رؤیای صادقه مادر شهید محمد علی سلاجقه
محمد علی همیشه به من میگفت: «مادر جان! دعا کن که همیشه من شهیدِ گمنام باشم، شهیدی پیش خدا قرب دارد که گمنام باشد.» دعای او مستجاب شد. محمدعلی دوازده سال مفقودالاثر بود و بعد از گذشت دوازده سال مقداری استخوان و پلاک برای ما آوردند. وقتی به معراج رفتیم، استخوانها در یک پارچة سفیدی پیچیده شده بود و حقیقتاً من شک داشتم که این استخوانها مربوط به پسر من باشد! همان شب در عالم خواب دیدم پیکر مطهر محمدعلی را برایمان آوردند که در پارچه سبزی پیچیده شده بود. از خواب که بیدار شدم، یقین حاصل کردم این پیکر فرزندم بوده است.
مادر شهید محمدعلی سلاجقه
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸نان به نرخ روزخورهای دفاع مقدس
عندربهم یرزقون
@mahman11
اسمش قدرت الله بود ، سنی نداشت . نصف صورتش سوخته بود ، خیلی گوشه گیر بود و از جمع فاصله می گرفت . همه اش تسبیح دستش بود و ذکر می گفت.
بچه ها به من گفتند : فلانی برو بیارش تو جمع خودمان.
شب عملیات کربلای 5 گفتم : قدرت الله خدا وکیلی تو چی داری می گی این قدر تسبیح دست گرفتی پچ پچ می کنی؟
گفت : هیچی !
قسمش دادم به قرآن که چی داری می گی؟
گفت : دارم می گم "السلام علیک یا ابا عبدالله" . می خوام این قدر این ذکر را بگم که برام ملکه بشه . دم رفتن یک بار بتونم به ارباب راحت سلام بدم.
در عملیات کربلای پنج مرحله سوم، قدرت الله را اصلا ندیده بودم،
توی یک لحظه دیدم سرخاک ریز نشسته.
لحظه ای که من نگاهم بهش افتاد لحظه ای بود که تیر خورد و افتاد سر سنگر.
دویدیم بالای سنگر و یقه اش را گرفتیم کشیدم پایین.
تیر خورده بود و درد داشت ، ولی داشت می خندید. لبخند میزد .
بغض کردیم که قدرت الله چی شده.
سرش را بالا آورد و گفت : "السلام علیک یا ابا عبدالله" و سرش افتاد...
شهید قدرت الله حسین زاده
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کرار، جنگنده چند منظوره پهپادی ایران
🔹جزئیات انهدام پهپاد توسط شلیک موشک از پهپاد کرار در روز اصلی رزمایش پهپادی ارتش
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شاید با دیدن این ویدیو از علت دشمنی بعضی کشورها با تصویر یا تندیس شهید حاج قاسم سلیمانی آگاه بشید.
🔹 اینجا منطقهای نزدیک به دمشق سوریهست به نام «غوطه شرقی» که به سرسبزی و داشتن باغات و رونق کشاورزی مشهور بود؛
🔹 کاری که داعش در این سرزمین کرده،مثل این میمونه که دراین منطقه چند بار سیل و زلزله و آتش سوزی با هم رخ داده باشه تا این بلا رو به سر این منطقه بیاره.
🔹 بله این خوابی بود که دشمنان ما میخواستند توسط داعش در ایران عزیزمان هم به مرحله اجرا دربیارن.
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سردار من، حاج قاسم
🔹جمعی از بانوان و دختران اصفهانی دیروز با برگزاری تجمعی در گلزار شهدا، یاد و نام سردار شهید حاج قاسم سلیمانی را گرامی داشتند.
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 «قصه بابا»،
را کیا یادشون هست..؟!
🔹 سرود ماندگار بچه های آباده
بنام #مادر_برام_قصهبگو
که همه بچه های دهه ۶۰ ازش خاطره دارند
و یاد آور سالهای تلخ و شیرین
جنگ ۸ ساله ایران و عراق است.
◇ روایتی زیبا و نوستالوژیک
#از_درد_دل_یک_فرزند _شهید_با_مادر
و یادآوری خاطراتش از پدرشهیدش است.
◇ این بار «قصه بابا» را به روایت تصاویر ماندگار
از زمان، دوران دفاع مقدس، ببینیم.
#دلتنگی_فرزندان_شهدا
@mahman11
🔸آدمی نیمه ابلیس و نیمه الهی است ...
باید با تزکیه و جهاد از بُعد شیطانی خود هجرت کند و یکسره الهی شود.
شهید
#سیدابراهیم_کسائیان🕊🌹
@mahman11
🕋 بسم الله الرحمن الرحیم 🕋
✳️قسمتی از وصیت نامه شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده:
(اگر می خواهید کارتان برکت پیدا کند به خانواده شهدا سر بزنید ، زندگی نامه شهدا را بخوانید سعی کنید در روحیه خود شهادت طلبی را پرورش دهید ..)
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ۴۸ آقازاده ...
🌱جلوه ای از ایثار در دفاع مقدس
@mahman11
سرتیپ دوم شهید جواد عابدی🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۳۸/۱/۱
محل ولادت: شهر ری
تاریخ شهادت: ۱۳۶۸/۷/۲۵
محل شهادت: میرجاوه_منطفه زاهدان
علت شهادت: درگیری با اشرار مسلح
مزار: تهران_بهشت زهرا س
قطعه۲۴_ ردیف۷۰ _شماره ۴۸
@mahman11
🔰مختصری از زندگینامه شهید والامقام جواد عابدی
🌺🌿شهید عابدی در اول فروردین سال 1338 در شهر ری دیده به جهان گشود.
او تحصیلات خود را تا سوم راهنمایی ادامه داد و با شروع مبارزههای انقلابی به صف انقلابیون پیوست.
🌤وی در غروب شب پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی یک تانک ارتش را به غنیمت گرفت و آن را در سهراه علیآباد، خیابان شهید رجایی قرار داد.
او پس از انقلاب وارد کمیته شد و با شروع جنگ تحمیلی به جبهه رفت و در یک عملیات مجروح گردید. پس از آن به کرمان منتقل شد و فعالیتهایی چشمگیر در کشف مواد مخدر داشت.
🥀🕊سرانجام در میرجاوه در منطقه زاهدان، در 25 مهرماه 1368، در درگیری با اشرار به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
@mahman11
💠صحبت های همسر شهید عابدی از سجایای اخلاقی شهید:
《شهید والامقام جواد عابدی، شهیدی که تنها خواسته اش از همسر خود در زمان خواستگاری، طلب همراهی از او بوده است》
🌹🍃ویژگیهای اخلاقی
بهشدت مسئولیتپذیر بود؛ هم در مورد خانواده و هم در مورد کارش.» باوجوداینکه کارش سنگین بود، اما همیشه حواسش به ما و خانوادهاش و حتی پدر من بود. همیشه برای ما وقت داشت، بهگونهای که همه از او راضی بودند. زمانی که فرزندانم به دنیا آمدند هم این احساس مسئولیت و محبت خیلی بیشتر شد. با توجه به اینکه مسئولیتش آن روزها خیلی سنگین بود، ولی خیلی خوب همهچیز را مدیریت میکرد.
واقعاً یک همسر کامل برای من و یک فرزند کامل برای خانوادهاش بود. درمورد کارش هم خیلی مسئولیتپذیر بود. بهخصوص درمورد استفاده جوانان از مواد مخدر بهشدت حساس بود که این مسئولیتش را سنگینتر میکرد. به نیازمندان خیلی کمک میکرد
با وجود اینکه حقوق کمیته آن زمان کم بود، ولی از نیازمندان دستگیری میکرد. البته ما این را بعد از شهادتش متوجه شدیم
نماز اول وقتش ترک نمیشد با توجه به شرایط شغلیاش همیشه نمیتوانست در مسجد نماز بخواند اما به نماز اول وقت مقید بود و به ما هم خیلی سفارش میکرد این کار را انجام دهیم
🌹🍃دوران جوانی
با توجه به چیزهایی که از اطرافیانش شنیدهام در دوران نوجوانی و جوانی بسیار شجاع بوده است؛ نسبت به خانواده و هممحلهایهایش خیلی حساس و غیرتمند عمل میکرده است
در فعالیتهای انقلابی همراه دیگر هممحلهایهایش شرکت میکرده و حتی در این فعالیتها سرگروه بقیه نیز بوده است فعالیتهایشان در آن زمان زبانزد خاص و عام بوده است؛ بعد از انقلاب هم روحیهی مبارزهجوئیاش را حفظ میکند و زمانی که کمیته تشکیل میشود، بهعنوان فرمانده کمیته شماره 35 انتخاب میگردد
🌺🍃ازدواج
من دو برادر دوقلو داشتم حاج جواد قبل از ازدواجمان با آنها دوست بود. در کمیته هم باهم کار میکردند؛ یکی از برادرانم در سال شصتویک شهید شدند که این باعث صمیمیت بیشتر برادر دیگرم با حاج جواد شد
خانواده همسرم در مراسمهایی که برای برادرم میگرفتیم شرکت میکردند و همانجا من را دیده و سرانجام هم به خواستگاری ام می آیند
در همان گفتگوهای اول از من پرسید که با شغلش بهعنوان پاسدار کمیته مشکلی ندارم؟
بعد هم گفت: «دوست دارم دراینباره حرف دلتان را بزنید»
دوست داشت در این راه یک همراه داشته باشد
🌷🍃سفارشهای شهید
بیشتر چیزهایی که میخواست ما انجام دهیم در گفتار یا رفتارش به ما نشان میداد همیشه میخواست که احترام به بزرگترها رعایت شود. برای بچهها هم احترام قائل بود، اما تأکید بیشترش بر نگهداشتن حرمت بزرگترها بود
به درآوردن نان حلال هم خیلی تأکید داشت و خودش هم به این مسئله خیلی پایبند بود
توجه به محرم و نامحرم برایش مهم بود و این نکته را به خانمها هم گوشزد میکرد این مسئله یکی از خط قرمزهایش بود و خودش سخت به آن پایبند بود
💐🍃هوای جوانها را داشت
همیشه هوای جوانها را داشت،چند روز پیش یک مشکل ساختمانی برای خانهی خواهرم پیشآمده بود یک آقایی به خانه شان آمده بود مثلاینکه بازنشسته نیروی انتظامی بود زمانی که عکس همسرم را در آنجا میبیند از شوهر خواهرم نسبتش را با جواد میپرسد او هم میگوید که با جناقش است.
آن آقا میگوید: «آن زمان که من نوجوان بودم وقتی با بقیه برای ورزش یا شنا میرفتم این آقا خیلی حواسش به من بود تا کسی اذیتم نکند»
واقعاً هم همینگونه بود باایمانش بقیه را جذب خودش میکرد
🥀🍃آرزوی شهید
زمانی که در سیستان و بلوچستان حضور داشت خیلی علاقه داشت کار فرهنگی کند میگفت: «مردم آگاهی ندارند، ما بیشتر شهدا را در این منطقه میدهیم دوست دارم کار فرهنگی کنم تا مردم از این بدبختی خارج شوند. علت عمده قاچاق و خلاف در این منطقه مشکلات اقتصادی است»
دوست داشت ایران آبادی داشته باشیم همانگونه که نسبت به خانواده احساس مسئولیت میکرد نسبت به جامعه هم حساس بود
💐🍃همیشه حاضر بود
تمام این سیویک سال همیشه با ما بوده است یکبار یک مشکل خیلی حاد برایم پیش آمد. به خوابم آمد در خواب خیلی ناراحت بودم، دستم را به دیوار تکیه داده بودم و سرم را هم به دستم چسبانده بودم یک نفر از پشت به روی شانهام زد. زمانی که برگشتم، دیدم حاجی است گفت: «چه شده؟»
گفتم: «هیچی، خیلی درگیرم» گفت: «مگر من نیستم؟»
گفتم: «تو کجایی؟» گفت: «من اینجا کنار شما هستم»
🌹🍃اگر زمان به عقب برگردد
اگر زمان به عقب برگردد فقط دوست دارم بگویم که در کنارمان بمان، چون نبودنش خیلی برای ما سخت گذشته است مخصوصاً نبودن مردی به این مسئولیتپذیری و مهربانی دوست دارم حضور فیزیکیاش را حس کنم زمانی که دلتنگش میشوم بیشتر خاطراتش را مرور میکنم و حضورش را هم همیشه حس میکنم.
@mahman11
🔸خاطرات شهید
🌿شهید جواد عابدی بچه اول خانواده بود و از اول پدر و مادرش او را آقا جواد صدا میکردند این بزرگوار در محله ما بود و در پائین منزل شان مکانیکی میکرد.
یکروز اراذل و اوباش برادرم را کتک میزنند و آقا جواد با موتور به دنبال آنها رفته و آنها رو از محل بیرون کرد و این کار او باعث دوستی ایشان با برادرم شد از آن به بعد برادرم که در قید و بند نماز نبود نماز خوان شد و مادرم خیلی خوشحال شد تا به امروز که برادرم ۶۲ ساله است نمازش قضا نشده است.
✨برادرم تعریف میکند در زمان انقلاب شعار نویسی میکردند ساواک با ماشین به آنها تیراندازی کرده و یک نفر را شهید میکند آقا جواد با موتور آنها را تعقیب میکنه و ساواک ماشین را رها و فرار میکنند و شهید ماشین را به آتش میکشند و از آن موقع به ترور تهدید میشدن اما سر نترسی داشتن و حتی یک تانک را از دست نیروهای رژیم شاه در میارن.
🔻 از بهارستان او را خواستن با کلی حقوق و مزایا، اما قبول نکرد رئیس کمیته نازی آباد شد اما مدام در کوچه و خیابان مراقب جوونها بود تا به منطقه نفت شهر عراق رفت و در خط اول جبهه ها جنگید و به برادرم میگفت من بادمجان بم هستم جنگ تمام شد و شهید نشدم
ایشان در سالی که در مکه به حجاج حمله کردن حضور داشت و میگفت میخواستم یکی از پاسگاه های مکه را بگیرم، کلا خیلی شجاع بود
🥀 ایشان با خواهر شهید ازدواج کرد و دو تا پسر داشتند که به میرجاوه برای دستگیری اشرار رفته بودن که متوجه میشن چند دستگاه ماشین منتظر او بودن که شهید تا آخرین گلوله جنگید و شهید شد.
@mahman11
❣روزهای آخر...
☘از همیشه آرام تر بود.
نماز شبش یکشب هم ترک نمیشد،
محبتش به بچهها هم بیشتر شده بود.
🔅من فکر میکردم چون چند وقت است ما را ندیده و الان پیش او هستیم اینگونه شده است.
روز آخر برای ناهار به خانه آمد. اول وضو گرفت و نماز خواند. نمازش همیشه با تعقیبات و نافله همراه بود.
بعد هم ناهار خوردیم...
🌼🍃 زمانی که میخواست برود، پسر کوچکم به او گفت: «بابا، من هم میآیم.»
وحید را خواباند و گفت: «باباجان، بگذار من بروم دزدها را دستگیر کنم، بعد میآیم و باهم به بیرون میرویم.»
زمانی که میخواست برود، یک نگاه به من کرد و در را بست و رفت😔
@mahman11