اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
#عَجِّلْ_لِوَلیِّکَ_الْفَرَجَ_صاحبَ_العصر_والزَّمان_
#سلام_صبحتون_بخیر_
@mahman11
هدایت شده از حسینی
به رسم ادب
روزمونو با سلام بر سرور و سالار شهیدان
آقا اباعبدالله شروع میکنیم...🏴
اَلسلامُ علی الحُسین🍃🌹
و علی علی بن الحُسین🍃🌹
وَ علی اُولاد الـحسین🍃🌹
و عَلی اصحاب الحسین🍃🌹
#صبحم_بنامتان_ارباب_
@mahman11
هدایت شده از حسینی
#سلام_امام_زمانم
و چه زیباست این حدیث و سخن شما که فرمودید:
من وصىّ آخرينم، به وسيله من بلا از خانواده و شيعيانم دفع میشود.✨
و چه خوشبختی از این بالاتر که شما مراقب مایید و بلاگردان😭 و چه تلاشی جز برای تعجیل در ظهور شما شایسته ما شیعیانت💖
نگفته هم میدانم که دعا میکنید شما آقاجان، ولی بازهم میگویم دعا کنید سرباز، یار و شهید در راه شما بشویم به خواست پروردگار مهربان و بخشنده.💚
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@mahman11
🌿 الگوی جاوید یک #مومن از بند هوا و هوس رستن است و من این الگو را دوست دارم.
📚 کتاب طنین همت
#شهید_همت
#صبحتون_شهدایی_
@mahman11
خدایا پرواز را به ما بیاموز تا مرغ دست آموز نشویم و از نور خویش آتش در ما بیفروز تا در سرمای بیخبری نمانیم.
خون شهیدان را در تن ما جاری گردان تا به ماندن خو نکنیم و دست آن شهیدان را بر پیکرمان آویز تا مشت خونینشان را برافراشته داریم.
خدایا چشمی عطا کن تا برای تو بگرید، دستی عطا کن تا دامانی جز تو نگیرد، پایی عطا کن که جز راه تو نرود و جانی عطا کن که برای تو برود.
📙 پنجاه سال عبادت. اثر گروه شهید هادی. از وصیت دانشجوی شهید مهدی رجب بیگی.
@mahman11
#خاطرات_شھید
●عباس تنها پسرم بود و علاقه خاصی به حضرت امام (ره) داشت و از دوران نوجوانی و در بحبوحه انقلاب، هنگامی که در هنرستان درس میخواند، بچهها را دور هم جمع میکرد و در تظاهراتها و راهپیماییها شرکت مینمود.
●عباس و سه دخترم فرهنگی بودند، اما عباس، درس حوزه هم میخواند. عباس میگفت: میخواهم در منطقه جنوب با دشمنی که در مقابلم هست بجنگم نه در جایی که دشمن از پشت خنجر میزند.
●برایم مرتب احادیث اهل بیت (ع) را میخواند. سفارش میکرد اگر شهید شدم موقع تشییع، جلو جنازهام باشید و گریه و زاری نکنید.
●عباس به من گفته بود وقتی که در قم نیست، صحبت هایم را روی نوار کاست ضبط کنم تا وقتی آمد گوش کند، ولی من به او میگفتم دوست دارم رو در رو دردودل کنیم و تو نگاهت به من باشد.
●آن روز که تشییع ۱۰۶ شهید در قم بود، خودم پیشاپیش جنازه عباس حرکت کردم تا رسیدیم به گلزار شهدا. سفارش کرده بود که خودم او را به خاک بسپارم.
●برای همین وقتی که پس از شنیدن خبر شهادتش برای زیارت پیکر شهید به بهشت معصومه (س) رفته بودیم، خیلی گریه میکردم. در بغل گرفتمش. قلبش سوراخ شده بود و خودم پلاک را از گردنش باز کردم.
●از او خواستم که خدا هم صبر به من بدهد و هم شفاعتش را و این بود که حرف هایم را شنید و چشم راستش را باز کرد. انگار به من لبخند میزد. بوسیدمش و آرامشی خاصی همه وجودم را گرفت و به خدا عرض کردم: خدایا این امانت را پس از ۲۵ سال تحویل تو دادم.
✍ به روایت مادر بزرگوارشهید
#شهید_عباس_زرگری🌷
@mahman11