زیارت عالی و پرفیض زیارت عاشورا را بخوانید از طرف من و به ارباب ابراز ارادت کنید. آه که تمام حسرتم این است که چقدر دیر فهمیدم زیارت عاشورا چیست و حیف که فقط روزی یک مرتبه نصیبم نشد. و بدانید هرکه چهل روز عاشورا بخواند و ثواب آن را هدیه بفرستد، حتما تمام تلاش خود را به اذن خدا خواهم کرد تا حاجت او را بگیرم و اگر نه در آخرت برای او جبران کنم. حتی یک عاشورا هم قیامت می کند با روضه ارباب از زبان مادر و خواهرش.
ان شاء الله که شرمنده شما نباشم.
#شهید_نوید_صفری
#سی_ام_خرداد #سالروز_شهادت دانشمند و سردار و عارف بزرگ شهید #دکتر_مصطفی_چمران گرامی باد
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
خدایا! خوش دارم گمنام و تنها باشم، تا در غوغای کشمکشهای پوچ ، مدفون نشوم.
❤اجتماع بزرگ خانوادگی #سلام_فرمانده در تجدید عهد با #امام_زمان عجلالله تعالی فرجه الشریف
🌹سهشنبه ۳۱ خردادماه ۱۴۰۱/ ساعت ۱۹/ #مسجد_مقدس_جمکران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثلچمرانبمیرید...🌱
🌴#ادامه_قسمت_یازدهم:شکستن نفس🌴
🌸راوی:جمعی از دوستان
به دوســتانش هم توصيه ميکرد که: اگر ورزش براي خدا باشــد، ميشــه
عبادت. اما اگه به هر نيت ديگه اي باشه ضرر ميکنين.
توي زمين چمن بودم. مشــغول فوتبال. يکدفعه ديدم ابراهيم در كنار سكو
ايســتاده. سريع رفتم به سراغش. سلام کردم و باخوشحالي گفتم: چه عجب، اين طرفها اومدي؟!
مجله اي دستش بود. آورد بالا و گفت: عکست رو چاپ کردن!
از خوشــحالي داشــتم بال در مي آوردم، جلوتر رفتم و خواستم مجله را از دستش بگيرم.
دستش را كشيد عقب و گفت: يه شرط داره!
گفتم: هر چي باشه قبول
دوباره گفت: هر چي بگم قبول ميکني؟
گفتــم: آره بابا قبول. مجله را به من داد. داخل صفحه وســط، عکس قدي و بزرگي از من چاپ شــده بود. در كنارآن نوشــته بود: ((پديده جديد فوتبال جوانان)) و کلي از من تعريف کرده بود.
کنار سكو نشستم. دوباره متن صفحه را خواندم. حسابي مجله را ورق زدم.
بعد سرم را بلند کردم و گفتم: دمت گرم ابرام جون، خيلي خوشحالم کردي، راستي شرطت چي بود!؟
آهسته گفت: هر چي باشه قبول ديگه؟
گفتم: آره بابا بگو، کمي مکث کرد و گفت: ديگه دنبال فوتبال نرو!!
خشــکم زد. با چشــماني گرد شــده و با تعجب گفتم: ديگه فوتبال بازي نکنم؟! يعني چي، من تازه دارم مطرح ميشم!!
گفت: نه اينکه بازي نکني، اما اينطوري دنبال فوتبال حرفه اي نرو.
گفتم: چرا؟!
جلو آمد و مجله را از دســتم گرفت. عکسم را به خودم نشان داد و گفت:
اين عکس رنگي رو ببين، اينجا عکس تو با لباس و شورت ورزشيه. اين مجله
فقط دست من و تو نيست. دست همه مردم هست. خيلي از دخترها ممکنه اين
رو ديده باشن يا ببينن.
بعد ادامه داد: چون بچه مسجدي هستي دارم اين حرفها رو ميزنم. وگرنه کاري باهات نداشتم. تو برو اعتقاداتت رو قوي کن، بعد دنبال ورزش حرفه اي
برو تا برات مشکلي پيش نياد.
بعد گفت: کار دارم، خداحافظي کرد و رفت.
من خيلي جا خوردم. نشستم و کلي به حرفهاي ابراهيم فکر کردم.
از آدمي که هميشه شوخي ميکرد و حرفهاي عوامانه ميزد اين حرفها
بعيد بود.
هر چند بعدها به ســخن او رســيدم. زماني که ميديــدم بعضي از بچه هاي
مسجدي و نمازخوان که اعتقادات محکمي نداشتند به دنبال ورزش حرفه اي
رفتند و به مرور به خاطر جو زدگي و... حتي نمازشان را هم ترک کردند!
#سلام_بر_ابراهیم
📚 منبع : کتاب سلام بر بر ابراهیم۱
ماه من
در روز تو را جستم اما نیافتم...
در شب تو را می جویم، به آسمان خیره می شوم ، باریکه ی نوری از پشت ابر چشمم را نوازش می کند دقیق تر می شوم، آری این نور از ماه من است.
ابر کنار برو بگذار ماهم را دقیق تر ببینم
میخواهم از دلتنگی هایم برایش بگویم، از غصه هایم و از رنج دوری و... اما نه بگذار اول سکوت کنم و در سکوت به نور وجودش خیره شوم و یک دل سیر تماشایش کنم، حالا که دیده ام بگذار لذت دیدار را با حرف ها و غصه ها خراب نکنم.
چه لحظه ی شیرینی، چقدر تماشایش بهم آرامش می دهد.
کاش ابرهای گناه جلوی چشمانم را نمی گرفتند و می توانستم هرشب تو را ببینم.
هر شب در سکوت تماشایت کنم.
کاش میشد از غصه هایم بگویم و از اینکه چقدر دلم می خواست خوب باشم.
خورشید پنهان من، ماه شب های من
ای امید تمام بی کسان، کی میشود
بیایید و پدرانه کنار ما باشید.
آنقدر دوریت به درازا کشید که دارم کم می آورم، تنهایی سخت است تحمل فراق شما.
مولای غریبم، بیا و غریب نوازی کن، بیا و این بار پرده ی غفلت و گناه را از جلوی چشمانم کنار بزن بگذار یک دل سیر تماشایت کنم.
بگذار این بار چشم گنه کاری از نور وجود شما منور شود.
دستم بگیر بدجور به دستگیری شما محتاجم..
کاش می شد دست پدرانه خود را بر سرم می کشیدین و مرا مورد محبت خویش قرار می دادین.
من به محبت و توجه شما خیلی محتاجم....
ماه من مرا دریاب....
🌕🌕🌔🌔🌔