد قاہ قاہ میخندید 😂
و میگفت : چشمم ڪور دندم نرم تا خانم آشپزے یاد بگیرن هر چہ درست ڪنن میخوریم حتے قلوہ سنگ 😌😆
📚 بہ روایت #همسر_شهید منوچهر مدق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صندوقچه قديمیات را نگرد
حتی اگر بهار
حتی اگر شكوفه
در پس ديوارهای تار گم شود،
مهربانی و زيبايی گم نخواهد شد..
شب
هر چه تاريكتر
ستارگان روشنتر 💜
🌙شبتون آروم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الــهی
کوچه پس کوچههای زندگیتون
همیـشه
پـر گـل و سر سبـزباشه
#بسم_الله_الرحمان_الرحیم
❣ #سلام_امام_زمانم❣
خبر #آمدنت آمده، از راه بیا
سر بزن از دل یک #جمعه ناگاه بیا
ماه کامل نشود🌖 تا تو نیایی آقا
تا که کامل بشود نیمه این ماه #بیا
عهدکردیم و شکستیم وگذشتی صدبار
باز هم با دل آلوده ما♥️ راه بیا
نفس آلوده زمینگیر #گناهیم ولی
دیگر ازدست همه خسته شدیم آه بیا
راهگمکرده این جاده پر پیچ و خمیم
ای #هدایتگر هر بنده گمراه بیا
چاه غفلت شده سهم همه ما #بیتو
یوسف قافله یک سر به لب چاه بیا😔
جمعهها رفت ولی #جمعه موعود نشد
جمعهها میرود ای جمعه دلخواه بیا
گفت شاعر: خبر آمد خبری در راه است
خبر آمدنت آمده از راه #بیـــــا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃خدا وقتی نخواهد....
🌸عمر دنیا سر نخواهد شد
🍃گلوی خشک صحرایی
🌸به باران تر نخواهد شد
🍃و تا وقتی نخواهد
🌸برگی از کاجی نمیافتد...
💫شبتون به خیر در پناه خداوند یکتا🌙
❖
هر وقت دلت گرفت
توی خیالت
یه خونه بساز بالای
یه درخت کہ
پنجره هاش رو به
ماه و آبشاری زیبا باشہ
و دلتو فقط بہ خدا بسپار
چون فقط یاد خـداست
که دلتو آروم میکنہ ....♡
#بسم_الله_الرحمان_الرحیم
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌷
✍✍آیت الله بهجت ره:
🌺تکان می خوری بگو یا صاحب الزمان،
🌺می نشینی بگو یا صاحب الزمان،
🌺برمی خیزی بگو یاصاحب الزمان👇👇
🌒🌒صبح که ازخواب بیدار میشوی مؤدب بایست، صبحت را با سلام به امام زمانت شروع کن وبگو آقا جان دستم به دامنت،
خودت یاریم کن، 🙏🙏🙏
🌺شب که می خواهی بخوابی اول دست به سینه بگذار و بگو السلام علیک یا صاحب الزمان بعد بخواب، شب و روز را به یاد محبوب سر کن.
🔴⛔️اگر اینطور شد شیطان دیگر در زندگی توجایگاهی ندارد، دیگرنمی توانی گناه کنی، دیگرتمام وقت بیمه امام زمانی...🌼🌼🌼
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
معلوم نیست چقدر توی این دنیا باشم!
🔷در عملیات بیت المقدس شهید همدانی برای پی گیری آمبولانس و آوردن مهمات قصد حرکت به سوی قرارگاه را داشت. به او اصرار می کنند یک بسیجی مجروح داریم او را با خود ببر. سردار همدانی آن بسیجی مجروح را با خود می برد. در موقع حرکت رادیوی ماشین پس از قطع مارش نظامی صدای اذان را پخش می کند. سردار همدانی به محض حرکت از بسیجی سوال می کند نگفتی اسمت چیه؟ بچه کجایی؟ او جواب نمی دهد. همدانی می گوید با گوشه چشم نگاه کردم دیدم زیر لب چیزهایی می گوید. فکر کردم لابد اولین باری است که به جبهه آمده مجروح شده و حتماً کُپ کرده است. این شد که دیگر او را سوال پیچ نکردم. یک مقدار که جلوتر رفتم دیدم رو کرد به من و خیلی مؤدب و شمرده خودش را معرفی کرد. فهمیدم اهل تهران و بچه نازی آباد است و سال آخر دبیرستان تحصیل می کند. گفتم برادر جان بگو ببینم چرا دفعه اول که اسم و رسم تو را پرسیدم چیزی نگفتی؟! گفت وقت اذان بود نماز می خواندم. نگاهی به سر و وضع او انداختم.از لای انگشتان لاغرش که روی محل زخم گذاشته بود خون بیرون می زد. این شد که به او گفتم نماز می خوانی؟ چه نمازی؟ مگر ما داریم رو به قبله حرکت می کنیم؟ در ثانی پسر جان بدن تو پاک نیست. لباسهایت هم که خونی و نجس است. خیلی کوتاه جواب داد حالا همین نماز را می خوانیم تا ببینیم چه می شود. دیدم باز ساکت شد. چند دقیقه بعد گفتم لابد نماز عصر را می خواندی. گفت بله گفتم خب صبر می کردی می رسیدیم عقب در پست اورژانس هم زخم ات را می شستیم هم لباس عوض می کردی بعد با فراغ بال نماز می خواندی. گفت معلوم نیست چقدر دیگر توی این دنیا باشم. فعلا همین نماز را خواندم قبول و ردش با خداست. گفتم باباجان تو که چیزیت نشده یک جراحت مختصر است زود خوب می شوی و برمی گردی خط. ...
بالاخره اورا رساندم به اورژانس تیپ 27 و سفارش کردم حسابی به او برسند رفتم مقر قرار گاه موقع برگشت رفتم اورژانس تا هم پیگیر ماشین های آمبولانس برای اعزام به خط باشم و هم احوال آن بسیجی رو بپرسم مسئول اورژانس گفت خون ریزی داخلی کرده بود ما به او آمپول ضد خون ریزی هم زدیم ولی دیر شده بود با یک آرامش عجیبی چشم هایش را روی هم گذاشت و شهید شد. برگشتم به طرف مقر در حالی که رانندگی می کردم به پهنای صورت گریه می کردم صدایش توی گوشم زنگ می زد که می گفت معلوم نیست چقدر توی این دنیا باشم فعلاً همین نماز را خواندم و رد و قبول آن با خداست اینجاست که شهید دستغیب(ره) می گفت حاضر است ثواب هشتاد سال تمام عبادات واجب و مستحب خودش را با دو رکعت از چنین نمازی از یک بسیجی عوض کند.
به نقل از کتاب مهتاب خیّن صفحه 825 تا 830 خاطرات سردار سرلشگر شهید همدانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این شب زیبا و این سکوت که خدا را به دلها دعوت میکند،برایتان آرزو میکنم:
یک دل بی کینه،
یک دوستی دیرینه،
یک قلب آرام،
یک تن سالم،
و دنیا دنیا محبت🙏💞
شبتون خوش🌙